یکشنبه، آبان ۱۶، ۱۴۰۰

لوح شکسته


 ثریا ایرانمنش " " لب پرچین "  اسپانیا !

دوباره همان  لوح ساده میشوم  که هر نقشی را برسینه میگذارم/  با خمیری که شکل میدهم خودمرا میسازم  نباید مرا شکسست  اما باید حقیقت را پذیرفت  .  من امروز از خود پیکری دیگر ساختم  که با اندیشه های دیگری  دست وپنجه نرم میکند .

شیطان را درون  سینه ام کشته ام  با خدایی طرف هستم که نه اورا دید ه ونه میبنیم اما اورا احساس میکنم 

نگاهی به رومیزی قدیمی دست دوزی شده دختران سرزمینم انداختم که روی  میز داشت خاک غربت را میخورد . به او گفتم " تنها تو ومن باقی مانده ایم از آنهمه  اصالت های دیرین وگذشته  خوشحا به حال تو که جمادی  ایکاش منهم جماد بودم تا ازمردمی گم میگشتم .

گمانم میکنم  که من همان تصویرم که هرکسی درذهن خود ازمن ساخته است  وهر نقشی را برخمیرم  گذاشته   اما من تسخیر ناپذیرم .

هنوز به دنبال گمشده خود میگردم  که اورا دوست میدارم  گاهی گم شدن دیگران را نیز درخودم دوست میدارم  هرگمانی ویقینی که درباره من دارند  من آنهارا بخشیده ام  هرکجا مرا بجویند دیگرنیستم  ودرقالب " شاید " اگر " باقی میمانم .

حقیقت همیشه درمن زنده بوده وهست  میل ندارم ا زآن آن دور شوم  میل ندارم یک حقیقت پیش پا افتاده باشم .

خودم بودم . خودم هستم وخودم خواهم بود .

خیلی دیر فهیمدم که انسانها  یکد یگرا دوست ندارند تنها یکدیگررا تحمل میکنند اما تحمل بعضی برای من مشگل  است  عکس العمل مئ بسیار نابجا وگاهی منجربه شکست میشود .

همه میل دارند عقابی بلند پرواز  باشند واوج بگیرند وهر گاه میل داشتند روِی نشیمن گاهشان بنشینند .اما  من همیشه به دنبال یک  شاهین بودم که با او از زمین برخیزم اما هیچگاه نیافتم به ناچا رخود پرواز را آموختم وتا اوج پرواز کردم سپس با سر بر ز مین خور دم  پر پروازم درنیمه راه شکسته بود وجایگاهم گم شده بود .

امروز در یک لانه کبوتری زندگی میکنم شوق پرواز درمن مرده  وبه دنبال شاهینی نیز نیستم همه کلاغ شده اند  کبوتر حرم شده اند  ویا لک لک  بر روی  شاخه های شکسته بام کلیساها . 

چه کسی میل دارد که خانه اش میان زمین واسمان معلق باشد ؟ باید اول چاه را کند سپس به دنبال منار دوید .

 روز گذشته داستان دوستی که گمان میبردم  مردمی سالم  با  زندگی سالم وسعادتمند  با فرزندانی برومند و زندگی خوبی را داشته وپشت سر گذاشته  ومن با چه حسرتی به  آنها مینگریستم  ...آه چه دیدم  بهتر است سخی نگویم که از این قبیله ها وقبایل بسیار دیده بودم اما این  یکی ها بنظرم کمی سلامت  تر میرسیدند اما  انهارا درته ته  قالب  خود فروشی ها دیدم همه باهم ! 

حال چگونه من دیگر به خانه ام بیاندیشم ؟ کدام خانه ؟ یکی زیر بولدوزر خاک شد دیگری  بفروش رفت سومی حراج شد ومن درلانه کبوتران با دانه های ارزن گلدوزی میکنم . ث

ثریا ایرانمنش / یکشنبه 07/11/2021 میلادی 

شنبه، آبان ۱۵، ۱۴۰۰

سنفونی پوزه بند

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

ارکستر با پوزه بند  دور تا دور صحنه نشسته اما رهبر بدون پوزه  بند  است ! نه میلی به دیدن آن ندارم . برنامه هفتگی  تلویزیون است !

امروز بیاد شخصی افتادم که روزی درعین خوشی ولذتهای زندگی وبرازندگی  داشت درمجلسی سرودی میخواند  یا اشعاری را که سروده بود  به سمع شنوندگان گرامیش میرساند ! 

آزادی ! ای تمهتن !  به به  / به به /عالی  واو درحالی که  گیلاس کنیاک کوروازیه خودرا سر میکشید  کتابهایش درون قفسه  کتابفروشی ها همه ردیف همسرش درالمان  پسرش در سوییس وچند نم کرده درکنارش  هر یک به گمان اینکه " او اولین " است  اورا نوازش میدادند  نامی داشت  شهرتی داشت برادرش سفیر بود یکی از برادزنش معاون وزیر بود دیگری سرپرست دانجشویان بود  چهارمی  درترکیه  معاون سفیر  و زمینهای فراوان در شهری که بدنیا آمده بود خانه ای شیک دربهترین  محله ها با همسر چهارمش  !!!! وداشت از ازادی  میگفت  ....

امروز دراین سرای بیکسی تنها  چیزهایی را از ایران می بینند که ما خودمان با آنها غریبه هستیم گرسنگی مردم / بی ابی / بچه های پا برهنه و گرسنه اخبار اینهارا نشان میدهد تا کشورش را گل وبلبل باغ جهان بنمایاند  طبیعی است حقوق مارا نمیدهند لابد انرا برا ی آنکه بما جا ی داده اند بعنوان کرایه خانه برمیدارند ! اگر چه ما با  پول خود ما ن  از سر زمین لعنتی انگلستان به اینجا به پناه آمدیم  خانه خریدیم بچه ها درمدارس خصوصی درس خواندند حال دیگر همه چیز به پایان  رسیده ان مردی که روزی مثلا شاخ نبات  بود ازجهان رفته وما تنها شدیم بایدکار کنیم اما مجانی !!!!

او آن مرد  که مثلا روشنایی خانه ما بود در انگلستان لباسشویی باز کرد با پسر عمویش شریک شد یک دزد قالتاق  روزی سر زده به آن لباسشویی رفتم  دیدم ایستاده وبا چه حوصله ولذتی دارد تنکه های زنانه را تا میزند !!!! به او گفتم  تا این حد سقوط کرده ای ! نمیتوانی کار گری بگیری ؟ این دستها روزی با یک خودکار طلا سند ها وچک هارا امضا میکردند حال با چند تنکه بو گندوی زنانه انگلیسی دلخوشی ؟ ورفتم دیگر همه چیز برایم به پایا ن رسیده بود  دیگر میلی به دیدار او نداشتم وباین  گوشه پناه اوردم اما حالا مانند یک جذامی درون خانه باید بمانم چون دوست ندارم پوزه بند داشته باشم وزیر تزریق آمپولهای کشنده بروم  میل دارم همی جا روی صندلی خودم بنشینم  وکارهای خودم را  انجام دهم  ازدنیا ودیگران بیزارم از بیرون رفتن بیزارم حتی برای خرید دیگران را میفرستم شاید برای همین هم هست آن مرد بخودش اجازه داد نارنگیهای زیر درختی رابرای من بفرستد. نه من شکست نمی خورم غرق نمیشوم هنوز جانی دربدن دارم که ایستاده بجنگم نه خوابیده پارس کنم .  ث

پایان یک دلنوشته / شنبه 06/11/2021 میلادی !

جمعه، آبان ۱۴، ۱۴۰۰

غربت ! یعنی همین !


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

گر چه بر واعظ شهر  این سخن اسان نشود  / تا ریا ورزد  و سالوس مسلمان نشود 

رندی آموز و کرم  کن که نه چندان هنر است /  حیوانی که ننوشد  می  و مسلمان نشود .... "حافظ شیرازی "

سفر های غربت ما  تااین زمان  از بسیاری جهات  همه  باشکست روبرو شده اند  گرفتاریم وچاره ای هم نداریم . 

زمانی فرا میرسد که کارهای عجیب وغریب مرا تا مرز مرگ میکشاند چیزی که بیشتر ازهمه مرا رنج میدهد ومرا میکشد این است که دراین شهر بمیرم /

چند روز پیش  پیرمردی که برای کارهای تکنیک وبرق وکولر به خانه ما میامد مقدار زیادی  نارنگی برای من فرستاد  کیسه را که بازکردم  میل داشتم  همانجا بمیرم  وبنشینم بگریم . هرچه نارنگی زیر درختی وله شده وترش بود اودرون کیسه کرده وبخیال خودش لطف کرده بود برای " سینورا" فرستداه بود . در مخیله او چه میگذشت ؟ مرا چگونه  میپنداشت ؟ ......

 کیسه نایلون را به دست گرفتم ومدتی ایستادم  روزی در سر زمین خودم بهترین  نارنگی ها  وپرتغالها وموزها اول با صندوق به خانه ما می آمد ! وسپس  در فروشگاههای زنجیره ای پخش میشد ! وحال امروز ؟ ....

  نمیدانم شاید امروز ما بیش از خوشبختی  ارزش داشته باشیم وشاید بیشتر از بدبختی ها . 

زمانی که وطن را ترک کردم نه به خاطر  خاکم بود بلکه به خاطر آن نامردانی بود که نام انسان برخود نهاده بودند واین  حیوانات درین سالهای بعد خودرا خوب عریان ساختند وتازه فهمیدیم که چه موجوداتی درکنار ما میزیستند  درست گویی پالتوی کهنه ای را وارونه کرده همه  ریزه ها  وخرده های بیرون زد وما همچنان  پایدار درعقیده خود ایستادگی کردیم .

گاهی از خود میپرسم  پس خدا وندا تو کجا هستی ؟ از اینهمه  کشتار خسته نشدی ؟  سیر نشدی  یا اینکه نکند توهم  واعظ شهری ؟ 

نارنگی ها همچنان روی میز اشپزخانه غلط میزنند ومن تماشایشان میکنم  وبفکر کسانی  در انسوی سر زمینم هستم که حتی قطره ای اب برای نوشیدن ندارند  آبها کجا شدند ؟ زمین چرا شکاف برداشت > همه با کمک مبتکرین آنسوی قاره بفروش رفت ابهای زیر زمینی  ومردم تشنه لب جان میسپارند  گرسنه از دنیا میروند  درزندانها  زیر دست وپای آن حیوانات  تکه تکه میشوند دنیا ارام است اسوده است کاری به این حرفها ندارد تنها درزمان آن بزرگ مرد نا/گهان  " حقوق بشر" سر از کیسه مار گیری در آ.ورد امروز حتی آوایی نیز  بر نمیخیزد نه از خودی ها نه از غریب ها وما دراین گوشه در زندانهای انفرادی خود تنها با اسباب بازی های مدرن چهره رنگ پریده وغمگین  کودکانمان را میببینم باید به انها دلداری داد > باید انهارا تشوق کرد  با چی > با چه ابزاری ؟ همه برده شده اند تنها برای زنده ماندن  وتازه ...... ده ها  ماه حقوق آنها نیز نمی پردازند /.برو هروقت داشتم برایت میفرستیم  ! بیکاری بیداد میکند  آقایان با پوزه بندهایشان دور دنیا راه افتاده اند ومشتی ادم های خریداری شده را رنگ کرده به کوچه وخیابان میفرستند تا سرمان گرم شود   آنها  جایشان امن  وکشتزارشان لبریز از همه نوع اغذیه وکشتی هایشان مملو از جوانهای خود فروش  وبچه های کوچک برای بازی باری  جزایر ا امن با مصالح غیر قابل نفوذ !

به نارنگیهیا نگاه میکنم یکی فرو رفته دیگری  له شده سومی کپک زده دلم  برای یک قطعه موسیقی لک زده است  روزگاری تنها پناهگاهم بود حال باید همان تکراری هارا   صد بار گوش کنم  دیگر حتی جای تفکری برایم نمانده  جای هیچ احساسی ........

اسم اعظم بکند کار خود ای دل  خوش باش /  که به تلبیس  و حیل دیو مسلمان نشود .ث

پایان / ثریا ایرانمنش . 05/11/ 2021 میلادی ! 

چهارشنبه، آبان ۱۲، ۱۴۰۰

عمق فاجعه

ثریا ایرانمنش " لب پرجین " اسپانیا !

عشق بالای کفر ودین دیدم / بی نشان از شک ویقین دیدم 

کفر ودین وشک ویقین گرهست /  همه را با عقل همنیشین دیدم 

چون گذشتم ز عقل وصد عالم /  چون بگویم که کفر ودین دیدم 

هرچه هستند بند راه خودند /  سد اسکندری من چنین دیدم .........." فرید الدین عطار نیشابوری "

در برنامه دوساعت ونیم آقای رضا هازلی  ساعتها سر جایم میخکوب بودم  رنج بردم وجه بسا گریستم وبه این دلقکهای روی صحنه صد هزار  بار نفرین کردم که چگونه با بی هدفی وتنها برای مشتی دلار سر زمین خودرا  رها ساختید وبرا یش نوحه سرایی میکنید مردم را تنها گذاشتید وحال از بیرون فرمان آتش میدهید ؟ جگونه بی تفاوت تنها سر به زیر انداختید ومسئولیتی را که برعهده شما بود نا دیده گرفته شب را با هرجایی ها گذراندید؟ وگاهی در یک حادثه بزرگ اشک تمساح ریختید وفریاد برداشتید گناهکاران اصلی شما هستید صاحبان رسانه هاونوکر بیگانه  .

در یکی از خبر خه خواندم که باستان شناسان مشغول  کند وکاوش " پادشاهان " عرب هستند !!! فرداست که زال مادر شیخ عرب خواهد شد ورستم نیز چپیه ویقال  بر گردن با امام حسن درمیفتد .

هنوز آقایان درخم یک کوچه نشسته اند تا باقی عمرشانرا دراستراحت کامل بگذرانند واتومبیلهای گران قیمت سوار شوند درخانه های بزرگ مشغول دام داری وبچه بازی باشند وگاهی هم نقی  بزنند که بلی ما اواره شدیم ؟!

حال کم کم شاهنامه  ما به صندوق های دربسته  سر زمین  قوم موسی  میرود  ویا خمیر میشود  کتب شاعران همه درون آتش سوخته میشوند  سیمرغ مادر یحیی میشود وشاهنشاه هخامنشی نیز  پدر آن قوم خواهد شد !.

آیا آنها حق دارند که جانهارا بیازارند  چون اجتماع  وقوانین آنها اینگونه خواسته است ؟  وایا ما حق نداریم برای  حفظ عقیده وحیثیت خود  از مهر سخن بگوییم واز جداییها بنالیم ؟ ا نها آهسته آهسته ابراهیم را وارد کتب ما کردند وامروز { مقام ابراهیمی " بر همه قدرت های منطقه حاکم است وایران بی کس تنها دردست مشتی آدمکش مشغول نسل کشی وپاک سازی  نژاد پاک آریایی است  آن مردان هنو زاز ذکر مصیبت مرافعه بین دو قدرت در میان پنجره هایشان در افشانی میکنند وبرایشان مهم نیست زمین شان را کشت کرده اند درختانشان  را  کاشته اند خانه هایشاامن است زیر سایه دولت هایی که روزی ارباب آنها خواهند شد دیگر کسی بفکر ان ویرانه سرا نیست که چگون در زیر پوست شب ساختمانهای نامریی بالا میروند  واثار تمدن باستانی به زیر آب وزلزله هیا ناشی از دست بشر ویران میشوند مردان ما یک یک بیک جان سپردندواگر هم زنده بودنددیگر قدرتی در جانشان باقی نماند بود تا  برای خ=حفظ خا نه اجدایشان حرکتی انجام دهند نسل جوان نیز در مجل حاضر به دنبال " گرد" است که آنرا بر بینی خود بالا بکشد وسپس به دنبال کار دیگری است  .

زندانها لبریز از مردان  وزنانی است که لب گشودند وطلب خویشرا خواستار شدند طناب دار هرروز کار میکند وتیر غیب نیز از بالا بر سر یکایک آدمها بیگناه می افتد   و آنانی که  خودرا فروختند درامانند البته دراتیه باید درخدمت  ارباب  خدماگذار وخدمه وبنده باشند .

امروز اگر از یک ایرانی به پرسید  داستان زال چیست ؟ خواهد گفت پیرزنی بدبخت درکنج مطبخ !  او دیگر سام را نمی شناسد اجتماع نوین اورا قربانی کرده است  همه جامعه وعرف وادات او تغییر کرده اند  تنها از آزار جسمی وروحی خودرا پنهان میکند  مهر ومهربانی درآن سر زمین به خاک رفت وبجایشن خشونت قهر وکشتار وخون ریزی جویبارهای تشنه را ا ابیاری کرد زمین خشک شد دریاها خشک شدند وآنچه را که باقی مانده  اسراییل میخواهد یک جا ببلعد با کمک مردان خود که درنقش یک روحانی ویا جانشینی پیامبر ویا رهبر سر زمین ماست آن چارقدر های پیجازی بر پشت وسینه آ ن مردان  هدیه همان ارباب است ونشان نوکری آنها وخدمگذاری .

جال دربرابر این  فرمانهای سخت  چگونه باید جان گرفت ؟ نیرو گرفت وبه  جنگ دشمن رفت واز خاک اجدادی خود حمایت کرد وآنرا پس گرفت هر چه امروز دردست ماست وبا آن بازی میکنیم ویا مینوشیم ویا میخوریم همه کار دست همان مردانی  است که خیال دارند آخرین طعمه را نیز ببلعند .

حال باید درانتظار پادشاهان اقوم اعراب بدوی باشیم که ازز یر ازمایشگاههای رفقا بیرون خواهند امد وایران هیچگاه تمدنی نداشته بلکه اقوامی وحشی درکوهها  به دنبال حیوانات بوده اند وچرا که هالیود انرا ساخت وبه تمام جهان نشان داد/ باطری رو به اتمام است وگفتگو ها زیاد تنها باید گفت " بیدار شوید خواب بس است.ث

پایان / ثریا یارانمنش  13/11/ 2021 میلادی 

سه‌شنبه، آبان ۱۱، ۱۴۰۰

میان مسجد ومیخانه !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

نه درمسجد دهندم ره که رندی  - نه در میخانه که این خمار خام است 

میان مسجد و میخانه راهی است - غریبم  . عاشقم آن  ره کدام است ؟!

من آن ره را یافته ام  ! امروز  پسرم عکسی از یکی از دوستان وهمدورها ی کودکیش که من با مادرش دوستی بسیار ! داشتم برایم پست کرده بود ! این بچه دیروز امروز وکیل شده ودر راستای " حزب " نایاک  محبوب نایاکیان   مشغول کار است ورسانه های  زباله لندن نشین هم مرتب  اوراگو....نده  کرده اند زمانی چدرش همیشه دسفر بود ومادرش هنمیشه در حضر !

برای پسرم نوشتم  که شاید ماد ر تو بی عرضه ترین زنان جهان باشد چون روحش را نفروخت بخاطر مشتی دلار .

زنانی را درایران میشناخنم که باداشتن همسر وخانه وخانواده چند معشوق سر شناس هم رزرو داشتند یکی برایشان خانه میخرید دیگری برایشان سلمانی باز میکرد وسومی از بهترین  بوتیکهای  سر زمنیهای دوردست  لباسهای گران قیمت برای فروش میاورد !!! من درون  مطبخ خانه  یکی توی سرخودم میزدم یکی توی سر آن میهمانان ناخوانده مفتخور که بی دعوت خودشان خودشانرا دعوت میکردند آنهم نه یک روزودوروز گاهی چهار هفته  خورشت گنگر میخوردندولنگر میانداختند تازه عروسها وداماده یشان نیز راس ساعت شام سر سفره حاضر میشدند! کاری نمیشد کرد " اقوام  همسر گرامی بودند !!! وخانه  خانه برارشان !!!! ویا  میهمانی های  اربابان صاحب قدرت که میبایست " با دست خودم " برایشان ته دیگ میپختم  ویا دلمه درست میکردم به هماره خاویار وویسکی اعلا ونان تست وغیره !!!!

دیگر فرصتی برای خودنمایی من باقی نمی ماند  تا نگاه گرم ونوازشگر مردان را که روی پیکرم میغلطید احساس کنم ! 

باقیمانده اوقاتم  نیز صرف خواندن کتاب ویا  گوش دادن به نوای موسیقی به هدر ! میرفت درخارج هم همین بنا نهاده شد  خانه من درلندن شد هتل مجانی ویا درکمبریج شد محفل  قمار وتخته نرد وویسکی خوری باز درون آشپزخانه  توی سرسماور میزدم ویا توی سر دیگ وهمسرم را دیگران نوازش میکردند !!! /از وجودش بهره ها بردند . ته مانده بمن ر سید که انهارا دور ریختم .  روحم را نگاه داشتم  . نه ! ابدا ناراضی نیستم در حال حاضر  دیگر روحم متعلق بمن نیست  در همه جای دنیا درگردش است  زمانی در نقطه ای توقف میکند تا نفسی تازه کند دوباره راه میفتد تا گمشده اش را بیابد ! ودلم برای شاه میسوزد که برای چه موجودات بی ارزشی کار میکرد موجوداتی که نمک را خوردند  ونمکدانرا برسرش شکستند .

امروز درمیان این مردان وزنانی که  زیر هر عنوانی   گرد هم ایی میکنند  تنها عده معدودی فهمیدندکه آن مرد جه جانفشانیها برای سر زمینش کرد وچگونه مانند ماسه از میان  آن ثروت  هنگفت به درون دیگ از ما بهتران  ریخت تا چایی که تحفه های حرامزاده دیروزی  سرور امروزی ها شده اند حرام زاده های پشت قلعه و کوره های آجر پزی در سلک اشراف درامدند وما همچنان عقب عقب رفتیم دل را محکم درمیان مشتهای خود فشردیم واشکهایمانرا پنهانی درون چاهک حمام خالی کردیم با چهره ارایش شده گونه هارا سرخ نگاه داشتیم تا نفهمند که در زیر پیراهن ما چه رشته هایی خوابید ه است . 

حال گرسنگان  دیروزی  امروز بر ما فخر میفروشند وما سیر از همه آنچه را که از دست دادیم به این حماقتها میخندیم ومیدانیم که باد آورده را بسرعت باد خواهد برد  و پاهای ما محکم دراستوانه های سیمانی ایستاده است وخم نمیشویم نمی شکنیم احساس حسادت هم نمی کنیم غرور ما ن برایمان سر بلندی افریده است .
 وانهاییکه  در این کشاکش تاب نیاورده  وجان به جان افرین تسلیم کردند  برای روحشان دعا میفرستیم  آنهایی که درعنفوان جوانی بودند با صد ها هزار ارزو ونتوانستند  ایستاده بمیرند . ث

پایان / ثریا ایرانمنش  02.11/2021 میلادی !

دوشنبه، آبان ۱۰، ۱۴۰۰

آوای مردگان

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

=======================

امروز روز اول نوامبر  وروز بازدید  اموات است با دسته گلهای بزرگ در سر تا سر این سر زمین !

آرامگاه مردگان وقبور آنها از بعضی از خانه ها زیباتر و با صفاتر است بطوریکه  انسان میل دارد همانجا بمیرد /

تخمه ای شود دردل خاک اما اینجا خاک ترا نخواهد پذیرفت  یا درون دیوار  دفن میشوی ویا خاکستر ترا درون شیهه های مخصوص میگذارند وبه بازماندگان هم پس نمیدهند  آنرا " نگاهداری " میکنند تا درآینده الماسی شوی بر انگشتان از ما بهتران .

وما اینجا درخاک خاموشی  نخواهیم رست  هیچ کجا دیگر خاکی وجود ندارد تا  راحت سر بر بالین بگذاری وبا این دنیای بی در وپیکر هرکی هر کی وداع کنی . 

گذشته ها گذشته دیگر بر نمیگردد جوانی درو شده  وحال باید با مقدار زیادی تحولات در جدال باشی ترس از پزشک ترس از بیمارستان وترس از اینکه نکند درلابلای یک ملحفه سفید در بیمارستانی بی نام ونشان  جان دهی وپیکر ترا قطعه قطعه کده مانند یک لاشه ترا درون چاه اسید بیاندازند ! همه  خمینی نمیشوند تا درچنان  ارمگاه بی نظیری  بخوابند  برای زنده ماند ن باید دیگری را بکشی وخون اورا سر بکشی باید نشان دهی که خوب میکشی تا جایت درکنار آن ده دوازده نفری که سرنوشت جهان را به دست گرفته اند باز شود !او دانست وتوانست .

هیچگاه دیگر در زمینی نخواهی خوابید تا باد بر تو بوزد وساقه ای بروید وخداوند درتو بدمد وزمانیکه ازخاک میرویی همه ترا تماشا کنند .

ایران دخت خانم درودی با کمک رفقا سر انجام به حاک وطن رسید ودرکنار فردوسی بخاک خواهد رفت از خاک آنجا برخاسته و به همانجا پیوند میخورد !

شب گذشته به هنگام درد ازخود میپرسیدم راه مردن  چگونه است ؟ آنهم دریک تنهایی بی سر انجام ؟!

بزرگ کسی است که به هر بزرگی دیگری افرین میگوید وما هنوز  به بزرگانی که زنده  اند آفرین نگفته ونخواهیم گفت تنها  آنهارا ببادتمسخر میگیریم .

زمانی که از جهان رفت آنگاه بر خاک او بوسه میزنیم  واورا ستایش کرده بزرگ .....مینامیم  چرا از زنده ها وحشت داریم .

امروز چند گروهی  آز " خودی های " خودرا " بزرگ میکنند " وبزرگ میپندارند  ورویشان  را به از روی بقیه برگردانیده اند  .آنهارا زنده به گور میسازند .  برگور مداحان زنده بوسه میزنند از نوع بوسه ها مدح وثنا  وشهرت  بعضی ها آنهارا به وحشت میاندازد وروی برمیگردانند ویا به عبارتی آنهارا زنده بگور میکنند .

اگر آن بانوی نقاش با رنگ عشق را ترسیم کرد من با واژه هایم مانند مروارید درکنار هم میچینم عشق را آنچنان به تصویر میکشم  که پیر وجوان زنده ومرده را بلرزاند  احتیاجی ندارم شاعری نامی بر نوشته های من مهری بزند چرا که خودرا از او برر گتر میدانم او درمیان دیگران رشد کرد من درخلوت بزرگ شدم  آنقدر که دیگر دیوارهای خانه برایم تنگ شده اند .

به ظاهر خاموشم اما این خاموشی  در زیر یک خاکسترداغ پنهان است  وآن اندیشه هایی که از سر تا پای  هستی خاموشم جاری میشوند درهمین جا پنهانند تا  در موقع لازم ناگهان شعله بکشند .

روزیکه " او" را آفریدم وبزرگ کردم از خودم بزرگتر شد آنقدر که دیگرجایش دراینجا تنگ بود ورفت به درودستها دست به افریدن دیگری زدم  همه آنها از پستان من شیر جوانی مرا نوشیدند درآن روزها من حتی ازخود م نیز میترسیدم و امروز باید ازآنها بترسم .

وزمانی که مانند خود خدا تنها شدم  دست به افرینش خود زدم وخودرا افریدم وکسی را دردل پنهان کردم که دیگر متعلق بمن نیست ونخواهد بود  او نیز آفریده  من است . ث

پایان / اول نوامبر 2021 میلادی