سه‌شنبه، مهر ۰۵، ۱۳۹۰

ورق پاره های یک سفر

سینه ام با طپش شب میلرزد ، به گل عشق میاندیشم

شب ، دریک خواب خوش ، درکنار درخت توت

باد ، درگوشم چیزی گفت

توت تمام میشود درخت خشک خواهد شد

وتو درشکاف برهنه زمین ، فروخواهی رفت

زمان پوسیده ، باید رفت زیر باران

و...دوباره غسل تعمید گرفت

در یک مسیر تلخ غم انگیز

سفررا ادامه میدهم

غبار تجربه ، چشمم را بینا کرد

وبمن گفت : گل پایدار نخواهد ماند

غبار تجربه چشمم را باز کرد

ومن ، وهم نوررا دردلها دیدم

از کنار  شهر پر افتخار گذشتم

به کنار چنمبر تنهاییم خزیدم

موسم توت ریزان بود

ومن ، درحسرت یک توت ، نشستم

دیگر سواری نیست

وکسی دیگر بر پشت اسب زیر درخت توت

در انتظارت نیست

نکبت همه جارا فرا گرفته

دیگر صدال ولوله بلبلان بگوش نمیرسد

من درراه آخرین سفر،در سکوت اطاق

به مجسمه سنگی بودا مینگرم

که دسشتش را در مسیر باد بالا برده است

عبور مرغان سخنگو

روزهای گرم دل انگیز برایم چه وزنی داشت

وچه حجمی داشت آن ارتفاع تابستان داغ

----- نشستن روی نیمکت همیشگی

بی حضور هیچ مهربانی

ثریا/ چهارم سپتامبر / لندن

دوشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۹۰

حکومت لمپن ها

از من خواستی نظرم را درباره دگرگونی این سر زمین بنویسم چند هفته وچند ماه فرقی نمیکرد آنچه را که باید ببینم دیدم واحساسم را روی همین صفحه کوچک برایت میاورم.

متاسفم این دنیای رویا پرور که روزی جایگاه رمیدگانی بود که در سرزمین خود امنیت جانی وفکر ی نداتشند وبه اینجا پناه میاوردند تا اندیشه پربار خودرا بارور سازند امروز پناهگاه دزدان وحرم داران وتبدل  به یک بازار مکاره شده است دیگر از آن امنیتی که من تو وما به آن میاندیشیدیم خبری نیست

امروز این سرزمین به یک کشور ویران شده جهان سومی تبدیل گشته که درآن همه گونه اتفاقی میافتد مانند یک پیر هوسبازی که میخواهد به زور آرایش هنوز خودرا جوان جلوه دهد.

بلی عزیزم ، این سر زمین که روزی ارباب دنیا بود وبر سایر کشورها سروری میکرد وهمه تلاش وهستی خودراصرف اداب ورسوم تربیت دیرینه خود مینمود امروز تبدیل به یک جهنم شده است .

طبقه بالای جامعه هنوز قلعه وباروی خودرا دارند هوس بازی هایشان وخودفروشی هایشان همه روی آب ریخته ساختمانها هروزبالاتر میروند مانند میخی که آسمان را میخراشد گویی میترسند که سقف آسمان بر سرشان فرود آید  

.جامعه درست شکاف برداشته ودو طبقه شده است طبقه بالا باتر میرود وآنکه پایین بود فرو تر دراین میان عده ای هم میخواهند به جامعه بالا برسند وخودر به هر آ ب و آتشی میزنند سپس مانند یک کاریکاتور مسخره درکنار خانه های اعیانی خود بیتوته میکنند جالب آتکه خودرا از طبقه بالا هم بالا تر میدانند  البته درپندار خودشان)

در  جامعه هموطنان آنچه می دیدم غیر قابل تصوربود آنها هم چند (تکه شده اند نه چند طبقه جامعه طبقاتی همیشه وجود داشته ودارد حال امروز بقول معر وف خوکها روی پاهایشان راه میروند وسگهای گله به دنبالشان هستندگوسفندانی هم بی صدا درگوشه وکنار میچرند ، درخیابانهای بالای شهر کسی بتو اعتنایی ندارد درکنار  کاخ ها وخانه های اشرافی مغازه های همیشه بسته که باوقت قبلی در را  به روی تو باز میکنند

حال باید تصمیم گرفت ، با شروع حکومت لمپن ها اگر بخواهیم به روش قدیمی وتربیت ذاتی خود ادامه دهیم نابود میشویم واگر بخواهیم باین قوانین تازه که همان قانون جنگل است گردن نهیم  باز هم از فرط نا امیدی روبه فنا میرویم

آنها به عمد زنجیر به زنجیر قوانین را رشته اند هرقدر هم شالوده وساخت آدمها رابر رسی منیکنم نا امید تر میشوم این سر زمین از آنجاییکه میخواهد آزاد باشد همه حقیقت وحیثیت وآداب ورسوم وفرهنگ خودرا از دست داه است وکم کم دارد  رو به ضعف میرود من نمیدانم چگونه میخواهد خودرا درمقابل این سیل حفظ کند وتا چه حد میتواند مقا وت نماید تنها برای مردم خود ودیگران هزار  قید وبند ساخته ونامش را آزادی ، دموکراسی برای همه میگذارد !!!!

گمان نکنم دیگر  میلی داشته باشم  به آنجا برگردم حتی برای دیدن عزیرانی مانند تو با آنکه آپارتمان کوچک تو برایم جای دلنشینی بود وبا آنکه خانه نزدیک به آن آروزهای نهفته ام را بیدار میکرد  با این همه ...... .

در  این میان تکلیف انسانهایی مانند ما چگونه است تنها کافی است که نخواخیم خودرا به آنها بفروشیم روزی با خود میگفتم نباید   درمقابل حوادث تسلیم شد اما گاهی در  بعضی پیش آمد های غیر قابل تصور چار ه ای جز تسلیم نیست دیگر  فرقی نمیکند که چه کسی حاکم است دیگر میل به مقاومت درمن کشته شده سیل تمدن لمپن ها جاری است تنها باید روح خودرا نجات دهیم .

بلی عزیزم آنچنان آزادی در این سر  زمین هست که تو درحلقه زنجیر های آن وزیر بار وفشار وسنگینی  نابود میشوی ونامش  دموکراسی وآزادی و... حقوق وحق زندگی برای همه است ، اما نه برای ما

تمدن ها نابود شده اند . تمام

اسپانیا/ بیست وششم سپتامبر 2011 ثریا

یکشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۹۰

سفری بود

هر آنچه که در صور مختلف پدید آید

پیش چشم ارادت ، از آن نشانه ماست

-------------

شب هزار چشم دارد

ووز تنها یک چشم ، اما در شب زمانی که روشنی دنیا میرود

تا در تاریکی بمیرد

دنیا هم میمیرد

اندیشه هزار چشم دارد

وقلب تنها یک نگاه

اما زمانی روشنی درجسم خاموش میشود

که عشق مرده باشد.

----------

رنگ سرخ غروب بر فرش آسمان پهن است

ماه خاموش دردامن شب

روی خرمنی از برفهای سپید جلوه میفروشد

سایه وار درحرکتم

روز فرسوده به آخر رسید

پرنده آهنین ، سنگین

به همراه لاشه ها

بر زمین نشست

در تیرگی فرو میرویم آسمان گم میشود

دریا گم میشود رودخانه مینالد

با رنگ خاکستری غروب

دل افسرده ام شاد است

خنده لبهایم را میبوسد

با نفس شب پیوندی بسته ام

آخ ...گا م هایم لرزان ؛ روی یک چهار چرخ

چشم براه اویم ، او که میاید

بایدم دست به دیوار گرفت

وعصا را فرا خواند

------------------- ثریا / از یادداشتهای سفرم به لندن ،

 

سه‌شنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۹۰

قسمت دوم / سنت آگوستین

بمن بگویید : خرد چه رنگی دارد ؟ از رساله سنت آگوستین

--------------------------------------------------

سنت آگوستین در رم غسل تعمید گرفت وبه به دین مسیح درآمد نوشته های سنت آگوستین از بزرگترین آثار آن زمان بشمار میرونداو سرود :

بس دیر دوستدار تو شدم ، ای زیبایی روزهای دیرین که درعین حال همیشه تازه ای .

بس دیر دوستدار تو شدم ، تو دردرون من بودی ومن دربیرون ترا میجستم.

من زشتروی ، میان صورتهای زیبایی که از تو میدیدم ، غوطه ور بودم.

تو با من بودی ، اما من باتو نبودم ، اشیاء مرا از تو دور نگاه میداشتند .

تو ندا دردادی وبانگ بر کشیدی وپرده چشم کور مرا دریدی ، تابیدی ، درخشیدی وکوری مرا ازبین بردی  ، مرا لمس کردی

درمن برای یافتن آرامش ،  تو عطشی پدید آوردی

سنت گوستین به راستی به خدای خود پیوست او همیشه درحال اندازه گیری اجسام ،زمان وتقدیر بود.

برا ی ما که قرنهاست از آن دوران دوریم این اندازه گیریها  چندان معنا ندارد وخدایی که درپی آن هستیم گرفتارتر ازآن است که بشود با او نشست وبحث کرد. 

ماخذ » رساله سنت آگوستین ( بمن بگو خرد چه رنگی دارد )

ثریا/ اسپانیا/ وپایان تا اول پاییز ××

سنت آگوستین ومانویان

سنت آگوستین در سال 354 میلادی در شهری نزدیک تونس که درآنزمان درقلمرورومی ها بود به دنیا آمد ودر سال430 در سمت اسقف شهر د رالجزیره فوت کرد .

سنت آگوستین کتابهای زیادی از خود بجای گذاشته است  او کودکی زیرک وبا هوش بود درمدرسه ای درشهر  ( کوردبای ) امروز درس الهیات وفلسفه خواند وسپس عاشق شد در سن نوزده سالگی با خواندن کتابهای سیسرون عشق دیگری پیدا کرد عشق به حکمت وفلسفه به همین علت تصمیم گرفت به دین ( مانوی ) بپیوندد.

دین وآیین مانوی کا بنیان گذار آن یک فرد ایرانی بنام ( مانی ) بود در سال 1216 تا سال 1276 پای برجا بود آنها دو گوهر متضاد وجاودانه بشر یعنی نور وظلمت را تبلیغ میکردند مانی عقیده داشت وجود این دو میتواند نشانه ای از ملکوت خداوند باشد واگر کسی توانست برجسم خویش فایق آید با نور یکی خواهد شد درغیر اینصورت درسطح پایین تر درتناسخ وزندگی آتی حتی ممکن است بصورت یک حشره به دنیا بیاید !.

مانویان اعتقاد داشتند که هرچه هست خیر است وشر وجود ندارد ؟! وبا نخوردن گوشت که میگفتند به ظلمت متعلق است  وبا خوردن سبزیجانت ملکوت ونورسریعتر دریافت میگردد!

دنیای آنها سر شار از فسق وفجور بود ونخوردن گوشت اکثر اوقات باعث مرگ بچه ها میشد .

سنت آگوستین کم کم پی برد که دراین کیش زیانهایی وجود دارد وبسیار سئوال برانگیز است درهمین ایام چندین کتاب نوشت وهنگامیه با مانویان نشست ومناظره تشکیل داد شکست خورد واعتقادش سست شد.

او سوالهای زیادی از آنها میکرد که همه بیجواب میماندند بنا براین پس از نه سال که بعنوان مستمع وشاگرد مکتب مانی بود آنهارا ترک کرد وبه رم رفت .

در آنجا رئیس دانشگاه ( سیما کوسیا ) شد.

مانویان مدعی بودند که خرد وراه وروش  خود را مستقیم از عیسای مسیح اخذ کر ده اند؟ درحالیکه زمانی فرا میرسید که مانی به تعالیم مسیحیت سخت ایراد میگرفت وآنرا منحرف میدانست .

ادامه دارد

دوشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۹۰

تنهایی

آن دمی کز آدمش کردم نهان ....باتو گویم ای تو اسرار این جهان

------------

خور شید به هنگام صبح خودش را بالا میکشد به دوردستها نگاه میکنم دریا از آسمان جدا نیست وشناخته نمیشود تنها کمی موج وکمی کف بسوی ساحل پیش میاید.

درگوشه ای دیگر از این دنیا این کف تبدیل به امواجی شده  که پس مانده جسدهارا بیرون میفرستند

جسدهایی که بیگناه به دست دیوانه ای ویا عاقلانی که یک دیوانه را اجیر کردند از پای درآ مدند.

به اطاق بر میگردم هوای اطاق از شبه وویرانی اشباح شده دراین فکرم که دنیا ومردم آن چگونه هویت خودرا ازدست دادند دیگر بازشناسی آن امکان ندارد

این دین مسیحی که روزی آن مرد بینوای مصلوب برایش آواز صلح وبرابری وبرادری میخواند امروز به دست مشتی شیا دوفریبکار افتاده است وتبدیل به یک جهنم شده جهنمی که خاموش کردن آن تنها باخون امکا ن پذیر است حرکات ورفتار فریبکارانه آنها مانند بازیگران یک سیرک است.سایر ادیان نیز به پیروی از همین بازی رخنه درکارها میکنندوروش آنها مانند جادوگران قرون وسطی است .

آخ ...که چه دنیاتی خسنته کننده ای است وچقدر مضحک به نطر میرسد وچگونه مردم گوسفند وار به دنبال هرچه که بخورد آنها میدهند روانند

درحال حاضر دنیا بکام خوکان است آنها هستند که دنیارا میگردانند

در ویرانه های گذدشته به دنبال هویت خویشند هویتی که دیگر هیچگاه باز نمیگردد.

باید نشست وبه خاک نگریست به قربانیانی که بیگناه به دست این دیوانگان زنجیری از پای درمیایند.

ثریا/ اسپانیا / بیست وپنجم جولای 2011