یک نامه / درتاریخ 24 جولای دوهزار ویک به ف. شین
----------------------------------------------
فرهنگ جان ، آن مالی را که تو بردی وآن میراث شوم را ، بهترین
قدمی بود که کسی در راه زندگی من برداشته بود ، آن میراث نه
متعلق به من بود ونه به بچه ها ، پس مانده هایی بود که از بازماندگان
آن مرحوم برایشان دردسر آفرین بود ومیخواستند از شر آنها راحت
شوند بنا براین مرا صدا کردند وبخیال خود ( امانت ) را که دیگر
سودی برایشان نداشت بمن سپردند ، نیمی از آنرا خانم نون رشیدی
بلعید وبقیه را به دست تو دادم شاید تو هم پس از سالها دربدری و
گرسنگی خوردن واین خانه به آن خانه رفتن ، سرانجامی بگیری !
من چنان ابله نبودم ، سالها از تو وزندگیت دور وبیخبر ونمیدانستم که
درچه منجلاب ودرکجا به زندگی بیمقدارت ادامه میدهی ، دیدار تو
برایم بمنزله یک پنجره امید بود امیدی که نوری نداشت ودرتاریکی
محو شد ، آنچه را که داشتم ، ویا داشتیم برایت گذاشتم وامروز نمیدانم
درکدام گوشه دنیا خودت را پنهان کرده ای برایم مهم نیست ، انسانهای
امروز چندان بویی از انسانیت نبرده اند حیواناتی هستند دریک جنگل
بزرگ که به دنبال طعمه میگردند .
هرچه دادم بتو حلالت باد / غیر آن دل که بتو بخشیدم . ثریا