شنبه، شهریور ۰۶، ۱۴۰۰

چهارراه مرگ

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

---------------------------------

یک دو جامی  دی سحر گه اتفاق افتاده بود /  وز لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود 

از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب  / رجعتی میخواستم  لیکن طلاق افتاده بود 

آهسته آهسته دست بردم  وروی شیشه تاریک را لمس کردم  از این اسباب بازی ها چند عدد خریده بودم بزرگ وکوچک ومتوسط تا چهره ترا بهتر  ببینم وهر شب به هنگام خواب  یکی را روشن میساختم وبا لالایی های تو بخواب میرفتم  زیباترین موسیقی جهان بود که به گوشم  میخورد  میل داشتم آن دستهای زیبا را بهتر  ببینم وآن لبخند شیرین را این تنها آرزوی پنهانی من بود که هرچه زودتر خودمرا به تختخوابم برسانم وترا درآغوش بکشم . بوسه بر لبهات بزنم وترا تماشا کنم اشکهایت را پاک کنم وبرایت بنویسم که کم گوی / وگزیده گوی حال دیگر تو نیستی جسد ترا نیز برده اند .

ببهوده آن شیشه سرد مات را لمس میکردم  بیاد آن زمان افتادم که هنوز " جی پلاس"  بود وما صفحه ای داشتیم زیر نام« ادبیات شعر وموسیقی فارسی» ومن با چه افتخاری آنرا اداره میکردم وآنچنان غرق عشق تو بودم که هرشب در میان اوراق ودیوانهای شعرای بزرگ  به دنبال  اشعاری میگشتم که توانای آنرا داشته باشند تا راز مرا برایت باز گو کند وهم اشعار خودم آنچنان جلوه گر خلق شده بودم که از میان کوهستانهای بختیاری مردی برخاست وفریاد کشید آهای ! زن تو خود عشقی ! ودیگری از میان کوهستانهای عشایری قشقایی برایم اشعار عاشقانه میفرستاد وچه بسا خودرا درقالب تو میدید  چقدر  خوشبخت بودم عشق مرا جوان ساخته بود ومن درانتظار اشاره ای از طرف تو بودم اما گویا تو آنچنان سرگرم اندازه گیری اندام های پیکرت بودی ونمایش دادن خودت که ابدا به این تیترها واشعار نیم نگاهی هم نمی انداختی وبر این باور بودم که تو  شعررا نمیشناسی  تو غیر ازخودت کسی دیگررا نه میبینی ونه میشناسی وآن صفحه  را ازما گرفتند زنان  ودخترانی که اشعارشان را به من می سپردند تا برایشان قاضی باشم بخیال آنها من استادی شاعری وادبیات بودم در حالیکه  این فشار عشق بود مرا بدینگونه به جلو رانده بود .آن صفحه ادبیات فارسی ما خیلی زود بسته شد وبجایش ادبیات لمپن وجاهلی و جنوب شهری  و خیابان های پشت  قلعه وکوره پز خانه های آجر پزی جایگزین شد دیگر کسی  بیاد نیاورد که مردی از همان دیار برخاسته وفریاد  برداشته که " ای معبر مژده فرما  که دوشم افتاب / در شکر خواب صبوحی هم وثاق افتاده بود ........

نه دیگر   کسی معنی آنهارا نیز درک نکرد وآن آفتاب صبحگاهی که از پشت پنجره ها به درون میتابد  نیز نامش را نمیدانست  صقحه ما بسته شد . تو گم شدی من گم شدم  تو رفتی دکانی دو نبش باز کردی وبا شرکا ی پی پلی مشغول فروش کلمات بی اساس و بی پایه وبی فایده خود شدید ومن رفتم قصه گویی دیگری بیابم تا برایم لالایی بخواند تا بخواب بروم واین قصه گوی زیبا موسیقی بود ازتو زیباتر میخواند .

حال نیمه شب گذشته آهسته سر به خانه ات زدم هنوز آن درختی را که درمیان باغچه ات کاشتی بر پای ایستاده بود که من همیشه آرزو میکردم ایکاش شاخه از آن بودم وتو مرا نوازش میکردی  ......

نقش می بستم  که گیرم گوشه ای زان چشم مست / طاقت و صبر از هم  ابروش طا ق افتاده بود .

حال درمیان چهارراه مرگ ایستاده ام به هر سو نگاه میکنم دیواری است بلند  وروی هر دیواری دستی دارد مینویسد "مر---------گ  جنازه ها درخیابانها سرگردان افتاده اند  درمیان جویبارها وبوی تعفن مرگ ونیستی همه جارا فرا گرفته است درعوض یک مشت مردان عقب افتاده حاصل پیوند سوزاک وسفلیس بازماندگان زنان عفت فروش بر مسند وزارت نشسته اندبی آنتکه بدانند معنی وزارت وصدارت چیست ! بی آنکه بدانند معنی زنده بودن درکجاست  بی آنکه آوای موسیقی را شنیده باشند بی آنکه عشق را لمس کرده باشند  مغزهایشان تهی ولبریز از " هیچ" است ودر سوی دیگر آدمخواران عهد هجر مشغول  سر بریدن انسانها وکباب کردن آنها بر روی آتش میباشند بوی گوشت کباب جوانان  ومزه کباب آنها بسی خوشگوار است  ومردانی که با تیر به شقیقه خود  شلیک میکنند  چرا که مورد تجاوز این حیوانات وحشی قرار گرفته اند تنها باسن عریان آنها را نمایش میدهند ودوراو  میرقصند  .  وتو نیز به جمع پی پلها پیوستی !!!!

ساقیا جامی دمادم ده  که در سیر طریق / هر که عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود .

د ر  چهارراه مرگ خون همچنان جاریست وتو دستهای خونین خودرا بالا برده ای تا نشان دهی که ازآنها نیستی ! که هستی .ث

پایان / ثریا ایرانمنش  / 28/08/2021 میلادی
 

جمعه، شهریور ۰۵، ۱۴۰۰

و...وروزی دیگر !

ثریاایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

در میخانه ببستند خدا یا مپسند /که درخانه تزویر و ریا بگشایند !

همه درهای ریا گشوده شده  درب میخانه ها وکلیساها وراهیان نور مقدس بسته شد درخانه ریا ودروغ ونفرت به روی مردم باز شد .

هجوم بی امان مردم اشفته حال   بسوی کشور های اروپایی بی نقص وعیب نیست حضور آن آدمخواران با نعلین وچوبدستی ناگهان بر تصرف کشوری نیز آنچنان بر ملاست که احتیاجی به شاهد ندارد  .

مردم اینجا نیز برای خود شیرینی درصف اهدا کنندگان ایستاده اند  وایا میدانند د رمیان آنهمه انسانهای بی گناه که بایسنو می ایند چند صد نفر نیز پیامبر اسلام نیز هست ؟ برای آینده ؟ و چه  اسان به آنها جا میدهند مکان میدهند  نان میدهند پانزده سال پوست من وبچه هایم کنده شد تا توانستیم یک برگه اقامت بگیریم بیست وپنج  سال طول کشید تا توانستیم یک دفترچه رنگی بگیریم تازه با پول وخانه واتومبیل خودمان آمده بودیم انهم نه از شرق بلکه از غرب اروپا. وامروز فرزندانم مانند بردگان قرون وسطی باید تمام تابستانرا که اربابان به تعطیلات  میروند کار کنند .

اما این نورچشمی های سفارشی با اتومبیلها مخصوص در جاهای امن بسر میبرند هجوم مواد غذایی واهدای  آنها  برای آن مسافرین از راه رسیده تقریبا فروشگاههارا خالی کرده است انباری لبریز از کمک های ! انسان دوستانه مردم خیر ومهربان  !در  این سر زمین  برای من مقیم ابدی دستمال  توالت نیست !

مفلسانیم  وهوای می ومطرب داریم  اما می ومطربی هم درمیان نیست برای می نوشیدن باید کارت سفارشی داشته باشی ویا مانند مردم فرانسه وسط خیایان چادر بزنی وصندلی تاشو بگذاری ورستوران خودترا باز کنی تا هوایی بخوری .هوا نیز همچنان جهنم وار داغ است از هرطرف که نگاه میکنی یا جنگلها شعله میکشئد یا اتومبیلها درکنار خیابان به صف نشسته دچار حریق ناگهانی میشوند !.

پیرمرد روی زمین داغ وتفت زده اش ایستاده بود واشک میریخت که پنجاه سال زحمت کشیدم امروز یک زمین داغ دارم نه ابی ونه درختی ونه خانه ای !

دستهای پشت پرده هر روز قویتر میشوند ومن هرشب وصبح به درگاه همان افریدگار نادیده دعا میکنم که این دستها هرچه زودتر قطع شوند وما دوباره احساس ازادی کنیم واگر هوای دیگر ی تنفس میکنیم حد اقل شاد باشیم که زندانی درانتظارمان نیست .

اشتیاق انسانها باین زندگی امیدواری بود ویک اینده حال مر دم را واداشته اند که نه ازاهریمن بلکه از یکدیگر بهراسند ودور ی کنند د زندگی  در همه جهانیان تنها ترس ودلهره و وحشت شکل گرفته است وآن انسانی که به هر روی به سرنوشت خود عشق میورزد  وخودرا می شناسد  ومیداند گرایشی چندان به مال وثروت واینده ندارد تنها روح ازاد خودرا میخواهد  ازادی سیاسی آزادی نیست باید روح ازاد باشد که انرا ازما گرفته اند.

آه که امروز چه انسانهایی که دردرون  خود احساس صلح ارامش میکنند اما مجبورند بجنگنند  آنها تهدید میشوند  آن  دستهای نا مریی در پشت پرده های سیاه را نمیتوان  تشخیص داد تنها حیوانی را بشکل انسان رنگ میکنند وبه مسند قدرت می نشانند یکی احمق ودیگری آدمکش  وخود نخ  سرنوشتهارا دردست گرفته پیش میبرند  / همه شیطان پرست  وبا نوشیدن خون  انسانها ونوزادان جوانی را طلب میکنند این دیگر بر کسی پوشیده نیست .

دنیا پشت رو شده است مانند سر زمین عجایب هر چقدر  فریاد برداری که که " من آلیس هستم " کسی اهمیتی بتو نمیدهد باید ابلیس باشی .

برای یک شیطان مسلم وآدم کش وبی شعور آنچنان  بارگاهی میسازند که در تاریخ نمونه است . .برای مردانی خد متگذار دلسوز مردم ومیهن دوست  آنهارا درگوشه های تنها میگذارند .یک دهن کجی به آنهاییکه میل دارد هویت خودرا  داشته باشند ! به این میگویند تاریخ وارونه !.

خوب! مقدم نو رسیدگان مبارک همه هم به اینسو آمده اند تا هوایی نظیر هوای سر زمینشان داشته باشند در کنا ر " قصر الحمرا"  وجویبارهای روان وکم کم باید بفکریک مقنه تازه بود از نوع چرمی آن ! ث

پایان / ثریا یرانمنش / جمعه .27/08/2021 میلادی .


 

پنجشنبه، شهریور ۰۴، ۱۴۰۰

سلامی دوباره


 ثریاایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

امروز تنها نشسته ام وباز یاد تو روح وچانمرا فرا گرفته برایت مینویسم . میزی که روی آن مینویسم بسیار کوتاه است میز وسط اطاق نشیمن است  آفتاب سپتامبر نیز همه جارا فرا گرفته است وما همچنان درغوغای گمان  وبیداد بیماری وواکسن آن که چه کسانی را بیمار میکند ومیکشد وچه کسانی را جان وجهان می بخشد زندگی را وروز را به شب میرساینم .

یکنوع بیماری تازه درمیان مردم شیوع پیداکرده است وآن افسردگی شدید است یا دست بخودکشی میزنند ویا خانواده را  میکشند ویا فرزندانشان را میکشند .

تقصیری هم ندارند آینده تاریک است من زیاد بیادت هستم برای تنهایی تو وتنهایی خودم روی این بلندی ها همواره احساس نیاز ودرد دل کردن دارم برخلاف تو  نیاز دارم برای کسی دردل کنم  کسی که مطمئن است وچیزی را بد تعبیر نخواهد کرد ویا از  آنها سوء استفاده نخواهد برد روزها تنها هستم ومن  احتیاج به یک یار وفادار دارم  بچه ها بخصوص  دختران هم کار  بیرون دارند  هم  درخانه باید به همسرانشان برسند  من هرشب با بازی ویا خواند کتاب خودرا سر گر م میکنم تا بخواب بروم وروزها سرم را با گل دوزی میگذرانم از چرندیات خسته شده ام از بحث های بی اساس وبی پایه وخود نمایی ها وبه رخ کشیدن های بیهوده .

با همه این اوضاع واحوال  امروز صبح تصمیم گرفتم باز برایت نامه ایی بنویسم  سلامی بگو.یم  وکمی از گذشته های را بیاد بیاوریم از ان روزهای خوب که مجبور نبودیم درحصار زندابانان حرکت کنیم  وکم کم بسوی زندان بزرگتری برویم اول انفرادی وسپس زندان عمومی که نامش جهان نوین است .

امروز دیگر از آن المان وپناهگاه گریختگان چیزی بجا نمانده نوعی دیکتاتوری نیز بر آنجا حاکم است ودر سایر سر زمین ها نیز کم وبیش به همین شکل رشد کرده در این  زمان اگر به بقالی سر کوچه اینجا برویم با بقالی سر  کوچه فرانسه فرقی ندارد دیگر هوس دیار پاریس یا لندن یا رم  را از سرم بیرون کرده ام میل دارم گامی به سوی طبیعت بردارم اما طبیعت خاموش شده است جنگلهای هیزم میشوند و بار کامیونها بسوی مقصد نا معلومی میروند زمین ها خشک وخالی از یک سبزه تنها جیر جییرکها که نوع دیگرشان در رسانه ها وز وز میکنند پای ترا نیش میزنند.

امروز تنها وسیله ای که میتوانم این فاصله وحشتناک  را پل بزنم  وبا تو بدون نقاب سخن بگویم  پشت کردن به امروز است وروی کردن به دیروز وگذشته  بدون فشار میتوانم از دیروز سخن برانم  اما از فردا نیمتوانم حرفی بزنم چون نمیدانم  چه خوابی دیگر برای ما دیده اند وچه کسانی   همانهایی که امروز با تکنو لوژی ها بازی میکنند وعکسهای مرا روی تمام صفحا ت میبینند وچقدر بمن خواهند خندید که ...او هنوز هم با قلم وکاغذ زندگی میکند  روزی فرا خوهد رسید که تودیگر انگلیسی یا روسی  ویا المانی نخواهی  بود ومن نیز هویت نخواهم داشت هردو مانند دورباط جلوی هم سر خم میکیم ورد میشوم وقهوه های کف الوده آماده را با دستهای آهنی به درون گلویمان  فرو میریزیم احتیاجی به توالت هم نخواهیم داشت همه چیز درما ریسایکل میشود میتوانیم هفته ها بلکه ماهها غذاهم نخوریم .دیگر کسی نامی نخواهد داشت همه یک شماره میشویم شماره  خیاط سر کوچه ویا کفاش سر خیابان  وپس از  ان تصویر ها شکل میگیرند  وبیدار میشوند تودیگر نیاز به جنگ نداری واحتیاجی نیست به دنبال صلح چهانی بروی .....نامه ام به درازا کشید .  نا تمام 

ثریا ایرانمنش 26.08.2021 میلادی 

سه‌شنبه، شهریور ۰۲، ۱۴۰۰

هوای خانه

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " 

شب است و دلم هوای خانه گرفت / دوباره گریه بی طاقتم  بهانه گرفت .............

اگر آن سالهای شاعر این ترانه هارا سرود به خاطر عقیده و افکارش در زندان بود زندانی که از خانه امروزی ما راحتر  وامن تر بود دوستانی داشت برایش هدیه  میبردند ملاقاتی داشت دسته گل برایش میبردند واو میتوانست دردفترخود  بنویسد آن چه را  که دلش میخواست در بیرون آفتابی درخشان میتابید ونوید روزهای بهتری را میداد !!.

امروز ما درزندانی محبوسیم به بزرگی زمین و عده ای دیوانه  زنجیز گسیخته دور  ما میچرخند هریک مشعلی دردست دارند زیر نامهای مختلف اما درواقع همه یکی هستند دیوانگانی سیری ناپذیر از آنسوی جهان تا اینسوی زمان .

جنگ میکربی را راه اندازی کرده اندوهر روز بر تعداد این میکربها یا ویروس ها اضافه میگردد پرستوها مرتب جلوی دوربین ها عشوه می ایند  ودستهای خودرا عریان میسازند که که بلی باید  بهر روی واکسن را بر پوست بدنت تزریق کنند حال بعد از دوسال چه بر سر تو امد دیگربما مربو ط نیست خوب نوع سوم آنرا داریم یا نوعی که جلوی عوارضش  را بگیرد.

وتماشای انبوه جنازه ها وبازی بازیکنان !!

 دنیا زندانی شده با یک برگه سبز باید از مرزها عبور کنی با یک برگه سبز بایدقایق خودرا دررودخانه ها برانی با یک برگه سبز باید از دارو خانه   دارو بگیری با یک برگه سبز با از سوپر یا نانوایی نان بخری  واین همان  متد ( سایلن گرین ) است وروزی خواهد رسید که از گوشت وپوست بدن ما نان و بیسکویت برایمان بسازند وخود درگاوداری هایشان به همراه هما ن گاوها وگوساله به چرا مشغول باشند .

تفاوتی ندارد که ما به تعالیم حضرت عیسی مسیح برگردیم ویا هر دین ودوباره انرا آمال وآرزوی خود کنیم  ویا از انها بخواهیم برایمان دنیای جدیدی بسازند ویا به به درون بشریت راه یابند تعلیمات مسیح تعلیمات مثلا لائوتسه  تعلیمات بودا  تعلمیات مارکس و ادیان همه یکسانند راه چاره ای هم نیست  تنها یک  مرز وجود دارد این بار   صدای خدا از پشت کوههای "هرات " بگوش میرسد نه از صحرای سینا  نه از انجیل  نه از  عصاره عشق  و زیبایی ومقدس نمایی  تنها شاید یک چیز درتو خواننده ومن نویسنده درهر یک از ما ساکن باشد وان حضور یک انسان واقعی است یک بشرابدی ولایزال  یک حقیقت  پایان ناپذیر  یک حکمت عالمانه /  نه سلطه  بهشت وجهنم  وسایه تیر به چادر مادرمان  ونیزه بر کلاه پدرمان وتجاوز به دخترانمان .وبردگی پسرانمان !

شب است من  در شب مرده ام وفردای بیداری را  میل ندارم ببینم وچهره منحوس این دیوانگان از بند گسیخته را . پایان 

ثریا ایرانمنس 24/08/2021 میلادی . 

شنبه، مرداد ۳۰، ۱۴۰۰

او بود ودیگر هیچ ....


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

از ساعت  سه و نیم بیدارم  دیگر نتوانستم چشم بر هم بگذارم  تمام مدت  به دو چیز می اندیشیدم  به جنایتکارانی که هفتاد ودو کبوتر را زنده زنده درآتش سوزاندند  برای یک افسانه واهی  وبه او که در میان فرشتگان داشت به اسمان میرفت 

در میان یک اطاق بزرگ  ومفروش وروشن  عده ای مرد  با رداهای بلند  بطور  دایره وار  دست در آستین خود گذاشته وسر هارا خم کرده بودندوگاهی دوری میرفتند  وناگهان همه دستها به اسمان بلند شد وفریادی بزرگ برخاست " درود بر روان پاک محمد رضا شاه پهلوی " ودوباره خم شدند من نیز با آنها هم صدا شده بودم که ناگهان ازخواب پریدیم  //// آن مردان که بودند ؟ بصورت دایه وار ؟  با خود گفتم که روح او به آسمان رفت در کنار فرشتگان مقرب درگاه باریتعالی او از ثری به ثریا پیوست مریم مجدلیه هنوز در روی زمین به دنبال حلقه گمشده خود میگردد . او به جایی رفت که حتی از فکر انسانها نیز فراتراست او از انسان های زمینی جدا شد وبه خدا پیوست ذره ای نور شد نکه ای از آفریدگارشد اگر حضور عیسی مسیح در  اسمان یک افسانه باشد او واقعیت دارد او موجودیت دارد  او فهمید که ما ملت چقدر فاسد شده ایم سالهای بود (که میگفت افتخاری نیست بر ملتی حکومت کردن که یک تومان میگیرد امی/گوید زنده باد دو تومان میگیرد میگوید مرده باد  )!اوبجایی رفت که دیگر دست هیچ موجود زنده ای به او نخواهد رسید او خود یک فرشته شد وآن مردان چه کسانی بودند ؟ از کجا امده بودند ؟ وچرا ناگهان غیب شدند ؟.

خواب از چشمانم گریخته بود دیگز بیهوده  روی دنده هایم میغلطیدم  میدانستم که جای او دراین جهان وحشتناک  وکاغذی نیست میدانستم او از نوع وجنس دیگری است  او بیهوده برای ما زحمت کشید ومارا ازدرون چاه ویل بیرون آورده روی فرشی ابریشمی بر عرش نشاند  درآن زمان هم من هرکجا می نشستم اقایان وبانوانی دانا وفرهیخته!!! ا میدییدم که از او انتقاد میکنند وگاهی به او ناسزا میگویند  هیچگاه از انها نپرسیدم چرا شما که از قبل او وکارهای مثبت او به این جاه وجلال رسیده اید ! ؟ بعد ها فهمیدم  که چه دستهایی درکار این ویرانی بوده است .

آن روز ها مردان  وزنان گرد هم جمع شده  از معاشقه ماه با اسمان میگفتند  من معنای گفته های آنهارا درک نمیکردم همه کوچه  وپس کوچه ها  لبریز از روشنفکری بود ! واین روشن فکری چه عاقبت تاریکی برای همه آورد  من درسکوت خودم راه میرفتم او پدر ملتی بود که من درمیانش رشد کرده بودم اگر ما بد بودیم دلیل بربد بودن او نبود شیک میپوشید وسالها از زمان خودش جلو تر گام برمیداشت واین خاری بود درچشم جهانی که تازه از زیر جنگها خلاصی یافته بود .

حال شب گذشت  او به دیار دوست نائل گشته بود  واز هرکرانه ای دعایی بسوی او روان بود .

حس کردم که آیینه ژرف آسمان  اورا درمیان گرفته وبه زودی عکس او در کره خاکی انعکاس خواهد یافت  وپرتو نگاه مهربان او نیز به سوی دوستدارانش میتابد .

حس کردم که درتب وتاب یک  اسودگی خیال  یک رویای واقعی  غلط میخورم وحلقه های نور بر گرد او  بهم وصل شده اند .

این اندیشه ها تا صبح خواب مرا بر هم زد  ودرخلوت ابر آلوده صبح  خواب مرا ربودند وبه بیداری کشاندند  .

حال دراین فروغ صبحگاهی اورا میبینم چون ستاره ای درخشان دراسمان  میدرخشد ونورش همه جارا فرا گرفته است وچشم دشمنانش را کور ساخته وخشم انهارا برانگیخته ....نه نتوانستید سایه اورا محو سازید ویاد اورا از دلها بشوئید  او به کائنات گره خورده است وشما در میان خرافات وحماقتهای خود مانند جانوران درهم میلولید مانند مارهای سیاه زهرالودو.... او خود خدا شد .پایان 

ثریا ایرانمنش 21/08/2021 میلادی 

پنجشنبه، مرداد ۲۸، ۱۴۰۰

هستی ما


 ثریاایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

تخم گل می پاشی وتیر میروید زخا ک/این زمینرا چندمین شداد باخون آب داد ؟

صد ها هزار شداد  که سرشان  را روی زمین گذاشتند تا الله نادیده را سجده کنند وباسن هایشان رو به هوا واگر تجاوزی هم صورت میگرفت ناقابل بود درراه الله آنرا نادیده  میگرفتند و کم کم  این تجاوزات به حریم خصوصی نیز رسید  به ملک ما به زمین ما به آب ما وکوههای  ابستن لبریز از غنائم ما  - ما سرمان با کلام کتابی که نه معنای انرا میدانستیم ونه بلد بودیم بخوانیم گرم بو ودمرو روی زمین میخوایدیم تا آنها راحت تر به تجاوزات خود ادامه دهند  حال چند مردک لات بیقواره با نعلین وردای سرخ وسیاه وپارچه های رنگینی که معلوم است بسرعت بر سر حود بسته اند به شکل شمایل آدمکشان اصلی در افغانستان بینوا پیاده شدند  از کدام در ؟ از کدام کوچه ؟ از کدام خیابان ؟  تا کوهستانهارا ا بشکافند وبقیه غنایم را ببرند درسر زمین خودشان دراستخرهای بلورین وآبی وسبز وقرمز که از خون دیگران درست شده است شامپاین بنوشند با زنان هرزه  ویا مردان همخوابی یکنند مهم نیست این کار ابدا عیبی ندارد ما دیگر به موجوداتی تازه احتیاج نداریم مرد با مرد زن بازن  بروید با همان تکه استخوانی که  جلوی پایتان میاندازیم خوش باشید ...خوب یک لچک بسر را هم باخود میبریم درمجلس مینشانیم تا بگوییم اجتماع پرشکوه ما خالی ازهر خللی است سیاه وسفید ندارد ما وشما نداردهمه یکی هستیم درحالیکه نه! یکی نیستیم .

باید خیلی کودکانه واحمقانه فکر کرد که ناگهان همه چیز یکشبه تسلیم آن نعیلن وردا پوشان شد ؟ ابدا بمن ارتباطی ندارد تا سیستر پلوسی و مادر هیلری و فادر بیل وابو عمامه هستند ما کاری ازپیش نمیبریم سوار "خر" مرادند وخر همچنان عرعر کنان  میتازد وجلومیرود آن پیرمرد لکتنو ی چلاق هم نقش مخالف خودرا خوب بازی میکند اونوکر  اصلی وسر پرست همه نوکران است همسایه شرقی هم گاهی آنهارا تیغ میزند تا برایشان بمب بسازد وسپس ماهها گم میشود همسایه  دیگری برایشان  طلاهارا استخراج میکند اما برای خودشان نه برای ان لندوک چند مثقالی  تریاک ناب چند صد دلاری برایش درجایی به امانت گذاشته اند وآنکه باید تیر آخر را بزند درپشت یکی از  ستونها پنهان است زمانی که دیگر باو احتیاجی ندارند  وتاریخ مصرفش تمام شد او دراز میشود روبه قبله ! 

حال دیگر دلم برای هیچ چیزو هیچ کس نمیسوزد به هوای تاریک وابری ودم گرفته مینگرم وعرق ریزان که  خبر از یک آتش سوزی تازه درهمین نزدیکیها میدهد  باید تنها به نفس گرفته حودم بیاندیشیم .

شما سازندگان این داروی ویروس دیوانه وار  چگونه تا بحال نتوانستید دارویی بسازید تا تنها آسم ونفس تنگی را درمان کند حال با این آب ونمک وآلمینیوم وسایر چیزهایی که درون آن امپولهای وحشتناک  نوکشرا تیز کرده بسوی یک یک حمله مییبرید تا همهرا بکشید ودنیارا خالی کنید برا ی خودتا ن که دیگر رمقی ندارید  نوچه هایتان هستند  ناگها ن یکشبه میلیونها واکسن !!! آنهم ازهمه نوع  سازنده  وکشنده وارد شد ؟ درعرض یکماه ؟ شما حزبتان " خر" است اما ما چهار گوش ودراز گوش نیستیم .

هرر وز صد ها تن پس از تزریق واکسن میمیرند حال دوز سوم می آید چهارم به دنبالش می ید تا زمانیکه دنیا به حد نصاب رسید وبرای شما  جای کافی بماند برای  گوساله هایتان الاغ هایتان برده هایتان وساختمانهای  مرموزتان  دیگر کتابی وکتابخانه ای وجود نخواهد داشت از همین امروز وفرداست که پلیس های امنیتی وارد خانه ها شوند وکتابهارا به آتش بکشند فیلمهای قدیمی را به دست آتش بسپارند تنها فیلم سیاره ها هستند !!! که باقی میمانند زندگی درسیارهای دیگر !!! گذشته بکلی نابود میشود  محو میشود  یک بازی یک فریب .بچه ها همه در دستشان همین اسباب بازی منحوس وکثیف است مهر ومهربانی وادب ونزاکت را از یاد برده اند همه باید یکدیگررا  بکشند ازهمین کودکی باید یاد بگیرند سر هر چهار راه نفس کش بطلبند و......این است پایان آن راهی که آنهمه برایش دویدیم . پایان 

ثریا ایرانمنش / 19/8/2021 میلادی !