یکشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۹۰

سفری بود

هر آنچه که در صور مختلف پدید آید

پیش چشم ارادت ، از آن نشانه ماست

-------------

شب هزار چشم دارد

ووز تنها یک چشم ، اما در شب زمانی که روشنی دنیا میرود

تا در تاریکی بمیرد

دنیا هم میمیرد

اندیشه هزار چشم دارد

وقلب تنها یک نگاه

اما زمانی روشنی درجسم خاموش میشود

که عشق مرده باشد.

----------

رنگ سرخ غروب بر فرش آسمان پهن است

ماه خاموش دردامن شب

روی خرمنی از برفهای سپید جلوه میفروشد

سایه وار درحرکتم

روز فرسوده به آخر رسید

پرنده آهنین ، سنگین

به همراه لاشه ها

بر زمین نشست

در تیرگی فرو میرویم آسمان گم میشود

دریا گم میشود رودخانه مینالد

با رنگ خاکستری غروب

دل افسرده ام شاد است

خنده لبهایم را میبوسد

با نفس شب پیوندی بسته ام

آخ ...گا م هایم لرزان ؛ روی یک چهار چرخ

چشم براه اویم ، او که میاید

بایدم دست به دیوار گرفت

وعصا را فرا خواند

------------------- ثریا / از یادداشتهای سفرم به لندن ،

 

هیچ نظری موجود نیست: