شنبه، فروردین ۱۲، ۱۴۰۲

عشق


 ثریا ایرانمنش .و....لب پرچین . اسپانیا 

هفته مقدس شروع شده است روضه خوانیها روی بالکن ها و یا در کنار  حمل مجسمه ها موی برتنت راست میکند  کارنوالی از نور و گل و شمع و زنان زیبا روی با لباسهای رنگارنگ وگاهی سیاه  سیاه و مردان صورت پوشیده همانند کوکلوس کلانهای  قدیم به هر روی فضایی برای سرگرمی آنهاییکه کمی  ایمان دارند ویا حوصله فراهم میکند .

در ذهنم این  شعر  موج میزد که عشق  لهیب دو نگاه  حتما به رختخواب ختم میشود ! حدیث یک گناهه ؟ آنهم درکتب  مذهبی باید جستجو کرد  تمنای دوقلب فکر میکنم این درست ترین باشد شاعر این را نمیداند!  مثلا نمیتوان تمنای قلب جناب دونالد ترامپ ر ا جدی گرفت ترا مانند سکه هایش بعد از مصرف درگوشه ای فراموش میکند یا نمیتوان لهیب قلبی نسبت به فلان عبا به دوش نعلین وردای پوش داشت  فورا ترا راهی جهنم میکند .

پس تمنای این دوقلب را باید از فرشتگان راه عشق تمنا کرد وگرفت .

سعی دارم با این فریب دردها را فراموش کنم  شب و نیمه شب درد می اید قرصی بالا میاندازم نگاهی به این دستمایه روزانه و شبانه ام میاندازم  دوباره بخواب فرو میروم خوایی که باز میدان بیداری درپی دارد  دیگر نه میلی به دکتر دارم نه معاینه پزشکی ونه  ادامه دادن این راه پر خطر  قیافه آن جراح را با چاقوی تیزش و لباس و پوزه بندش مرا برای ابد فراری داد فریاد زد این بزرگ میشود  ترا میکشد گفتم فرزند هم در شکم مادر بزرگ میشود .و گاهی مادر را میکشد مهم نیست من زندگی مصنوعی را دوست ندارم ومیل ندارم با زهر  پیتون وآب نمک مرتب شستشو شوم تا چند صباحی با آن قیافه  منفور ودردناک وترحم آور به زندگی ادامه دهم .با هم کنار خواهیم آمد یا او مرا میکشد  ویا من اورا ....

ظاهرا بزرگ شد و یکی از کلیه های مرا بلعید مهم  نیست هنوز یک کلیه دیگر برایم باقی مانده به همراه یک قلب بزرگ لبریز از عشق و یک اطاق تنهایی که درفضای خالی آن  میتوانم عشق را بخانه بیاورم وبا او سخن بگویم او بدیدارم میاید خودش خوب میداند که چقدر اورا دوست میدارم .بنا براین تنها تمنای دوقلب است نه لهیب یک نگاه ونه نه حدیث یک گناه .

حال بگذارید بزرگان  با افتاب  بزرگشان  در روزهای درازشان   درانتظار  خرد جاودانی باشند  وبجای روشنایی دل  وآتش یزدانی شمع هارا روشن کنند ودر پرتو آن خودرا روی دیواربلند ببینند من تنها با چراغ خرد خویش راه میروم  وبا نور آن گام به گام  قدم بر میدارم  گاهی آنچنان ازته دل میخندم که گویی ابدا غمی دردل ندارم  ومیگذارم کرسی نشینیان کوته بین مرا باندازه خودشان ارزیابی کنند .

من رفتن گام به گام را بیشتر دوست دارم  تا دویدنها  وهمه ما رهرو راهی هستیم .

عشق من ؛ من ا زتو یک بت ساخته ام با خیال خود  جامه ای برتن تو پوشانده ام که شاید میل تو نباشد وازهمه طیعت تکه ای را وام گرفتم وترا شکل دادم حال عاشق همان ساخته دل  خویشم که ترا درمیان جای داده است .

روزی به دیدارت آمدم   داشتی چای مینوشیدی نگاهم به استکان تو افتاد تا آن روز چنین فنجانی ندیده بودم . از جای برخاستی سایه مرا دیدی ورفتی مدتی درانتظارت نشستم نا برگردی  آهسته برگشتی وچراغ اطاق را خاموش کردی ومن سایه وار از کنار دیوارت گذشتم  ودیگر هیچگاه به دیدارت نیامدم . هیچگاه !

تا اینکه خودت آمدی تنها شده بودی خیانت دیده بودی حال تازه به گفته های من رسیده بودی  وناگهان برای امدن  چراغی دردست گرفتی درحالیک که ان شب چراغ را بر روی من خاموش کردی  حال با گام های آهسته  جلو میایی  تا به آنکه ترا دیده ومیبیند برسی  تا دمی که چشم فرو بنندد .

پایان 

شنبه اول آپریل 2023 میلادی برابر با "؟؟؟؟

هیچ نظری موجود نیست: