ثریا ایرانمنش و.....لب پرچین ! اسپانیا !
اشعاری را از شاعر قرن های گذشته خودمان میخواندم بنام " فخرالدین عراقی " ایشان در همدان به دنیا آمده است حال چرا لقب خودرا به عراقی !!! تبدیل گرده نمیدانم چقدر عرب دوستیم ما ! چقدر دشمنانرا میپرستیم ما !
در آن زمان نیازی به ازمودن وفرا گیری نبود هر چه بود درهمان چهار دیواری شهر میگشت بعدها تاریخ نویسان ومحققان با خون دل آنهارا بیرون کشیدند تمیزکردند به چاپ رساندند حضرت حافظ نیمی از اشعارش را از ترس محتسب به درون چاه ریخت واین ته مانده آنهمه اندوخته ها ست که با ز هم به دست غیر شراب گلاب شد وتنگ شراب گلابدان امروز نمیدانم !!
آن روزها هنوز اندازه خودرا نمیدانستیم .خو درا همیشه فقیرنا چیز وبرده وبنده میپنداشتیم.
در تمام اشعار ودیوان های این شعرا ی بزرگ مقدار ی ابراز بردگی وبندگی وجود دارد !
نیازی هم نمی دیدیم که خودرا بشناسیم ویا بشناسانیم . بنا براین مقداری از گذشته های ما همچنان ناشناس باقی ماند واگر چند حفار فرنگی بخانه ما یورش نیاورده وبرای پر کردن و بردن اموال کاوشی بخرج نمیدادند چه بسا هنوز در حال چپق کشیدن وخماری در کنار یک جوی الوده در میان خاکهای لبریزاز بیماری وکثافت وشپش می نشستیم . " هرچند همین امروز هن به اصل خود واصل شدیم "
هر چه بود کس ویا کسانی امدند وما برخاستیم وتازه خمیازه ای کشیدیم قدی صاف کردیم چپق به پیپ تبدیل شد و گیوه به چرم ایتالیایی . سازها از پرده ها بیرون آمدند وصاحبانشان نوازندگشان شناخته شدند وتاتوانستند نواختند وخوردند وبردند " البته چند نفری" یکی از آنها هرشب بخواب من می اید با مال من در نیاوران ولواسانک برای خود وخانواده اش خانه خرید لباس ایتالیایی پوشید وما گم شدیم آنقدر کو..چک شدیم که دیگر حتی کبوتر خانه هم مارا نمیبیند وروی سرمان میریند
سالها به اوج تنگی رسیدم تا توانستم نفسی تازه کنم که ناگهان از چنبره یکی از " چاکراها" چیزی بمن سلام گفت .
روز گذشته روز بسیار بدی را گذرانم تنها بودم دیگر میلی به یافتن معرفت وغیره ندارم میلی به هیچ چیز ندارم این رویای شب گذشته بود که مرا ودار کرد تا کمی از دردنامه هایم را به روی این صفجه مضحک بیاورم .
حال دیگر چیزی وجود ندارد تا آنرا فرا بگیرم وچیزی وجود ندارد تا آنرا امتحان کنم همه را بیازمودم زخودم خوبتر نیافتم ! بلی میل نداشتم خدمتکار خانه من ارباب من شود وآن مرد نا توان مانند بادکنک خودرا باد کند وبا نوک یک سوزن بترکد و نه میل نداشتم خودم را باید نگاه میداشتم وانهایی را که بمن وابسته بودند در کنار داشتم .
امروز زندگیم بی خطر شده است جون با خود خطر زندگی میکنم ودیگر میل ندارم دردچنبر امواج فضیلت اسیر شوم برای کی ؟ کجا؟ در یک سر زمینی که نه متعلق بمن است ونه خاک آن مرا میخواهد وخودرا دریک پستو پنهان ساخته ام .
حیال خانه دریا در شما ل نصیب یک گرگ تازه به دوران رسیده که درلباس دوستی بمن نزدیک شد .رسیده زمین هایم معلوم نیست در دست کدام بساز وبفروش قلعه شد وخانه های دیگرم زیر چرخهای سنگین خاک شد از قبل من دختران آن زن فرسوده بدبخت هرجایی بیچاره به جهاز بزرگ دست یافتند !!! وآن نوازنده بداهه نواز که داشت از گرسنگی تلف میشد در لباسهای ایتالیایی افاده میفروخت همه را سیر کردم .
چرا که میل نداشتم مانند دیگران چهره عوض کنم وعرض بردگی به درگاه بیت ببرم وچشم درچشمان هیز وکثیف آن ملای بیسواد بدوزم ویا ان سپاهی کثیف اندامم را لمس کند .نه خودم بیشتر ارزش دارم وفرزندام را آنچنا ن تربیت کردم که فرا تراز خودم راه میروند .
امرو ز به حقیقتی دست یافته ام که دیگر نیازی به اندوخته ها ندارد وامروز احساسات خواسته واندیشه هایم به اندازه خود رسیده اند ومیدانستم برای هر کاری چه سودی باید پرداخت تنها کاری را که نکردم این بود که با خدای بزرگ یک حسا ب مشترک در بانک او باز نکردم تا درحیات دوباره گدا نشوم !
امروز دین یک معامله بزرگ با خداوند است تازه اوهم پنهان شده معلوم نیست درهوش مصنوعی . در کنار یهودیان ثروتمند ویا دردشت کربلا ویا در لابلای نوارها وروبانها واطلس ها وطلاهای محراب کلیسا پنهان است .
چقدر شاعران آن زمان ما سا ده دل بودند ! که میسرودند "
خدا دردل سودا زدگان است / مجویید زمین را ومپیویید سمارا !!!!
"""خیر با این دستگاه نمیشود نوشت ویا کار کرد باید خطوط را به پایان
ببرم اندیشه هایم را برای خودم نگاه خواهم داشت .ث
پایان
10 آپریل 2023 میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر