سه‌شنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۹

باده عشق

پدر زیر لب زمزمه میکرد :

منعم مکن ای محتسب شهرزمستی

مستی ره عشق است مگر عشق گناه است ؟

ویا :

مستی بهانه کردم وچندان گریستم

تا کس نداند م  که گرفتار کیستم

ویا:

مست شد وخواست که ساغر شکند عهد شکست

فرق پیمانه وپیمان زکجا داند مست ؟

ومن گفتم:

میگویند شراب حرام است ومیخواره درجهنم میسوزد

میخواهم باده ای مردافکن بنوشم  تا شهامت آنرا داشته باشم

آتش جهنم را تحمل کنم .

کسی که نداند چگونه می بنوشد  حق ندارد عشق بورزد

وکسی که نداند عشق چیست باده براو حرام است

- پس ای ساقیان بزم جمع -

سبوی باده را پیش آرید وتو ای ساقی مهربان جامی از می سرخ

برایم بریز، تا با آوای پرندگان وآواز نسیم که بر شاخه ها میرقصد

بیاد زیباییهای از دست رفته ودنیای زیبایم ، بنوشم ، بنوشم وبنوشم ،

وسپس آتش جهنم را به راحتی تحمل خواهم کرد، وگمان نبرم که

آتش جهنم سهمگین تراز این آتشی است که درآن میسوزم ویا میسوزیم.

اگر باده ای مینوشم بقول خیام خون رزان است ، نه خون کسان

-------------------------------------------

ثریا/ هشتم فوریه /اسپانیا

هیچ نظری موجود نیست: