پنجشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۹

گاوها درباد آواز میخوانند

چه گسترده وغنی ، دارالقران

چون یورش باران ، پای میگیرد

درشهرهای شوق ، درکومه ها ، درلانه ها

وچه افسرده دل دارالفنون

جای سیمرغ کبیر ، مکان شیران ودلیران

فراموش شد

در میدان شهر، در سیاهچالها

جاریند خون آدمها

در آیینه خشم

وخاطرات درد آن انسان تنها

عالیترین پاداش عمر من است

پایه های چوبین تخت مردان مقوایی

درکام موریانه هاست

در گرفتگی سینه مردان

دروغیست پست وفریبنده

همه پیامبران کذابند

امروز باید ایستاد

درآن سرزمین درمیان ( آیه های پوچ)

وکتاب موریانه خورده

را ورق ورق کرد

مردان  ما رفتند وما هنوز

در آرزوی حسرت

آن خورشیدیم

فرشی از الیاف سوزن ، درمیان

اشکهای زنان بی سینه ؛ بگسترانید

تا .....پاهای مردان بردار کشیده

وقامتشان ، عمود فرود آید

......................................

تقدیم به بانوی  !!هنر ! که روی درخاک کشید

 

چهارشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۹

اکتور اول

همه جا وهر ر وز درهمه صفحات رزونامه وخبر نامه ها و سایر

خبرگزاریها عکس او بچشم میخورد ، هنگامیکه او درحال سخنرانی

است صورتش به نحو زشت وخنده داری به نظر میرسد نسخه ثاثی

یک میمون بد منظر با آن ریش وسبیل بی تناسب وبی معنیش ، با

موهای یکد دست که مانند یک کاسه بشکل کلم بر روی سرش ریخته

وآن دهان نفرت انگیز با آن قد کوتاه ......

نه ! به هیچ وجه اورا نباید جدی گرفت او آنچه قرو قنبیل دارد همه را

با آن د هان مضحکش ارائه میدهد ، هنگامیکه انگشت سبابه حضر تش

رابسوی مردم بلند میکند گویی مستقیم میخواهد چشم همه را کور کند ،

(جای صمد آقای خودمان خالی)  سلام دادنش کفر مرا درمیاورد آرزو

دارم یک آشپزخانه را باتمام ظروف کثیفش باو بدهم تا همه را بشوید

وهنگامیکه شنیدم ( یاران همه رفتند ) چهره اش بنظرم منحوس وکریه

آمد.

ادای آدمهای سمبولیزم را درمیاورد مثلا کاریکاتوری آمیخته از یک

سوسیالیزم کارگری توام با فاشیزم وعقاید کهنه وقدیمی ودربعضی از

اوقات سنت های نظامی گری که میدانم سرانجام دنیارا بخاک وخون

خواهد کشید.

اگر دولتان دولت کارگری است پس باید قدرت اینرا داشته باشید که از

اساس وبنیان کشوررادگرگون کنید نه آنکه عده ای گدا به نوا برسند .

تناقص های زیادی درکارتان دیده میشود ومردم درگوشه ای به تماشای

یک تراژدی - کمدی نشسته اند وجلوی رویشان هم یک کاسه سماق ،

بلی ! دنیای ما همینه ، بخوای نخواهی اینه ،

........ثریا/ اسپانیا...... چهار شنبه

 

 

سه‌شنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۹

همیشه درمیان

به : هوشنگ ابتهاج - » ه.الف. سایه «

---------------------------------

آسمان زیر بال اوج تو بود /چون شد ای دل که خاکسارشدی

سر به خورشید داشتی ودریغ / به زیر پای ستور خار شدی

ترسم ای دل نشین یا ردیرینه / سرگذشت تو هم زیا د رود

آرزومند را که غم جان نیست / آه اگر آرزوها برباد رود

ه. الف. سایه

---------

سایه ، تو آفتابی بر درختان زیزفون

تو درغروب سبزینه زنده ماندی

غنچه های باغچه چشم انتظار تواند

آسمان کدر وتاریک ما غبار آلود

باد بوی ترا آورد

اکنون درکدامین دشتها ، پای میکوبی

بر سبزه ها ؟

چو آفتاب مرا زخاک برگیر

اینجاست آشیانه وخانه تو

دشت ما پر شد از غبار سوخته

خورشید ما گم شد از  خون ریخته

ابر سیه خیمه زد بر  جنگل ما

در این سرای خمش وتاریک

هنوز مانده ام حیران و وامانده

با امید عشق های خام جوانی

.......ثریا / اسپانیا / .........

 

دوشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۹

مجارستان خونین

و.....اما درمیان تیره روزی هایمان

آسمان مارا از یاد نمیبرد

وبرای درمان دردهایمان

شفا بخشی میفرستد ، او خواهدرسید

هم اکنون درراه است

.......شاندرو پتوفی ، شاعر انقلابی مجارستان

---------------------

آب گل آلود  رودخانه زندگی را

به همراه ماهیان مرده به پهناور خاک

آغشته کرد

زمین از خون رنگین شد

از خاک طوفانی برخاست

مرغان مهاجر درهجرت ابدی خود

درگذرگاه های سقوط به دره

چهره مرگ را با حیرت دیدند

با خونی که ار رودخانه

وچهر ه پنهان ( کارخانه ها)

آغشته بود

و.....اینک معمای بزرگ

که از لبه تیغ آلوده به سم آهن ، سرب ، فولاد

با نخستین ناقوس سحرگاهی

آنهارا به ابدیت راهنمایی میکند

دیگر صدای کولیهای آواز خوان

به همراه راپسودیها پنجگانه بر نمیخیزد

رودخانه سرخ

مرگ زمین را به همراه آمورد

و.....معما هنوز معما ست

.......ثریا/اسپانیا/ دوشنبه........

یکشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۹

یک طنز !

تا توانستم ، ندانستم چه بود / چونکه دانستم ، توانستم نبود !

10/10.10

نمیدانم درکجا خواندم که کلمات هم که وسیله بیان وتفاهم بین آدمهاست

مانند جان داران ، جان دارند ، تولد ، زندگی ، عشق، ازدواج وسپس

فنا  ، شاید هم راست باشد ؟ .

درگذشته کلمات دلیر ، رشید ، غیور ، دلاور، مغرور ، قهرمان همیشه

چون اسکور ت ریاست جمهوری همه جا روان بودند وهمه جا برزبان

می نشستند امروز این کلمات پس از سالها خدمت به افتخار بزرگ -

با زنشتگی نایل آمده وچند تایی هم نابود شده اند وبجای آنها ، کلماتی

دیگر نشسته اند که تقریبا برای این حقیر بی مایه وبی بضاعت نامانوس

است ، کلماتی که بیشتر مایه آنها ازهمسایگان وقوم سامی گرفته شده

است ، مانند : جانباز ، ثارالله - بسیج - مجاهد -وشهید بیشترا ز همه

قدرت گرفته اند ....وشما ای خواننده عزیز این صفجحه ناقابل !

از این کلمات ورسم جدید غافل نمانید بخصوص اگر  درکار دولت

دستی دارید میتوانید در آنها صنعت بکار برید وبه خدمتگذاری مشغول

واز دل وجان بکوشید تا گذشته هارابه خاک سپرده وبا نو رسیدگان

به پیشرفت کامل برسید .

مگر درخلقت خدا ، آفتاب ماه و ستارگان روز وشب شک دارید ؟

مگر موسی رهبر قوم یهود در کوه سینا متن فرمانهای دوازده گانه

را از میان دود وآتش بدون واسطه نگرفت ؟ وامروز نزدیک هشت

هزارو سال و چند ماه وچند هفته وچند روزو وچند ساعت است که

این رقص یگانه ادامه دارد.

شما هم تا میتوانید درکارتان بی غل وغش بوده مردم را شناسایی کنید

وبه دست حاکمین بسپارید راه ورسم جاسوسی را بیاموزید تا .....

محبوب القلوب واقع شوید سعی کنید مانند یک هواشناس خبره هوارا

بشناسید ووزش باد را احساس کنید نه مانند بوقلمون به رنگ روز ،

بلکه مانند حربا ( آفتاب پرست ) به رنگ ساعت درآمده وچون گل

آفتابگردان باقضای وقت قبله خودرا شناسایی کنید تا همیشه برخر

مراد سوار بوده واسب خودرا بتازانید والا بر سر  شما همان خواهد

آمد که برسر  چون منی ر سید.

...................ثریا /اسپانیا/ یکشنبه 10/10/10/ .......

 

جمعه، مهر ۱۶، ۱۳۸۹

نامه ی به یک دوست

تقدیر منست این همه یا سرنوشت توست

یا لعنتی جاودانه

که هنگامی به آزادی عشق اعتراف میکردی

جنازه محبوس را از زندان بیرون میبردند!

--------------------- شین

دوست من !

اینجا ، این شهر رنگین ، رنگین ترا ز رویاهاست آنهم دردیاری

که دموکراسی ! حکم میراند ، در این شهر واین دیار قدیمی غیر

بیگانگی چیزی نیست ، اینجا نیز گورستان زندگان است وما درشمار

مردگانیم ، اینجاهما ن بهشتی است که درکتب مقدس وعده آنرا به

رستگاران داده اند ! اینجا دراین بهشت خیالی شیر وعسل وزیتون

وحوریان بهشتی و( جهنمی ) فراوان است واما.....

اما سالهاست که کام تشنه ما درآرزوی قطره ی آب وچیدن یک میوه

تازه از درخت مهربانی است ، درعوض دموکراسی هرروز مانند یک

پتک بر سر مان میکوبد .

سالهاست فراموش کرده ایم ابریشم چه بویی دارد وسالهاست که رنگ

انسان ندیده ایم ، آری دوست من ، جزیره ما رنگین است ،رنگینتراز

آن دیاری که خون آن را آبیاری میکند دراینجا هم هرروز باید خونها

را شست ومدفوع واستفراغهای شبانه را نادیده گرفت ؛ دراینجا ایمان

بیداد میکند ، ایمان به بی ایمانی ودر سفره رنگین ما به غیرا ز چند

مهره عشق چیزی وجود ندارد.

سفره ما خالی از مرصع پلوی ومرغ بریان وکباب بره شماست

هر چند گاهی بر قایق رویا ها سوار میشویم وبه دوردستها میرویم اما

دوباره قایق مارا به زند گی اصلیمان بر میگرداند.

با آروز پیروی  وبهروزیبرای آن دوست گرامی

...............

ثریا اسپانیا. جمعه هشتم اکتبر /برابر با شانزدهم مهرماه 89