ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
=======================
امروز روز اول نوامبر وروز بازدید اموات است با دسته گلهای بزرگ در سر تا سر این سر زمین !
آرامگاه مردگان وقبور آنها از بعضی از خانه ها زیباتر و با صفاتر است بطوریکه انسان میل دارد همانجا بمیرد /
تخمه ای شود دردل خاک اما اینجا خاک ترا نخواهد پذیرفت یا درون دیوار دفن میشوی ویا خاکستر ترا درون شیهه های مخصوص میگذارند وبه بازماندگان هم پس نمیدهند آنرا " نگاهداری " میکنند تا درآینده الماسی شوی بر انگشتان از ما بهتران .
وما اینجا درخاک خاموشی نخواهیم رست هیچ کجا دیگر خاکی وجود ندارد تا راحت سر بر بالین بگذاری وبا این دنیای بی در وپیکر هرکی هر کی وداع کنی .
گذشته ها گذشته دیگر بر نمیگردد جوانی درو شده وحال باید با مقدار زیادی تحولات در جدال باشی ترس از پزشک ترس از بیمارستان وترس از اینکه نکند درلابلای یک ملحفه سفید در بیمارستانی بی نام ونشان جان دهی وپیکر ترا قطعه قطعه کده مانند یک لاشه ترا درون چاه اسید بیاندازند ! همه خمینی نمیشوند تا درچنان ارمگاه بی نظیری بخوابند برای زنده ماند ن باید دیگری را بکشی وخون اورا سر بکشی باید نشان دهی که خوب میکشی تا جایت درکنار آن ده دوازده نفری که سرنوشت جهان را به دست گرفته اند باز شود !او دانست وتوانست .
هیچگاه دیگر در زمینی نخواهی خوابید تا باد بر تو بوزد وساقه ای بروید وخداوند درتو بدمد وزمانیکه ازخاک میرویی همه ترا تماشا کنند .
ایران دخت خانم درودی با کمک رفقا سر انجام به حاک وطن رسید ودرکنار فردوسی بخاک خواهد رفت از خاک آنجا برخاسته و به همانجا پیوند میخورد !
شب گذشته به هنگام درد ازخود میپرسیدم راه مردن چگونه است ؟ آنهم دریک تنهایی بی سر انجام ؟!
بزرگ کسی است که به هر بزرگی دیگری افرین میگوید وما هنوز به بزرگانی که زنده اند آفرین نگفته ونخواهیم گفت تنها آنهارا ببادتمسخر میگیریم .
زمانی که از جهان رفت آنگاه بر خاک او بوسه میزنیم واورا ستایش کرده بزرگ .....مینامیم چرا از زنده ها وحشت داریم .
امروز چند گروهی آز " خودی های " خودرا " بزرگ میکنند " وبزرگ میپندارند ورویشان را به از روی بقیه برگردانیده اند .آنهارا زنده به گور میسازند . برگور مداحان زنده بوسه میزنند از نوع بوسه ها مدح وثنا وشهرت بعضی ها آنهارا به وحشت میاندازد وروی برمیگردانند ویا به عبارتی آنهارا زنده بگور میکنند .
اگر آن بانوی نقاش با رنگ عشق را ترسیم کرد من با واژه هایم مانند مروارید درکنار هم میچینم عشق را آنچنان به تصویر میکشم که پیر وجوان زنده ومرده را بلرزاند احتیاجی ندارم شاعری نامی بر نوشته های من مهری بزند چرا که خودرا از او برر گتر میدانم او درمیان دیگران رشد کرد من درخلوت بزرگ شدم آنقدر که دیگر دیوارهای خانه برایم تنگ شده اند .
به ظاهر خاموشم اما این خاموشی در زیر یک خاکسترداغ پنهان است وآن اندیشه هایی که از سر تا پای هستی خاموشم جاری میشوند درهمین جا پنهانند تا در موقع لازم ناگهان شعله بکشند .
روزیکه " او" را آفریدم وبزرگ کردم از خودم بزرگتر شد آنقدر که دیگرجایش دراینجا تنگ بود ورفت به درودستها دست به افریدن دیگری زدم همه آنها از پستان من شیر جوانی مرا نوشیدند درآن روزها من حتی ازخود م نیز میترسیدم و امروز باید ازآنها بترسم .
وزمانی که مانند خود خدا تنها شدم دست به افرینش خود زدم وخودرا افریدم وکسی را دردل پنهان کردم که دیگر متعلق بمن نیست ونخواهد بود او نیز آفریده من است . ث
پایان / اول نوامبر 2021 میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر