یکشنبه، مرداد ۰۹، ۱۴۰۱

مرگ در آتش وسیل

 ثریا ایرانمنش « لب پرچین ». اسپانیا 

 یک بعد از ظهر داغ ودم کرده همه آن آتشی که در اطرافمان شعله میکشی خاموش شد. حال هوای دم کرده  روی شهر سایه  انداخته کویی همهرا درون یک تنور داغ گذاشته. ویک دم کنی هم روی سرمان. است  کف پاهایمان روی زمین میسوزد .

روز گذشته پس از. ماهها خانه نشینی. تصمیم گرفت برای خریدچند دست لباس بیرون روم. بهتری جا همان مال با سر باز وهوای آزاد. اما و،،،،، درون فروشگاهها یخ بیرون جهنم . از لباس هم خبری نبود. دو دسته. ودو طبقه  لباس برای کارگران وکارکنان ‌تمیز کنان خانه ها وهتلها.  مقداری زباله برای جوانان. و خوب لباس خوب میخواهی کمی انطرف تر یک پیراهن چیت ساخت چین سیصد یورو. اوف نه ، بر گردیم بر گردیم در یک کافی شاپ نشستم

. سرم را به آسمان بردم وگفت : 

آسمان ابرهاتو ور دار وبرو نمیدانستم پشت ابرها خورشید داغ نشسته. ای داد پلیداد خوشبختانه در یک فضای باز از چتر ها واز درون چترها. آب پاش بصورت باران برهمه جا پخش میشد یک رستوران امریکایی بود ؟؟

نزدیکترین جایی که میتوانستیم خودم را بیاندازم  خانه دخترکم بود  مانند بک جنازه روی کاناپه افتادم  دیگر چیزی یادم  نیست !

نیمساعت بعد دیدم  پسرم با جوانانش  برای دیدنم آمد.  اه چه سعادتی. گویی جانی دوباره گرفتم. از یکی از أنها به تازگی  مدرسه راتمام کرده گفتم چه. میخواهی بخوانی ،

گفت حقوق   تنها یک وکیل در فامیل کم داشتم. وان کوچکتر از همه بیشتر جانی  تازه بمن داد.  اه هنوز برای مردن خیلی زود آست خیلی زود 

اینها گلهای هستند که من دریک سبزه زار. با دستهای خود  انهارارکاشته ام.   همه با تحصیلات عالی. به دور از هر هیاهوی سیاسی و  زباله های روزانه همه اهل کتاب ودانش وقلم.  ساعات  بیکاری را به نقاشی یا موسیقی پر میکنند در مقابل دانش آنها من. بسیار ناچیزم  خیلی هم نا چیز .

باید از عروس زیبای خود بسیار سپاسگذار باشم واز پسرم  واز دختر دیگرم 

 نا،گهان  از جای برخاستم. مرگ از من دور شده بود. من درمیان این گلستانی که خود بوجود آورده ام. نفس میکشم وریه هایم را انباسته از بوی خوش وخوب انسانی میکنم. ،

بیهوده سرم را درون زباله دانی تاریخ گذشته کرده ام و از آینده هم چیزی نمیدانم ، باید این لحظات را مزه مزه کنم شهد انهارا بگیرم  جانی تازه  بیابم ،

آن تکه درجای خودش حوابیده کاهی دردی فشاری  فغانی وسپس یک آرامش نسبی 

شب را در خانه انهارماندم وصبح زود بخانه برگشتم دوش آب سرد. وهوم سوییت هوم .

پایان ثریا  ، اسپانیا  أخرین روز  جولای. دوهزارو بیست ودو ،

پنجشنبه، مرداد ۰۶، ۱۴۰۱

تنهاترین مرد

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا ! 

کنون  پرشگفتی  یکی داستان  / بپیوندم از  گفته های باستان 

بقیه اش بماند . همه گفتند . فرمودند . سرودند وبسوی آرامگاه او خروشیدند  کلاشان وآدمخواران دیروز امروز همه سر سپرده شدند .. آمرزیده شدند .ا. تنها ترین مرد از بالای ابر ها یکی  یکی را میدید .

او نمرده  او زنده است وبرمیگردد من این را اطمینان دارم  او تنها یک روح بود که به اسمان رفت ودر کنار فزشتگان نشست به تماشای  خلقی که حال بر او ورفتنش میگریستند  او تنها ترین  مرد روز زمین .

او پولاد  بود  اما روحی ودلی از ابریشم در سینه داشت بیاد ندارم که  هیچگاه بادی گارد به دنبالش باشد  سه افسر بلند قد خوش هیکل وشیک  بنام اجودان  درکنارش بودند هفت تیر کش در بغل او نبود تا اورا حمایت کند .

او تنها ترین مرد روز زمین  گاهی با چشمانی غمگین به انسوی درختان بلند مینگریست دردلش چه ها میگذشت ؟ بیاد کدام گمشده بود ؟  عشق ا.و میهنش بود وسپس ان زنی که فرسنگها از او دور بود .

 به او صد ها نام دادند خدایگانش خواندند  اما او آرزو داشت درکنار کودکان مدرسه بنشیند وبا انها ابگوشت بخورد در یک سیستم خیلی  سنگینی بزرگ شده بود حال میل داشت به دوران کو.دکیش برگردد  میل چندانی به شاهی نداشت گاهی ارزو میکرد ایکاش میرفت دنبال موسیقی وویلن تنها سازی بودکه او دوست داشت .

او تنها بود ! ماد رگرامیش اورا دوست داشت واو هم مادررا اکثر روزهایش اگر بیکار بود درکنار مادر مینشست  هرجمعه  درخانه مادر میبایست ابگوشتی پخته شود وتنها  فامیل دور میز بودند انگاه احساس خانگی میکرد  بقیه اوقا ت او خودش نبود اورا ساخته بودند واو میبایست  ان نقش را بازی کند . اعتماد بنفس  بخود  ومتکی به خدایی  بود که در سینه داشت .

بهترین  هارا برای این بازی وسر گرمی انتخاب کردوبه جلودارش  گفت توبرو  تو که شهوت شهرت داری وقابلیتش  را هم داری برو  وهمه چشم ها نا گهان بسوی آن یکی چرخید .

بیمار بود بیماریش را حتی از آنکه بنام همسر درکنار ش بود  پنهان  داشت تنها مادرش  وآن پزشک محبوب  خصوصی او آنرا میدانست ذره ذره اب میشد وگاهی برای انکه زردی چهره را بپوشاند مجبور بود کمی پودر صورتی بر چهره اش بمالد  کم کم اب میرفت اما صدایش هنوز قوی بود افکارش هنوز بلند بودند   وآرزوی بی حسابی  درنهایت نا  امیدی ؛امیدی کوچک دردل  داشت که شاید پزشکان اروپایی ویا دوست قدیمی !!!! امر یکایی بتوانند اورا دوباره به سلامتیش برگردانند  اما  آنهااورا کشتند چون خیلی سد راهشان بود  وان یکی را  پر وبال دادند پروازش داند نگاهش داشتند  برای  عدها ی که مانند من هنوز جشم امید به دور دستها دوخته بود انا ن به ان یکی که جانشین بودونه ان یکی که تاج را باخود تا درون حمام نیزمیبرد !من رفته بودم دیگر میل نداشتم  به ان چهره نحیف وبیمار  بنگرم  او دراثر دارو های  گوناگون دچار نوعی  پریشانی شده بود  و....دیگر خودرا به دست تقدیر وقاتلین خود سپرد .

گفتنی های زیادند وفرصت کم واین دستگاه منحوس هم چندان قابلیت آنرا ندارد که من درباره بزرگترین مرد روی  زمین بنویسم  همه بزرگان افسانه بودند   اما او واقعی بود  واقعیت داشت من اورا دیده  بودم .ث

ثریا ایرانمنش /28/ جولای 2020 میلادی برابر با ششم امرداد ماه 2581 شاهنشاهی ایران !



 

چهارشنبه، مرداد ۰۵، ۱۴۰۱

بسوزان


ثریا ایرانمنش  « لب پرچین ». اسپانیا  ! 
شعله های بی امان أتش از هر سو شعله میکشند ما در جهنمی داغ میسوزیم.  کسی بفکر. این درختان  که مانند یک لاشه خاکستر بر زمین میافتندنیست همه میدانند چه دستی در کار این آتش سوزی است آما همه   تقصیر را به گردن گرما وخورشید  وتابش بی امان او میگذارند. تنها  این سر زمین نیست. این آتش به جاهای  دیگری نیز. سرایت کرده است به سر زمین های آرام.  وپر برکت. باید. باید همه چیز از بین برود.  وعده زیادی  قربانی شوند. تا ،،،،، بهتر است خفه شو.م  تنها به شیر ه ای ها تریاکی های همشهری خبر میدهم الان ذغال خوب اینجا  ارزان کاهی هم مفت. بشتابید. منقل تان را پر کنید خمار شوید ودرخماری ورویا قانون بسازید گردن بزنید  دست وپا ببرید وان  دیگران گرده ها را بالا میکشند فرقی ندارد. دنیا در حال حاضر بین دستهای کثیف وألوده شما دارد نا بود میشود ،
تمام شب گویی در بستری از آب خفته. ام. همه جا از شدت عرق وگرما. خیس بود  از بالکن خانه. شعله ها ودرود. را میدیدم چند عکس گر فتم. برای چی ؟ برای کی ؟  
 حال آتش به پایتخت. رسیده  است و درختان باغها وساختمانها ی  قذبمی همچنان. میسوزند
 
آتش از نیمه شب شروع شد .
واز فردا  هر روز برای دوساعت. آب را هم قطع میکنند چون. کم أبی شدید بوجود آمده است و
اگر دراوکراین یکی بگوزد  صدایش دنیارا پر میکند  وان دلقک با پیراهن آستین ک‌وتاهش به زبان خودش  چرندی 
 می‌گوید ‌میرود اما هیچکس.  در این. زمان پیدا نشد کمکی به ای شهر بکند با  چند ماشین اسقاط  آتش نشانی یک  هلیکوپتر  که پت پت کنان  مشکی آب میاورد  وروی أتش جهنم  میریخت ،  ،
همه میدانند همه میدانند اما کسی نباید سخنی بر زبان بیاورد  سکوت .

کولر. را نمی‌شود روشن کرد سینه من. ویران است باید با چرخش  همان پنکه.  دور یکدیگر بچرخیم. ومن برای قامت آن سروهای بلند درختان اقاقیا. که خاکستر می‌شوند اشک بربزم  
با زمین چه میخواهید بکنید ؟ ما فرزندان خاک هستیم ما در لوله های آزمایشگاه. شکل نگرفته ایم با تخمک های حیوانات گوناگون. ما از خاک به تاک  رسیده و برخاسته ایم درخت وآب وگل را ستایش میکنیم ،،

پیرمردی عقل گم کرده با فشار دارو های  عجیب وغربیب دور خود میگردد. ودر بین خواب وبیداری فرمانی  میدهد  بانویی سابق.  چند کتاب ببازار  فرستاده اند حال در مقام یک  سیاستمدار. میل دارند. کثافتکاری های همسرشان را جمع کنند. ویا خود بیشتر  دوباره کثافت بزنند 
 مردم امریکا گروه گروه دارند ازانجا  فرار میکنند.  حال باید. اروپارا گشاد تر کرد تا جا برای آنها باشد !؟!؟. آنهم با آتش ؟! 
حال درفکر کشتن جوانان. ماهستند بلی ما باید از آن اکراین منحوس که بانک‌های خصوصی وجنده خانه های خصوصی و آزمایشیگاآه‌های کثیف مارا. محفوظ داشته آست  حمایت کنیم بشتابید جوانان بسوی جنگ. تا آن مرد  سر زمین   یخی را بیرون کنیم خر خودتان هستید این دکان  تازه باز شده فعلا  باید شکم شمارا سیر کند اکر چه چشمان  کور شما سیری ناپذیر است  
 برایتان کاری نداشت. بجای آن آلات جنگی اسقاط چند  اسلحه مدرن میفرستادید اما این جنگ قلابی همچنان. مانند ویتنام باید مرثیه آفرین باشد. وشما مردم را قربانی کنید ،و سیری ناپذیر ی شما هیچگاه تمام   نخواهد شد پیرمردان پای  لب گور روی پولهایشان  نشسته اند برای سر نوشت جهان نقشه میکشند جوانان عقده ای بردگان سابق را بکار میکشند.  دزدان. با لباسهای. شیک وگرانقیمت در برابر دوربین ها رژه میروند وبه ریش مردم دنیا میخندند  پیرمردان  عقده ای به آنها ارج میدهند تا بیشتر بر دنیا کثافت کنند ، 
از ما گذشت  ووای بحال  فردا. اگر فردایی باشد ،پایان 

27/97/2022    میلادی 

سه‌شنبه، مرداد ۰۴، ۱۴۰۱

گمگشتان جهان هستی

ثریا ایرانمنش. « لب پرچین ». اسپانیا 
فرو برد  سر سام  پیش سیمرغ  زود /  نیایش همین  به آفرین بر فرود 

که شاه مرغان. ترا داد گر /  بدان داد ترا نیرو زور و هنر 

که بیچارگان را همین یاوری /  به نیکی  همه داوران. ،داوری 

ز تو همه بد سگالان  همیشه نژند  . /بمان همچنان جاودان  زورمند .

امروز. روز. آسمانی بزرگ مردایران زمین که همتایی ندآشت  ونخواهد داشت. روز در گذشت رضا شاه بزرگ است ،او همچو زال در دامن کوه در کنار سیمرغ زیست وخاک را شناخت وبرخاست. اما تیز  شیطان پرستان بال و پر او را نشانه گرفتند  وامروز نه اثری از اوست ونه نشانی. تنها نامش مانند خدایان قرون در سینه ها نقش بسته است ،

امروز ما در میان شعله های آتش همچنان. پرنده ای جا بجا میشویم دود را فرو میدهیم در اطاق‌های در بسته از دور شاهد شعله های سر کشی هستیم که هر دقیقه زبانه  میکشد یکصد هزار هکتار زمین ‌جنگل تا بحال سوخته است. از دو حال خارج نیست یا برای لوله کشی های گاز. نقشه کشیده اند ویا برای. ساختار نظم نوین جهان وکهنه ها باید در آتش بسوزند .

من کم کم حقیقت  خدایی را فراموش کرده ام  وکم کم اورا از دست داده ام دیگر کسی یا جایی وجود ندارد که من دست به دامان او شوم. وامیدی را طلب کنم. به ناچار به خود پناه برده ام همانند همان سیمرغ افسانه ای ،

همه عشقی را که در درونم. جریان داشت به دست  خشکی دادم ودیگر میلی به دوست داشتن ندارم ومعنای همه چیز. را کم کم از یاد خواهم برد ،

در خود من نطفه ای است  پنهانی  که یکجا در جدال است ودر یک زمان در آرامش .

آندازه  من ‌خطوط بدنم از حد متعارف. باریک‌تر بود  اماخطی  بودم با زبان روشن  اندازه پیکرم همیشه معمایی بود  وهمه آنرا پذیرفتند ومرا در گوشه ویترین شیشه ای خود جای داداند  من محفوظ ماندم  ،

تا روزیکه همه چیز ناگهان بهم ریخت. همه چیز شکل ومعنای خودرا از دست داد هر کاری بی اندیشه جلو رفت. وهر اندیشه ای در نطفه فرو مرد ،

امروز همه. با پولهای  کازینویی خود میل دارند جهانی تازه بسازند  اما هیچکس قادر نیست جهانی تازه بزاید  هیچکس أبستن جهانی تازه نیست  وهیچکس دیگر میل ندآرد طفلی تازه را در زیر سینه خود بفشارد وشیر بدهد ،

چونکه جهان هستی پیچیده شده  درمیان دستهای کثیف وخون آلود  حیواناتی تازه از. قفس گریخته  معیارها. و سنجش ها همه یک کلام است ، پول ،  واین  پول است که بالا وپایین می‌رود وترا. تاب  می‌دهد . با تو بازی میکند. جهان ما تبدیل شد  به بک کازینوی بزرگ  .سیمرغ ما در گوشه. جنگل خشک وبی آب. بخواب فرو رفت.  و،،،،،دیگر چشم به راه مرد بزرگی همانند رضا خان میر پنج  نخواهیم بود. گویی او همانند خدا یکی بود یگانه بود ومانند نداشت البته در خیال ‌احوال. آن چپی ها خود فروخته وتوده او  سدی بود برای پرواز انها بسویش کوههای قطبی ویخ زده اما برای ما جوجه های تازه راه افتاده یک خدا بود که مارا از قحطی نان نجات داد .

روانش شاد ،‌نامش جاودان  و آرزو دارم کسانی که امروز برای خود نمایی وخود فروشی دست به. تاریخ میزنند وانرا زیر ورو میکنند حد اقل. اصل را بخوانند نه بدل را واگر بیو‌گرافی مینویسند حتما تحقیقاتی انجام دهند نه از روی احساسات و خود خواهی،

مانند. آنکه سر گذشت آن خوانند کور را.  جلوی ما گذاشت. هر چه بود خیال بود. ما انروزها قبل از کور شد ایشان در کنارشان بودیم ومیدانستیم که همه راهها سر انجام به رم ختم خواهدشد  . ث

پایان 

ثریا ایرانمنش   26/07/ 2022  میلادی  برابر با چهارم امرداد ماه  ۲۵۸۱ شاهنشاهی 

دوشنبه، مرداد ۰۳، ۱۴۰۱

تراژدی


ثریا ایرانمنش. « لب پرچین ». اسپانیا 

چو با تخت  منبر برابر شود /  همه نام بولکر وعمر شود 

تبه گردد این رنجه‌های دراز  / شود ناسزا. شاه گردن  فراز  

تراژدی معنا های زیادی دارد. آنکه روی گنج خود نشسته ناگهان سیلی ویرانگر انرا ببرد. ویا آنکه در  آغوش معشوق خفته. بی خیال ناگهان  احساس کند مرده ای در بغل دارد.  ویا آنکه ملتی از سر سیری یا زیاده خواهی  خودرا بفروشد آنهم چه ارزان و

 تراژدی های بسیاری. در زندگی ها یافت می‌شوند ،  بدترین تراژدی آن است که تیری از غیب بر قلب بیگناهی. بنشیند  و مادری  تا ابد بسوز د ودم نزند.  در کجای جهان پهناور  اینکه با ما میکنند با مردم شان انجام میدهند حتی در  قبیله آدمخواران نیز. بدبنگونه عمل نمیکنند ،

چه   تخمه ای در مغز یک  یک این آدمخواران سر زمین ما کاشته اند.  با چه نیرویی آنها رهبری می‌شوند  هیچ قومی در تمامی  زمان‌ها این جنایت‌ها را نکرد که این جماعت بر سر مردم آوردند. دیگر مردمی باقی نمانده هر که هست پس مانده  شبهای شهوت ألوده خودشان می‌باشد دخترانی که پدرشان.ر ا نمیشناسند وبا او هم خوابه می‌شوند پسرانی که لذت را در کامجویی  مادر  می بینند همه اینها در خلوت آنها. انجام می‌گیرد اما به هنگام نمایش چهره ها عوض می‌شوند ،

این بزرگترین تراژدی  زمان است  که یک یهودی در لباس اهل روحانیت  بر صندلی  ولایت تکیه بزند وانچنان بچسپاند که گویی. امکان جدا شدن ااو از صندلی وجود ندارد. تا بموقع نقشه ها عملی  شوند ،

سه یهودی دیکر در چهره های  متفاوت وارد سر زمین  ما شدند. ،خوب حال دو نفر دزد. سر تقسیم جنگیدند. ودزد سوم همهرا خواهد برد و انرا تکه. تکه خواهد خورد ،.

تو که تکیه بر صندلی مبارزات  داده ای وفریاد بلند میکنی بسوزانید مساجدرا بسوزانید. چیز ی را عوض نخواهد کرد. غیر از گرمای شدید آتش  با سوختن مساجد مغزها همچنان محکم در فکر بنای دیگری هستند .

تراژدی آنگاه بشکل یک هیولا در جلوی تو جلوه میکند که میبینی قطره قطره داری أب میشوی همانند همان سر زمین  زبان بسته وبیگناه . که دهانش خشک وپیکرش زخمی  با هزاران گلوله. آتش وباروت. و بی باران. بدون وزش یک نسیم خنک. بر گندم زارها و دیگر گندمی از آن سر زمین مسموم  نخواهد رویید ما همان   چرنوبیل  شدیم  اما آهسته آهسته و

، عبا وردا  ونعلینر روی همه چیز سایه انداخت ،

تراژدی این است که تو هنوز تختخوابت را جمع نکرده ای برای یک سفر پانزده روزه. به خارج میایی وجهل وپنج سال بعد. با خبر میشوی بولدوزر  بزرگی همه خانه ترا. با خاک یکسان کرده وانهمه. اثاثیه زیبا ودست چین شده به یغما رفته ،

وتو قطره قطره. آب میشوی. آب میشوی. به همرا گردش چرخ پنکه که تنها هوا را جا به جا میکند. تشنه ای. کسی نیست ،‌گرسنه ای ‌وکسی نیست ،  باید بر خیزی اما درد تر به جایت میخکوب  میکند ،  دهانت خشک است.  دلت برای یک قاچ خیار سبزه سر دولاب سر زمینت . تنگ شده دیگر نیست و همان شمع  پر نوری که داری رو به خاموشی میروی.  ،آنهم بهمراه سوزش ودرد 

اینهم نوعی تراژدی است ، تا نظر شما چه باشد !  پایان 

 بقیه را فراموش کن  تاریخ تنها. چند شماره است که زود پاک میشود ،ثریا 

25/07/2022 میلادی 

یکشنبه، مرداد ۰۲، ۱۴۰۱

اسب چوبی


 « ثریا ایرانمنش. لب پرچین » اسپانیا

ای به رویا سر سپرده راهی کدام دیاری . تو با این اسب چوبی  ::::

ای اشعار ایرج جنتی عطایی است که بصورت ترانه  خواننده انر ا خواند کتا ب اورا دریک گرد هم أیی وسخن رانی خریدم ترانه‌هایش بسیار جالب هستند اما خوب به حساب خوانندگان تمام شدنرانه سرا  در پشت سر موزیسین وخواننده همیشه نفر سوم است ،

او ترانه پل ‌پرنده را تیز ساخت که متاسفانه پرنده باانهمه. زیبایی  در گلوی  فراخ وهوای های های  او گم شدوفراموش .

این ترانه ماه پیشوندی را من به حساب . خودم گذاشتم که با یک برگه سفید ویک اسب چوبی راهی دیار  أشنا شدم در حالیکه راه را عوضی طی میکردم دیار أشنا در پشت سرم داشت میسوخت ومن همچنان با أن اسب  چوبی گردجهان  به دنبال جایی برای ساختن یک لانه برای جوجه های تازه سر از تخم در آورده بودم ،

دیار أشنا برای همیشه گم وناشناس ماند  خانه ای که ساختم  از برگ گلها رنگین کاغذی بودند. گلهای یاس که زود فرو.   ریخت. چیزی متعلق بمن نبود غیر از همان برگ کاغذ سفید که روی انرا پاک کرده بودند میلی هم نداشتم روی مال دیگران زندگی کنم  اعانه نمیخواستم و ،،،بیادم  آمد که همیشه روی پیشلنیم برق میزد وهمه مرا ماه پیشانی میخواندند برایم سرنوشتی خیلی عالی پیش بینی می‌کردند درحالیکه  بقول شاعر. ماه پیشونی  مال قصه است ،

امروز زیر دوش آب سرد مدتی ایستادم  نمیدانستم روی خود را به کدام سو بکنم به کاشی های بیرنگ  به آب سرد ویا به سقف  سپید کچی  کسی نبود  به خودم  مراجعه کردم درب سینه را کوبیدم قلبم. که کم کم خسته. وبیزار شده صدایش کردم وگفتم  تو. با تو سخن میگویم 

من مالیات زندگی را خیلی قبل پیش ازاین داده  ام همیشه درحال دادن مالیاتی بودم که نمیدانستم چرا  اما امروز  خسته ام. خسته  وفریاد بر میدارم ، ای سر نوشت دیگر از من چه میخواهی فقطبگو چه میخواهی چیزی را که داده ای نمیتوانی پس بگیری. من انهارا با خون دل  با اشک چشمانم خریده ام. غیر آن هر چه میخواهی ببر جواهراتم را که دزد برد فرشهایم  فروش رفت اموالم را دیگران خوردند  دیگر چیزی ندارم تا بتو بدهم غیر از خودم را بعنوان قربانی بپذیر ودست از بقیه بکش ،،، أیا فهمیدی ؟! أیا زبان. مرا فهمیدی ؟. نمیدانم زبان  زشت وکریه تو چگونه است اما با نگاهی به آن  حیواناتی که در اطرافم در شهر أشنایی میبنم می‌توانم حد ث بزنم زبان تو یکزبان غیر عادی زبان خون زبان جنگ وزبان بی  حیایی است. نماد  هرسه ومن . تهی هستم ،.رهایم کن رهایم کن 

خسته ام ،خیلی خسته ام ،

 پایان 

  یکشنبه  دوم امردادماه   ، وبیست وچهار جولای 2022 میلادی