وطنت غیر حال موهوم است /هرچه آنسوی توست معدوم است
این وطن تنگ دارد غبار ویرانی / این وطن را به هرپر افشانی
----------------------------------------------------
در میان امواج سهمگین وغرش طوفانها
ماهیان نیمه جان ، برخاستند
درپای بوته خاری ، درانتهای شب
من بیدار بودم
در پشت رودخانه بزرگ
وآبهای جاری
بیاد آن مرد شبگرد ونگاه مرده اش
افتادم
زخم های کهنه ودیرین سر باز کردند
در چشم شگفت زده ام
دیوار سبز فرو ریخت
به حیرت نشستم ودراندیشه زمینی هستم
که روزی متعلق بمن بود
آه هزاران بیوه عریان
تن گناه آلوده صد ها مرده
مرا باشب یکی ساخت
باید جامه های سیاه را دوباره پوشید
ودسته گلهارا آماد ه کرد
بلوای گلهای سرخ
پرنده ها را پرواز میدهد
--------------------- ثریا/ 10/2/011
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر