دوشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۹۰

تنهایی

آن دمی کز آدمش کردم نهان ....باتو گویم ای تو اسرار این جهان

------------

خور شید به هنگام صبح خودش را بالا میکشد به دوردستها نگاه میکنم دریا از آسمان جدا نیست وشناخته نمیشود تنها کمی موج وکمی کف بسوی ساحل پیش میاید.

درگوشه ای دیگر از این دنیا این کف تبدیل به امواجی شده  که پس مانده جسدهارا بیرون میفرستند

جسدهایی که بیگناه به دست دیوانه ای ویا عاقلانی که یک دیوانه را اجیر کردند از پای درآ مدند.

به اطاق بر میگردم هوای اطاق از شبه وویرانی اشباح شده دراین فکرم که دنیا ومردم آن چگونه هویت خودرا ازدست دادند دیگر بازشناسی آن امکان ندارد

این دین مسیحی که روزی آن مرد بینوای مصلوب برایش آواز صلح وبرابری وبرادری میخواند امروز به دست مشتی شیا دوفریبکار افتاده است وتبدیل به یک جهنم شده جهنمی که خاموش کردن آن تنها باخون امکا ن پذیر است حرکات ورفتار فریبکارانه آنها مانند بازیگران یک سیرک است.سایر ادیان نیز به پیروی از همین بازی رخنه درکارها میکنندوروش آنها مانند جادوگران قرون وسطی است .

آخ ...که چه دنیاتی خسنته کننده ای است وچقدر مضحک به نطر میرسد وچگونه مردم گوسفند وار به دنبال هرچه که بخورد آنها میدهند روانند

درحال حاضر دنیا بکام خوکان است آنها هستند که دنیارا میگردانند

در ویرانه های گذدشته به دنبال هویت خویشند هویتی که دیگر هیچگاه باز نمیگردد.

باید نشست وبه خاک نگریست به قربانیانی که بیگناه به دست این دیوانگان زنجیری از پای درمیایند.

ثریا/ اسپانیا / بیست وپنجم جولای 2011

 

هیچ نظری موجود نیست: