پنجشنبه، فروردین ۲۴، ۱۴۰۲

بزرگ‌ترین مشکل امروز ما .

ثریا ایرانمنش و…. لب پرچین . اسپانیا 

آنکه پا مال جفا کرد  چو خاک راهم / . خاک میبوسم وعذر قدمش میخواهم  

برای شکر گذاری  برای پوزش خواهی از ویرانی زمین مادر طبیعت ‌مادر ما دیگری خیلی دیر شده تست ..بی أبی کمبود باران وبرف بخصوص در این نقطه ای که ما زندگی می‌کنیم   کشتزارها وزمین را  تهدید می‌کند با کم  نوشیدن آب و حمام نکردن روزانه ما ویا نشستن پیکرمان   ،   این خشکی   درست نمی‌شود  از کسانی باید  پرسیدکه که انگشت به ماتحت. أسمان  وزمین کردیند  وبه دنبال چیزی میگردند  که خودشان  نمیداننددچیستر و بیگاری  کشیدن از مشتی بدبخت محتاج انهارا به مرز جنوندکشانده تا جایی که  شیطان زا یافته وبر  مسند خدایی نشانده آمد  هر روز اپرا پرستش  می‌کنند برایش دختران باکره  زیر سن  زا قربانی می‌کنند وخون نوزدان تازه تولد یافته را میاشامند تا همیشه جوان وزنده بمانند ،‌ایا از ادامه زندگی ننگین خود خسته نخواهند شد ؟

در این نقطه  که من زندگی می‌کنم خشکی وبی آبی بیداد می‌کند تنها یک پارک ‌بزرگ‌  که چند درخت ویک دریاچه وچند پرنده وچرنده در آن زیست می‌کنند  ریه این قسمت از جغرافیای  سر زمین پر  ابهت  ته مانده لاتین  که خشک  افتاده  میل دارند که آنرا ویران کنند بزای  بی آبی وزش هوا وغیزه ‌بهانه هایی که خودشان میاورند  ،،،، نفس کمتر بکشید هوا آلوده می‌شود راه کمتر بروید از خانه  کمتر بیرون بیایید  واگر ممکن است بمیرید تا جای ما  بیشتر باز شود وپیروان  تازه نفس  را

بیشتر کنیم هر روز ردیف قایقهای  مردان گردن کلفت وخال کوبیده  بدون خانوخانواده درون دریا ها به شهر ها ‌بندر ها می‌رسد خالی می‌شوند دوباره قایق ها به دنبال عده دیگری می‌شوند ،کسی نیست بپرسد انهاراذکجاذسکنی خواهید داد ورای چه نفعی سر زمین انهاراذویران ساخته خانواده هایشانرا رها کرده وبدون آنکه  زبان شمارا بدانند آنها را باینسو‌کوچ‌میدهید ؟ بزای بردگی آینده ؟ برای کشتن ما ؟ 

أفتاب عقل شما خاموش شده خود شما به. خشکی  مغزوشعور افتاده آید  تنها به سود وزیان خود میاندیشید   ومن هر روز لبه تیز اندیشه هایمرا  سوهان می‌زنم  وانها را تیز  تر می‌کنند ‌از دید،گآنم که همان شبنم شب گذشته روان است  وناگهان تبدیل به سیل می‌شود انهارا رها میسازم  وبه کودکانی میاندیشم که  تازه پای بر این جهان  ویران نهاده آمد ،

آفتاب  عقل نداشته شمارا خشکانده است تنها میمونهای مقلدی هستید که نگران  شکم وزیر آنید ،

 ومن همچنان  سر زندگیم را در زیر خاکستر خیال ‌اندیشه هایم پنهان دارم . تا زمان زنده بودنم که چندان طول  نمیکشد میل دارم نسل جدید را با گذشته آش اشناسازم   کتب زیادی را مطالعه کردم حتی خاطرات سیاحانی که  به سر زمین من آمدند و  خصوصیت  وطرز زندگی مارا به رشته تحریر در آوردند   بصورت کتاب انهارا بفروش رساندند سود ها بردند ‌ما ؟همچنان دریک تاریخ  میخکوب شده ایم در یک جا دور خود میچرخیم  ،

در حالا حاضر صاحب چند تاریخ شده ایم از زمان مادها ؟!!! تا زمان  حمله اعراب وسر  انجام عده ای  تاریخ را از زمان آن شورش بزرگ وحشتناک  سر لوحه خود  قرار داده اند   به آدمکشی های خوددفخر می‌کنند ،عده ای هم به درگاه آن دو مرد به راستی میهن پرست  چسپیده اند…. 

 پایان ، ثریا / تاریخ 13/04/2023 میلادی

چهارشنبه، فروردین ۲۳، ۱۴۰۲

درودی تازه


ثریا ایرانممش و…. لب پرچین ،‌اسپانیا 


ایی پاپ رسید اما نه آن خطوط  زیبا را یافتم ونه هنوز با این غریبه آشنا شدم . 

چند خطی را بزای امتحان مینویسم در این رابطه از پسر مهربانم که  راه دور آست  واین هدیه را بمن داد . سپاسگذارم  ‌از همه بچه. ها به راستی قدر شناسشان هستم  که دست به یکی  می‌کنند برای  خوشحال کردن من   این نعمت نصیب هر کسی نمی‌شود هیچ ثروتی  ‌هیچ اندوخته ای براندازه بزرگواری  ومهربانی این دل‌های پر مهر . مساوی نیست ،

 تقدیمی بشما عزیزانم . تا روزی دیگر. ‌ساعتی دیگر وحالی  دیگر وهوسی دیگر 

  بوسه ها‌ایم را بپذیرید  به راستی  سپاسگذارم  بخصوص از نوه عزیزم که با کمک او ‌توانستم ان یکی را خالی کنم وروی  این بیاورم. جانش سلامت وعمر همگی طولانی ،‌

مهرتانرا خریدارم ‌پذیرا جانم فدای همه شما باد. .

ماماثریا ،

چهارشنبه 12/ 4/2023 میلادی  

دوشنبه، فروردین ۲۱، ۱۴۰۲

همه از آن شما !

 ثریا ایرانمنش و.....لب  پرچین ! اسپانیا !

اشعاری را از شاعر قرن های گذشته خودمان میخواندم بنام  " فخرالدین عراقی " ایشان در همدان به دنیا آمده است حال چرا  لقب خودرا به عراقی !!!  تبدیل گرده نمیدانم چقدر عرب دوستیم ما ! چقدر دشمنانرا میپرستیم ما !

در آن زمان نیازی به ازمودن وفرا گیری نبود  هر چه بود درهمان چهار دیواری شهر میگشت بعدها تاریخ نویسان ومحققان با خون دل آنهارا بیرون کشیدند تمیزکردند  به چاپ رساندند  حضرت حافظ نیمی از اشعارش را از ترس محتسب به درون چاه ریخت واین ته مانده آنهمه اندوخته ها ست که با ز هم به دست غیر  شراب گلاب شد وتنگ شراب   گلابدان امروز نمیدانم !!

آن روزها هنوز اندازه خودرا نمیدانستیم  .خو درا همیشه فقیرنا چیز  وبرده وبنده  میپنداشتیم.

در تمام اشعار ودیوان های این شعرا ی بزرگ مقدار ی  ابراز بردگی وبندگی وجود دارد  ! 

نیازی هم نمی  دیدیم که خودرا بشناسیم ویا بشناسانیم . بنا براین مقداری از گذشته های  ما همچنان ناشناس باقی ماند واگر چند حفار فرنگی  بخانه ما یورش نیاورده وبرای پر کردن و بردن اموال  کاوشی بخرج نمیدادند چه بسا هنوز  در حال چپق کشیدن وخماری در کنار یک جوی الوده در میان خاکهای  لبریزاز بیماری وکثافت وشپش  می نشستیم . " هرچند همین امروز هن  به اصل خود واصل شدیم "

هر چه بود کس ویا کسانی  امدند وما برخاستیم وتازه خمیازه ای کشیدیم قدی صاف کردیم چپق به پیپ تبدیل شد و گیوه  به چرم ایتالیایی . سازها از پرده ها بیرون آمدند وصاحبانشان نوازندگشان شناخته شدند  وتاتوانستند نواختند وخوردند وبردند " البته چند نفری"  یکی از آنها هرشب بخواب من می اید  با مال من در نیاوران ولواسانک برای خود وخانواده اش  خانه خرید لباس ایتالیایی پوشید وما گم شدیم  آنقدر کو..چک شدیم که دیگر حتی کبوتر خانه هم  مارا نمیبیند وروی سرمان میریند

سالها به اوج تنگی رسیدم  تا توانستم نفسی تازه کنم که ناگهان از چنبره یکی از " چاکراها"  چیزی بمن سلام گفت .

روز گذشته روز بسیار بدی را گذرانم  تنها بودم  دیگر میلی به یافتن معرفت وغیره ندارم میلی به هیچ چیز ندارم این رویای شب گذشته بود که مرا ودار کرد تا کمی از دردنامه هایم را به روی این صفجه مضحک بیاورم . 

حال دیگر چیزی وجود ندارد تا آنرا فرا بگیرم وچیزی وجود ندارد تا آنرا امتحان کنم  همه را بیازمودم زخودم خوبتر نیافتم ! بلی  میل نداشتم خدمتکار خانه من ارباب من شود وآن مرد نا توان مانند بادکنک خودرا باد کند وبا نوک یک سوزن بترکد و نه میل نداشتم خودم را باید نگاه میداشتم وانهایی را که بمن وابسته بودند   در کنار داشتم .

امروز زندگیم بی خطر شده است  جون با خود خطر زندگی میکنم ودیگر میل ندارم دردچنبر امواج فضیلت اسیر شوم  برای کی ؟ کجا؟  در یک سر زمینی که نه متعلق بمن است ونه خاک آن مرا میخواهد وخودرا دریک پستو پنهان ساخته ام . 

حیال خانه دریا در شما ل نصیب یک گرگ تازه به دوران رسیده که درلباس دوستی بمن نزدیک شد .رسیده  زمین هایم  معلوم نیست در دست کدام  بساز وبفروش  قلعه شد وخانه های دیگرم زیر چرخهای سنگین خاک شد از قبل من دختران  آن زن فرسوده بدبخت هرجایی  بیچاره به جهاز بزرگ دست یافتند !!! وآن نوازنده  بداهه نواز که  داشت از گرسنگی تلف میشد  در لباسهای ایتالیایی  افاده میفروخت همه را سیر کردم .

چرا که میل نداشتم مانند دیگران چهره عوض کنم  وعرض بردگی به درگاه  بیت ببرم وچشم درچشمان هیز وکثیف آن ملای بیسواد بدوزم ویا ان سپاهی کثیف اندامم را لمس کند .نه خودم بیشتر ارزش دارم وفرزندام را آنچنا ن تربیت کردم که فرا تراز خودم راه میروند .

امرو ز به حقیقتی دست یافته ام که دیگر نیازی به  اندوخته ها ندارد وامروز احساسات  خواسته واندیشه هایم به اندازه خود رسیده اند  ومیدانستم برای هر کاری  چه سودی باید پرداخت تنها  کاری را که نکردم این بود که با  خدای بزرگ یک حسا ب مشترک در بانک او باز نکردم تا درحیات دوباره گدا نشوم !

امروز دین  یک معامله بزرگ با خداوند است تازه اوهم پنهان شده معلوم نیست درهوش مصنوعی . در کنار یهودیان ثروتمند ویا دردشت کربلا ویا در لابلای نوارها وروبانها واطلس ها وطلاهای محراب کلیسا پنهان است .

چقدر شاعران آن زمان ما سا ده دل بودند ! که میسرودند " 

خدا دردل سودا زدگان است  / مجویید زمین  را ومپیویید سمارا !!!! 

"""خیر با این دستگاه نمیشود نوشت ویا کار کرد  باید  خطوط را به پایان


ببرم اندیشه هایم را برای خودم نگاه خواهم داشت .ث

پایان 

10 آپریل 2023 میلادی 


پنجشنبه، فروردین ۱۷، ۱۴۰۲

یک روز تعطیل!


 ثریا و...... لب پرچین . اسپانیا !

یک دلنوشته  در یک روز تعطیلی وبسیار غم انگیز !

سالهاست که ما رنگ شادی وخنده ودورهم جمع شدن را از یاد برده ایم  بچه ها به دنبال زندگی  خودشانند نه فهمیدیم نوروزچگونه گذشت ونه سیزده آن بیمار عزیزی در بیمارستان داشتم ونگران حال او بودم و...هستم ..... دراین روزهای غمگین میل ندارم در مراسم عزا  داری های دروغین نیز شرکت کنم شرکتهای سهامی  فروش البسه وشمع وکلاه عبا وردا وزرق وبرق  زیوز وطبق کشی وغیره که بمن  مربوط نمیشود .

میترا و اهورا مزدا  خدایان بزرگ من بودند که دیگر اثری از آنها نیست . وامروز در دامن اهریمن  داریم جان میکنیم .

اهریمن جای همه را گزفته وجایگزین آنها شده است  ما دراین تحول نا بجا  چگونه میتوانیم خودرا عوض کنیم وبشکل انها در بیاییم  حتی چهره هایمان فریاد میزنند که ما از نژاد شما نیستیم  آنهارا نیز به دست چاقوی جراحی نسپردیم چرا که عاشق خودمان هستیم  امروز همه چیز را انکار کرده اند وما نیز انکار شده ایم .

حال اهریمن مادر ما بوده  واین اظهار نظر مارا خشمگین میسازد .

میگویند در پس هر تاثیر بزرگی علت بزرگی در پیش است وما سالها به همان امید واهی نشسته ایم .

ـآن تاثیر نا دیدن وگم شد ونا پیدا   چه روزی خدایان خودرا نمایان میسازد ؟ 

ما بسیار شبیه خدایان خودمان هستیم همچنان 

پاکیزه وهمچان با روحی پاک  وهمچنان حتی دشمنان را نیز میبخشیم .

 دست به دست این خدایان دروغین نداده ایم  و میدانیم  که خدایان ما مارا شبیه خود ساخته اند  به انها خیانت نمیکنیم .

امروز چقدر از دوستان خود دورم  ایا دوستانی دارم ؟ در کجا؟  رژه گورها .

برای لذت بردن از شیرینی وطعم میوه های خوشمزه باید پوست تلخ آنهارا از جای در اوریم وبرای پیدا کردن دوستان نیز  باید پوستی از انها جئا کنیم وقدری از خودمانرا به انها بدهیم تا شبیه ما شوند  چاره همین است چاره دگری  نیست .

آنکه میل دارد به دنبال مغز برود  پوست خودش کنده خواهد شد وبجای رسیدن به مغز  از پوست اول به پوست هفتم میرسد .

 وگاهی میبیند که آن مغز تنها یک پندار بوده است  میوه کال وپوک وبدون مغز است . تنها پنداشت او اورا به دنبال پوست کردن فرستاده است .

تاریخ را نمیدانم ونمیدام کجای تاریخ ایستاده ام امروز تنهاا از تاریخ میلادی  درغربت استفاده میکنم   حتی فراموش کرده ام چه تاریخی به دنیا آمدم ودر چه روزی ودرچه ماهی اگر بچه ها یاد اوریم نکنند  .

تاریخ امروز زنجیری از برد وباختها وقما رهاست  من بازی کن خوبی نیستم همیشه بازنده بودم چرا که دستم  را همه میخواندند .  همیشه به دنبال واقعیت رفته ام ریشه یابی کرده ام  تا به مغز رسیدم .

چندان میل ندارم از خودم بنویسم  وچندان میل ندارم وارد این دنیا مضحک ساختگی شوم   سعی دارم  تا آنجایی که مقدور است از تکنو لوژها دوری کنم کمتر مینویسم دلم برای آن تایپ رایترهای نواری تنگ شده دلم برای گرامافون تنگ شده  صفحه هایم را مرتب کرده ام بدون گرا مافون !!! شاید هنوز در زمان خودم قفل شده ام  اما شعورم ومغزم جلو تر از من  میدود  راهرا برایم باز میکند چاه را بمن نشان میدهد . واحساسی که نامش حس ششم است درمن بسیار قوی است .

 روز تلخی است روز تاریکی است ومن ....درد دارم دردهایم بیصدایند با یک آخ تمام میشوند .  

تمام / تاروزی دیگر

پنجشنبه ششم آپریل 2023 میللادی 

سه‌شنبه، فروردین ۱۵، ۱۴۰۲

افتخار آفرین


 ثریا ایرانمنش ...و لب پرچین . اسپانیا 

بر تن خورشید می پیچد به ناز / چادر نیلوفری رنگ غروب /

تک درختی خشک  در پهنای دشت /  تشنه میماند دراین تنگ غروب .......: زنده نام فریدون مشیری :

روز گذشته هنگامی که دریکی از برنامه های فضای مجازی  شاهزاداه ولیعهد ایران داشت از در بدریها  روزهای آخر پدر خود میگفت بغض راه گلوی مرا گرفته بود وبه این دنیای بیرحم ومردم بی شرم  نفرین فرستادم .

با خودم گفتم " افتخار میکنم که با پاسپورت شاهنشاهی وارد فرودگاه هیترو شدم بدون هیچ سِوال وجوابی دوازده ما مهر اقامت درون پاسپورتم خورد ومامور با احترام گفت " ول کام ..مام ....خوش آمدید بانو !

امروز دراین گوشه هر گدای تازه به دوران رسیده ای  میگوید خجالت میکشم بگویم ایرانی هستم !!!!!

امروز گرفتاری های ما خیلی زیاد است  با روی کار آمدن گروه شیطان پرستان وازبین بردن انسانها وکارکشیدن مجانی از رباط ها دنیارا به کام همه تلخ کرده است  وما هرروز بجای اب  چکه ای زهر مینوشیم ودیگر بفکر گذشته ها نیستیم  همه چیز آهسته آهسته به زیر خاک فراموشی میرود مانند اهرام ثلاثه مصر .

ترامپ را ازمیان برخواهند داشت چرا که آخرین انسانی هست در آن کره وحشتناک در بین شیطان پرستان که ستاره را وارونه میگیرند وبرابر شیطان سجده میکنند وروی پولهای باد آورده شان غلط میزنند  مزارع را ازراه دور میسوزانند درختانرا با ماشین های اتوماتیک به یک ضرب از ریشه قطع میکنند تا شهر های خودشان را بسازند شهر های مانند سودم وگومورا لبریزاز سکس ومی ورقص وآواز آنهم از نوع خونیین آن .وگروه گروه  عمله وسرباز از  راههای دور وارد میکنند انهارا درهتلهای پنج ستاره  ساکن  میسازند تا موقع تدریس آنها فرا برسد  برای  روزهای آتی که درپیش است .

حال گویاجای کم آورده اند  افریقایی هارا از نژاد ایرانی واریایی معرفی کرده از فردا درخلیج فارس و جزیره کیش  قایق های تند رو گروه گروه سرباز پیاده میکنند  و باید درهتل های شیک ساکن شوند وبا دختران ما هم خوابی کنند نسل ما باید از ببین برود  آن نسل زیبا و لطیف اریایی وزاده اهورا مزدا !

من نمیدانم لال بودن یعنی چی اگر چیزی را برخلاف  ببینم انرا رسوا میکنم پرده پوشی را نمیداتم  وهیچ قدرتی نمیتواند مرا لال کند ویا زبانم را و مغزم را از من بگیرد مگر مرگ  که مدتهاست درانتظارش هستم .

اما آن دردهایی را که کلمات بر دلم میگذارند نمیتوانم بی جواب بگذارم از در بخود میپیچم تا جوا ب را ندهم آرام نخواهم نشست .

گاهی گفته ها ونوشته هایم پر از چین خواهند بود وزمانی بسیار ساده وروان و کلماتی که لبریز از چین هستند همه درتب وتاپ ریا ودردرون بخود میپیجند .

خدارا ازما گرفتند  خدایی که درزمان بیچارگی وبی پشتیبانی  میتوانستیم به او رو کنیم وفریاد بداریم واو گاهی جوابی بما میداد  امروز نمیدانیم  رو به کدام قبله نماز بگذاریم ؟ خدای من حقیقت بود نه اغوا کننده وفریب دهنده  اشخاصی هستند که خدا را نیز به دروغ فریب میدهند  با نام اوجنایت میکنند با نام او آدم میکشند وبا نام او  فاحشه خانه هارا اداره میکنند  خدای آنها با خدایی که من درسینه دارم فرق میکند .

وزمانی که من دل به آهنگ او میسپارم عشق دردلم پدیدار میشود وانگاه میدانم که خدا به دیدارم آمده است .

در آن زمان دل به آهنگی میسپارم که  برایم بسیار اشناست . آهنگ دل  سرود ستایش  وامروز واژه ها کم کم گم میشوند  ماهم درکنارشان خاکستر میشویم .

امروز دلی دارم که در گوشه ای افتاده ودرکنارش مشتی خاک نشسته است  بانک های هستی در اطرافم شنیده میشود اما من تنها به دل خویش گوش فرا میدهم که چه کسی را فرا خوانده است  ودر کنجی نشانده  وبا او سرگرم است .

من دیگر در سر زمینم خیابانها را نمیشناسم در هیچ دیاری من  هیچ کو.چه و خیابانی را نخواهم شناخت  تنها با حواس خود راه میروم  ویا با حواس خود  طی طریق میکنم  همه چیز ناگهان دود شد وبه هوا رفت همه چیز در زیر " انبوه ثروت"ها پنهان شد  حال من تنها از کبوترانی که باغچه ام را احاطه کرده اند الهام میگیرم  ورویم را به افق میسپارم تا ستاره ام را  پیدا کنم .

دیگر امید ی به فردا نیست . هیچ فردایی وجود نخواهد داشت همان دیروز است که تکرار میشود .پایان

در دل تاریک این شبهای سرد / ای امید نا امیدی های من / برق چشمان تو  همچون آفتاب / میدرخشد بر رخ فردای من .

پایان/ ثریا ایرانمنش 04/04/2023میلادی /


شنبه، فروردین ۱۲، ۱۴۰۲

عشق


 ثریا ایرانمنش .و....لب پرچین . اسپانیا 

هفته مقدس شروع شده است روضه خوانیها روی بالکن ها و یا در کنار  حمل مجسمه ها موی برتنت راست میکند  کارنوالی از نور و گل و شمع و زنان زیبا روی با لباسهای رنگارنگ وگاهی سیاه  سیاه و مردان صورت پوشیده همانند کوکلوس کلانهای  قدیم به هر روی فضایی برای سرگرمی آنهاییکه کمی  ایمان دارند ویا حوصله فراهم میکند .

در ذهنم این  شعر  موج میزد که عشق  لهیب دو نگاه  حتما به رختخواب ختم میشود ! حدیث یک گناهه ؟ آنهم درکتب  مذهبی باید جستجو کرد  تمنای دوقلب فکر میکنم این درست ترین باشد شاعر این را نمیداند!  مثلا نمیتوان تمنای قلب جناب دونالد ترامپ ر ا جدی گرفت ترا مانند سکه هایش بعد از مصرف درگوشه ای فراموش میکند یا نمیتوان لهیب قلبی نسبت به فلان عبا به دوش نعلین وردای پوش داشت  فورا ترا راهی جهنم میکند .

پس تمنای این دوقلب را باید از فرشتگان راه عشق تمنا کرد وگرفت .

سعی دارم با این فریب دردها را فراموش کنم  شب و نیمه شب درد می اید قرصی بالا میاندازم نگاهی به این دستمایه روزانه و شبانه ام میاندازم  دوباره بخواب فرو میروم خوایی که باز میدان بیداری درپی دارد  دیگر نه میلی به دکتر دارم نه معاینه پزشکی ونه  ادامه دادن این راه پر خطر  قیافه آن جراح را با چاقوی تیزش و لباس و پوزه بندش مرا برای ابد فراری داد فریاد زد این بزرگ میشود  ترا میکشد گفتم فرزند هم در شکم مادر بزرگ میشود .و گاهی مادر را میکشد مهم نیست من زندگی مصنوعی را دوست ندارم ومیل ندارم با زهر  پیتون وآب نمک مرتب شستشو شوم تا چند صباحی با آن قیافه  منفور ودردناک وترحم آور به زندگی ادامه دهم .با هم کنار خواهیم آمد یا او مرا میکشد  ویا من اورا ....

ظاهرا بزرگ شد و یکی از کلیه های مرا بلعید مهم  نیست هنوز یک کلیه دیگر برایم باقی مانده به همراه یک قلب بزرگ لبریز از عشق و یک اطاق تنهایی که درفضای خالی آن  میتوانم عشق را بخانه بیاورم وبا او سخن بگویم او بدیدارم میاید خودش خوب میداند که چقدر اورا دوست میدارم .بنا براین تنها تمنای دوقلب است نه لهیب یک نگاه ونه نه حدیث یک گناه .

حال بگذارید بزرگان  با افتاب  بزرگشان  در روزهای درازشان   درانتظار  خرد جاودانی باشند  وبجای روشنایی دل  وآتش یزدانی شمع هارا روشن کنند ودر پرتو آن خودرا روی دیواربلند ببینند من تنها با چراغ خرد خویش راه میروم  وبا نور آن گام به گام  قدم بر میدارم  گاهی آنچنان ازته دل میخندم که گویی ابدا غمی دردل ندارم  ومیگذارم کرسی نشینیان کوته بین مرا باندازه خودشان ارزیابی کنند .

من رفتن گام به گام را بیشتر دوست دارم  تا دویدنها  وهمه ما رهرو راهی هستیم .

عشق من ؛ من ا زتو یک بت ساخته ام با خیال خود  جامه ای برتن تو پوشانده ام که شاید میل تو نباشد وازهمه طیعت تکه ای را وام گرفتم وترا شکل دادم حال عاشق همان ساخته دل  خویشم که ترا درمیان جای داده است .

روزی به دیدارت آمدم   داشتی چای مینوشیدی نگاهم به استکان تو افتاد تا آن روز چنین فنجانی ندیده بودم . از جای برخاستی سایه مرا دیدی ورفتی مدتی درانتظارت نشستم نا برگردی  آهسته برگشتی وچراغ اطاق را خاموش کردی ومن سایه وار از کنار دیوارت گذشتم  ودیگر هیچگاه به دیدارت نیامدم . هیچگاه !

تا اینکه خودت آمدی تنها شده بودی خیانت دیده بودی حال تازه به گفته های من رسیده بودی  وناگهان برای امدن  چراغی دردست گرفتی درحالیک که ان شب چراغ را بر روی من خاموش کردی  حال با گام های آهسته  جلو میایی  تا به آنکه ترا دیده ومیبیند برسی  تا دمی که چشم فرو بنندد .

پایان 

شنبه اول آپریل 2023 میلادی برابر با "؟؟؟؟