پنجشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۹

یک نامه

یک نامه / درتاریخ 24 جولای دوهزار ویک به ف. شین

----------------------------------------------

فرهنگ جان ، آن مالی را که تو بردی وآن میراث شوم را ، بهترین

قدمی بود که کسی در راه زندگی من برداشته بود ، آن میراث نه

متعلق به من بود ونه به بچه ها ، پس مانده هایی بود که از بازماندگان

آن مرحوم برایشان دردسر آفرین بود ومیخواستند از شر آنها راحت

شوند بنا براین مرا صدا کردند وبخیال خود ( امانت ) را که دیگر

سودی برایشان نداشت بمن سپردند ، نیمی از آنرا خانم نون رشیدی

بلعید وبقیه را به دست تو دادم شاید تو هم پس از سالها دربدری و

گرسنگی خوردن واین خانه به آن خانه رفتن ، سرانجامی بگیری !

من چنان ابله نبودم ، سالها از تو وزندگیت دور وبیخبر ونمیدانستم که

درچه منجلاب ودرکجا به زندگی بیمقدارت ادامه میدهی ، دیدار تو

برایم بمنزله یک پنجره امید بود امیدی که نوری نداشت ودرتاریکی

محو شد ، آنچه را که داشتم ، ویا داشتیم برایت گذاشتم وامروز نمیدانم

درکدام گوشه دنیا خودت را پنهان کرده ای برایم مهم نیست ، انسانهای

امروز چندان بویی از انسانیت نبرده اند حیواناتی هستند دریک جنگل

بزرگ که به دنبال طعمه میگردند .

هرچه دادم بتو حلالت باد / غیر آن دل که بتو بخشیدم .   ثریا

هیچ نظری موجود نیست: