از من خواستی نظرم را درباره دگرگونی این سر زمین بنویسم چند هفته وچند ماه فرقی نمیکرد آنچه را که باید ببینم دیدم واحساسم را روی همین صفحه کوچک برایت میاورم.
متاسفم این دنیای رویا پرور که روزی جایگاه رمیدگانی بود که در سرزمین خود امنیت جانی وفکر ی نداتشند وبه اینجا پناه میاوردند تا اندیشه پربار خودرا بارور سازند امروز پناهگاه دزدان وحرم داران وتبدل به یک بازار مکاره شده است دیگر از آن امنیتی که من تو وما به آن میاندیشیدیم خبری نیست
امروز این سرزمین به یک کشور ویران شده جهان سومی تبدیل گشته که درآن همه گونه اتفاقی میافتد مانند یک پیر هوسبازی که میخواهد به زور آرایش هنوز خودرا جوان جلوه دهد.
بلی عزیزم ، این سر زمین که روزی ارباب دنیا بود وبر سایر کشورها سروری میکرد وهمه تلاش وهستی خودراصرف اداب ورسوم تربیت دیرینه خود مینمود امروز تبدیل به یک جهنم شده است .
طبقه بالای جامعه هنوز قلعه وباروی خودرا دارند هوس بازی هایشان وخودفروشی هایشان همه روی آب ریخته ساختمانها هروزبالاتر میروند مانند میخی که آسمان را میخراشد گویی میترسند که سقف آسمان بر سرشان فرود آید
.جامعه درست شکاف برداشته ودو طبقه شده است طبقه بالا باتر میرود وآنکه پایین بود فرو تر دراین میان عده ای هم میخواهند به جامعه بالا برسند وخودر به هر آ ب و آتشی میزنند سپس مانند یک کاریکاتور مسخره درکنار خانه های اعیانی خود بیتوته میکنند جالب آتکه خودرا از طبقه بالا هم بالا تر میدانند البته درپندار خودشان)
در جامعه هموطنان آنچه می دیدم غیر قابل تصوربود آنها هم چند (تکه شده اند نه چند طبقه جامعه طبقاتی همیشه وجود داشته ودارد حال امروز بقول معر وف خوکها روی پاهایشان راه میروند وسگهای گله به دنبالشان هستندگوسفندانی هم بی صدا درگوشه وکنار میچرند ، درخیابانهای بالای شهر کسی بتو اعتنایی ندارد درکنار کاخ ها وخانه های اشرافی مغازه های همیشه بسته که باوقت قبلی در را به روی تو باز میکنند
حال باید تصمیم گرفت ، با شروع حکومت لمپن ها اگر بخواهیم به روش قدیمی وتربیت ذاتی خود ادامه دهیم نابود میشویم واگر بخواهیم باین قوانین تازه که همان قانون جنگل است گردن نهیم باز هم از فرط نا امیدی روبه فنا میرویم
آنها به عمد زنجیر به زنجیر قوانین را رشته اند هرقدر هم شالوده وساخت آدمها رابر رسی منیکنم نا امید تر میشوم این سر زمین از آنجاییکه میخواهد آزاد باشد همه حقیقت وحیثیت وآداب ورسوم وفرهنگ خودرا از دست داه است وکم کم دارد رو به ضعف میرود من نمیدانم چگونه میخواهد خودرا درمقابل این سیل حفظ کند وتا چه حد میتواند مقا وت نماید تنها برای مردم خود ودیگران هزار قید وبند ساخته ونامش را آزادی ، دموکراسی برای همه میگذارد !!!!
گمان نکنم دیگر میلی داشته باشم به آنجا برگردم حتی برای دیدن عزیرانی مانند تو با آنکه آپارتمان کوچک تو برایم جای دلنشینی بود وبا آنکه خانه نزدیک به آن آروزهای نهفته ام را بیدار میکرد با این همه ...... .
در این میان تکلیف انسانهایی مانند ما چگونه است تنها کافی است که نخواخیم خودرا به آنها بفروشیم روزی با خود میگفتم نباید درمقابل حوادث تسلیم شد اما گاهی در بعضی پیش آمد های غیر قابل تصور چار ه ای جز تسلیم نیست دیگر فرقی نمیکند که چه کسی حاکم است دیگر میل به مقاومت درمن کشته شده سیل تمدن لمپن ها جاری است تنها باید روح خودرا نجات دهیم .
بلی عزیزم آنچنان آزادی در این سر زمین هست که تو درحلقه زنجیر های آن وزیر بار وفشار وسنگینی نابود میشوی ونامش دموکراسی وآزادی و... حقوق وحق زندگی برای همه است ، اما نه برای ما
تمدن ها نابود شده اند . تمام
اسپانیا/ بیست وششم سپتامبر 2011 ثریا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر