چهارشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۷

ایکاش....

ثریا /اسپانیا!

به چشمان سبز او که میرفت کم کم به گودی بنشیند وگرد پیری بر آنها سایه انداخته بود نگاه میکردم / اولین بار اورادر. سفری که به ایتالیا داشتم دیدم  در آن زمان خیلی جوان وزیبا وبرازنده بود نگاهی مهربان  وخنده ای که هیچگاه از لبانش دور نمیشد لبخند ی توام با مهربانی وچشمانش میدرخشیدند  .
در آن زمان من بار دار بودم اما هنوز چندان نمایان نبود وچند چهره شناخته شده هنری در یک آطاق کوچک مشغول دوبله  فیلمهای  ایتالیایی به زبان فارسی بودند .

او روی یک صندلی بلند می نشست وتماشا میکرد ظاهرا همه استودیو وفرمان دست او بود ! سوفیا لورن تازه  گل کرده بود وحال میخواستند دکتر ژیواگو را بسازند  سوفیا زیادی برای نقش لاراکت وکلفت بود  .
هر گاه باو چشم میدوختم نگاهش را روی خودم میدیدم  سنگینی میکرد  خجالت میکشیدم واصرار داشتم که شکم کمی بر آمده ام را زیر پیراهن گشادی که بتازگی خریده بودم پنهان کنم .
او میخواست به هالیود برود  تا در آنجا بخت  واقبال خودرا بیازماید  در ایتالیا چندین فیلم وسریال بازی کرده بود  چندان جهانی نشده بودند مهربانی او زیادتر از خشم او به چشم میخورد  آن دو چشم سبز زیتونی  در آن چاه عمیق آرام میچرخیدند  تنها مهربانی از آنها تراوش میکرد معلوم نمیشد چه  ساعات ودقایقی من باو خیره میشدم  واو نگاه سنگین مرا روی خود احساس میکرد  سپس سرش را بلند کرده لبخند شیرینی بر آن دهان خوش ترکیب مینشت  ومن سرخ میشدم   او  یک عشق مقاومت ناپذیری به هنر وهنر پیشگی داشت  . 
امروز قریب پنجاه سال از آن روز  میگذرد در امریکا توفیق چندانی نیافت  به زادگاهش برگشت  وحال امروز اورا در کسوت یک مرد پا بس گذاشته با شکم بر آمده وباسن پهن روی  صفحه تلویزیون دیدم  .  

آنروزها در اولین نگاه عاشق او شدم  وآرزو داشتم که آن قلب مهربان وآن چهره ذوست داشتنی وآن قد بلند درکنار من میبود 
امروز هم همین آرزو در دلم زنده شد  ایکاش این مرد محکم واستوار سوار بر اسب با همان قلب مهربان که هیچگاه آنرا ازدست نداد  در کنارم میبود ومن سرم را روی شانه پهن او میگذاشتم وبرای چهل سال درد وعذابی که درسینه ام  نشسته اشک میریختم وبرایش قصه هایم را تعریف میکردم .
هر چند دیگر از آن دو زیتون براق وپر طراوات نوری به بیرو نمیتابد اما دهان زیباش همچنان با همان لبخند ابدی برای تسکین دلهای دردمند کافی است . 
سالها پیروی  مذهب  رندان کردم 
تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم 

من بسر منزل عنقا نه بخود بردم راه 
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم

نقش مستوری ومستی نه بدست من و توست 
آنچه سلطان ازل گفت بکن ،  آن کردم 
پایان یک دلنوشته وخاطره 
سه شنبه 12+1 / 02/2019  میلادی 
ثریا ایرانمنش (لب پرچین ) اسپانیا 
.......چرا به ایتالیا نرفنم ؟؟!!

چشم ما !

ثریا ایرانمنش «لب پرچین » !


باز آ که درفراق تو چشم امیدوار 
چون گوش روزه دار  بر الله اکبر است .......سعدی!

شاید گوش روزه دار احمق بر الله اکبر بازشد اما گوش شنوا وهشیار  به امیدواران وشهسواران  است .خبر های مهم ! :

گوگو ش ترانه تازه ا ی خواند ؟! درایران مد گوگوشی بین زنان مد شده است ؟ !! 
مسیح علینژاد سخن رانی کرد !!! 
خواهرش اما لغت پرانی کرد در جمع سیاه پوشان پرچم دارامام زمان /
فردا دیگردرایران هستیم  ! رضا دوم 
دونالد ترامپ به ایران میرود !!
پوتین میخواهد اینترنت را برای مدتی قطع کند !!

وچند خبر  دست هزارم که با فلاش قرمز فوری / فوری /!!! من بوی بهاران را امروز صبح احساس کردم اما نه بهارآزادی را بلکه بهار خونینی را .

ودیدم که گلها همه درخون میغلطند واین خبر های وخبرنگاران چیزی ندارند دست به دامن زباله ها میشوند که به هنگام  جاری شدن سیل جلوی فوران آب  را بگیرند غافل از آنکه سیل وحشتناکتر از آن  است که بتوان باچند سنگ پاره وماسه وشن جلوی آنرا  گرفت .

دندان حریص سیب تنش بود 
سیبی که برق بوسه شیطانی سهیل 
خالی نهاده بود  بردوشش ، مکیدنی 
من سیب را به دندان خائیدم 
شهدی  از او چکید  با کامم ، چشیدنی !.....: نادر نادر پور  « شام واپسین » 

واین شام واپسین  وسیب مکیدنی ما هستیم وسیل بسوی ما درحرکت است وچیزی جلو دارش نیست حماقت ملاها از حد گذشته وبیحالی وبیعاری رقصندگان وپایکوبان ومعلولین سیاسی نیز کاری از پیش نخواهد برد .
امروز سه رهنورد راهی را درپیش گرفته اند تا  آن سرزمین را مثله کنند وهمسر چهارم ایران که قدرت اقتصادی جهان را دردست گرفته  چین است . 
میگویند  در شهر کار هست  وفراوان هم هست اما کارگر نیست باید از چین وافغانستان آورد ! 
میگویند درشهر کسی گرسنه نیست  وعریان نیست اینها همه پناهندگانند ! 
میگویند درشهر غم نان نیست  / رنج نیست /  نان هست  اما همه برای نور چشمان .
فردا کدام  ره نورد میل دارد  راه خودرا بسوی  ایران گم شده کج کند ؟  این رهنوردان رنگین کمانی تنها روی همان صفحه اینترنت وکلیپ ها خوب میرقصند  . نه جرئت پیشروی را ندارند نان خمیر برشته  را خورده اند  به همراه خاویار وکره اعلا  جای آنرا با نا ن خیمر  بدون مواد عوض نمیکنند کمی گرد هم چاشنی آن میزنند ودرعالم هپروت خودرا دلاوری بی رقیب میبینند .

تصمیم نداشتم در باره این حوادث چیزی بنویسم  برایم مهمتر است که اسپانیا چگونه میتواند حافظ ملت وحفظ اراضی خویش باشد  هرچد هنوز سر زمینی است که مردان حاکمند وزنها درجه دوم اما ذره ای از خاکشان را با همه معیارهای بزرگ جهانی عوض نمیکنند  زنان شورش بر میدارند با قابلمه وکفگیرو وفریاد تن به تن با مردانشان همراه آنان بجنگ میروند لباس رزم میپوشند زنان ما لباس بزم ولبانشانرا که سوغات سرزمین افریقا وسوقات زندانهاست به کلفتی یک چماق درمیاورند پیکرشانرا خالکوبی میکنند وروی فضای مجازی اظهار فضل ودانش مینمایند  وبرای ملتی سرنوشت تعیین میکنند اینها نیز همان زباله های نگهداری شده برای جلو گیری از سیل خروشان است .

از عمر ، چون غروب، زمانی نمانده است 
وزجور  شام تیره  امانی نمانده است 

چون شبنم خیال  به گلبرگ  یاد یار 
از ما نشانه دیر زمانی  نمانده است 

بودیم یک فغان و  ،خموشی مزار ماست 
جز لحظه  ای  طنین  ، فغانی نمانده است .........« سیمین بهبهبانی » دیوان گزیده اشعار  !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا /
به روز شده 13-02-2019 میلادی /...






سه‌شنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۹۷

فریب بزرگ

ثریا / « لب پرچین » / اسپانیا !

بیشترین فریب را نویسندگان وشاعران ما برما تحمیل ودر شعور ومغز ما فرو کردند  ، در آن زمانها که هنوز باین شدت کتاب در  دسترس خوانندگان نبود ! محمد مسعود یکته تاز  نویسندگاه ومترجمان وروزنامه نویس بود کتابی را به زیر چاپ برد ودر دسترس عمو م قرار داد بنام « گلهایی که درجهنم میرویند » سپس به دست مردان  حزب توده کشته شد وآنرا برگردن شاهدخت اشرف پهلوی گذاردند  این کتاب از روی داستان نویسنده بزرگ امریکایی « کریسیتن تیلور » تحت عنوان   « گیرنده نامه شناخته نشد » من این کتاب را موجود دارم مر بوط به جنگ جهانی دوم وهجوم نازی ها به یهودیان وآناتکه توانسته بودند به امریکا  فرار کنند .یک رابطه نامه نگاری بین دو دوست !
محمد مسعو د تنها نام هارا ایرانی کرد وبقیه آنرا خودتان پیدا کنید ! ( ارباب بزرگ ما) بمن میگوید تو تاریخ زنده هستی بنا براین هرچه دیده وشنیده وخوانده ای بنویس میدانم که خودشان آنرا ادیت میکنند منهم اطاعت کردم .
تنها باید بگویم در کشو ما نویسنده خیلی کم بود  واگر داستانهایی بوجود میامد  بیشتر نظم بودند نا نثر  تنها افسانه  هزارو یک شب  وحسین کرد  وامیر ارسلان نامدار بود که بصورت قصه درآمد در زبان پارسی قصه فراوان است اما ترجمه نوشته دیگران  در قرنهای مختلف وسالهای گوناگون فراوان به دست ما میرسید بعضی ها ناقص / بعضی ها حرمت نویسنده اصلی را داشتند وبعضی ها آنچنان احساسات دراین ترجمه بکار میبردند که که به راحتی  میشد احساس کرد که عواطف مترجم درمیان کلمات پرواز میکنند  نمونه اش  کتاب(زندگی شوپن ) که تمام احساسات  جناب تقی خان تفضلی را میشد درمیان آنکتاب احساس کرد ویا ترجمه شکسپیر  که خوشبختانه  توام با زبان اصلی یعنی انگلیسی بود !
در ادبیات ما حماسه زیاد بود تنها نویسنده ای که توانست جامعه مارا بخودما بشناساند صادق هدایت بود  وچند شعر  از فروغ ونظم زیبای پروین اعتصامی  که متاسفانه با آمدن حکومت جمهوری  زنان بکلی از نوشتن وخواندن  اظهار وجود کردن از صحنه معاف شدند ! درخارج اما درخشیدند لاکن با زبان بیگانه ! .
داستانها در زندگی نقش بزرگی را بازی میکنند  چه داستان دلاوری وپهلوانی  ودلیری قهرمان باشد وچه یک داستان پرسوز وگداز عاشفانه  مردم عاشق قهرمان داستان میشوند ! مانند خوانندگان امروز که شهرتی بهم میزنند اما در پشت سرشان شاعر وآ|هنگساز گم میشود وتو نمیتوانی  بفهمی که چه کسی این اشعار زیبارا سروده وکدام آهنگساز چیره دستی آنرا ساخته تنها خواننده  موفق است و برافق میدرخشد وخوب خاموش میشود ! 
این روز ها بیشتر با کتابهایم سرو کار دارم واین سیر وسلوک را  بگونه ای که میخوانم مینویسم . دیگر نمیتوان به یاوه های مردان وزنان مبارز امروز نگاه کرد همه برای قدرت وجیبشان مبارزه میکنند ! آنهارا بکلی کنار گذاشتم . هنوز میان کتب قدیمی میتوان غشق را یافت / لمس کرد وگاهی بر نا امیدی قهرمان آن گریست . شاهکار های  بزرگی بوجود آمدند که متاسفانه نویسندگانشان چون همه مانند تولستوی زمین دار ومالک نبودند نوشته هایشان درگوشه ای خاک خورد وسپس کم کم کسانی پیدا شدن واین خاک ر از روی آ|ن کتابها روبیدند وآ|نهارا به تماشای عموم گذاتشند.
تا وقتی \آهنگسازانی نظیر ؛موسورسکی ؛   پیدا نشدند تا بر اشعار زیبا وپرنغز آلکساندر پوشکین آهنگی بسازند کمتر کسی اورا  میشناخت ( بوریس گودنف ) بزرگترین حماسه ای  بود که سرو.د ومن آخرین اپرایی را که درتالار رودکی آن زمان دیدم همان بوریس گودونف بود  منظومه ای قهرمانی ....بگذریم میل ندارم نه بگذشته برگردم ونه خودی بنمایانم تنها این چند خط را بعنوان یاد گار نوشتم تا بگویم بیشتر این بدبختیهای ما از بیسوادی وندانم کاری وفریب نویسندگانمان / گویندگانمان ؟ شاعرانمان میباشد.
مقداری راست  ودورغ را سر هم میبافند نظیر حضرت والای جناب ( مسعود بهنود ) وبخورد دیگران میدهند خوشبختانه در کتاب سه زن او / من یکی دوتا  ازآنهارا خوب میشناختم هر دو خیانتکار بودند ! 
عده ای چنان محو جمال این ژیگلوی قدیم شده و گویی فرشته ای از آسمان ادب ایران بر زمین آمده که به عمق مطلب نمیپردازند .
ما مترجمان زبر دستی داشتیم  نظیر شادوران محمود تفضلی /  میم . به اذین  که \انها به نویسنده هیچ خیانتی نکردند وبقیه که امروز نام آنهارا فراموش کرده ام مانند شادروان حسن شهباز که واقعا ادبیات جهانرا بما شناساند  ویا دکتر حمیدی شیرازی  .
چه کسی امروز آ نهارا  میشناسد؟ تنها آواز  مرگ قو را همه میدانند چه کسی خوانده اما نمیدانند سراینده اش اوست . بهر روی من معلم ادبیات نیستم تنها گاه گاهی برای روشن شدن اذهام جوانان بدون هیچ دخل وتصرفی ویا کپی کردن از روی نوشته جات دیگران  تجربه هایم را مینویسم تو خواه پند گیر وخواه ملال /
یک قصه بیش نیست  غم عشق وین عجب 
 کز هر زبان میشنونم نا مکرر است ........حضرت حافظ 
پایان / ثریا / اسپانیا / « لب پرچین » !  سه شنبه ۱۱ فوریه ۲۰۱۹ میلادی ؟!

گریزان شو ...گریزان !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

خدا را حاصل من چیست  زین بیهوده بودنها 
بجز حسرت کشیدنها  وغم بر غم افزودنها 

بسم از چشم گریان اشک ناکامی  ستردنها
بسم در سوگ یاران نغمه ماتم سرودنها ....

چهل سال گذشت واز خانه ای که توساختی چیزی باقی نماند وتنها کسانی بتو وفادار باقی ماندند همین سگهای زیبای تو بودند . چهل سال من اندوه وناکامی کشیدم برای هیچ وچشم درنتظار آنکه شه سوار تو بر خیزد  حال امروز در هیبت یک پدرخوانده مشتی اراذل  را دورخود جمع کرده که امروز میرویم
 وفردا میرویم او جلال وشکوه وبرزاندگی ترا ندارد حتی کاریزمای ترا هم ندارد .متاسفم .چیزی غیر از تاسف ندارم بگویم واگر عقیده امرا ابراز دارم تنها چندهزار کلمات نا مناسب وبی ارزش بر سرم فرو میریزد .
بانوی تو اما نقش خودرا خوب بازی کرد وتوانست باد مجان دورقاب چین ها را به دو رخود جمع کند و آرامگاه ترا تبدیل به یک محل توریستی بنماید درحالیکه جنازه مادر تو چند روز میان تختخواب وسردخانه مانده بود وکسی آنرا بخاک نسپرد  سر انجام هم معلوم نشد خرج کفن ودفن اورا با بیحرمتی کامل چه کسانی  دادند !  امروز خوشبختانه تو نیستی تا ببینی دنیا کمپلت  مانند یک قند شیرین دردهان مافیای بزرگ افتاده ایتالیا دیگر آن قدرت سابق را ندارد درعوض آن صخره نشین بالای دریای مدیترانه که همه کشتی ها اعم از تجارتی ویا تفریحی از |آنجا عبور میکنند وباید مالیات بدهند  ! حاکم بر تمام امور دنیاست با کمک مافیای مذهبی خود ! طبیعی اسنت که بانوی تو آن طرف را بیشتر دوست دارد تا ملتی فقیر وبدبخت ورنج کشیده وماتم زده را که پدرتو وخود تو از میان میلیونها شپش وبیماری های مقاربتی وقحطی بیرون کشیده وآنهارا بسوی یک تمدن نسبتا پیشرفته بردید اما همه دود شد وبه آسمان رفت  ومیدانم که روح تو درآرامش نییست ونگرانی ایرانی  هستی که عاشقانه آنرا دوست میداشتی اما امروز کسی به دل وروح ما کاری ندارد با جیب ما ؟ بخانه ما / به حدود افکار ما سر میزند . قلبم لبریز از خون است .
روز گذشته همه چیز را از دست دادم همه آنچه را که من گوشه نشین را با دنیای کثیف بیرون متصل میکرد. تلفن را برداشتم وشماره مرکز تلفن را گرفتم یک نوار بود ! « اگر مشگل خط دارید !! ویا مشگل تکنیکی  دکمه یک را بزنید . چشم ! دکمه رازدم نواری دیگر گفت اگر مشگل خط دارید ویا تکنیکی یا اینترنیت نام وشماره تلفن خودرا بگذارید ودکمه سوم را فشار بدهید !!! آی بچشم  دکمه سوم نیز همین اراجیف را توجیح کرد وپس از \ان  گفت به درستی صدا نمی آید دوباره زنگ بزنید !!!!! واین کار چهار بار تکرار شد سر انجام دریکی از این نوارها فریاد کشیدم که من میل دارم اینترنت وتلفن مرا قطع کنید تا بروم جایی دیگر احمقانه است اگر مشگل خط بود که من نیمتوانستم با او حرف بزنم . سپس نزدیکهای غروب کم کم دیدم اینترنت سوسو میزند جعبه خبر داد که بلی تشریف فرما شدم گویا دربیرون ودر پایتخت \انها هم برخاسته بودند تا نخست وزیر رااز بالا به پایین بکشند سرخها وسیاهها !  مبارک است دولت سوسیالیست دست وپایش را گم کرده اینها هم دست کمی از شعور باطن وتحصیلات از ما کم ندارند باید یک دیکتاتور بر بالای سرشان باشد این روزها بازار کلیسا ها خراب است ودرب اکثر آنها بسته و دزدان مجالی برای نماز وشکر گذاری نمیگذارند تمام مجسمه ها ونقره جات وطلالها را به  یغما میبرند وتو خود میدانی که هیچ  دولتی بدون کمک مردان خدا نمیتواند روی پاهایش دوام بیاورد حال هرچند رونانس این دورا ازهم جدا ساخت اما بازهم دست \انها درون کاسه یک یک بندگان میرود وآخرین لقمه را  نیز از گلویشان بیرون میکشد . روانت شاد / گفتنیها زیادند  اما من میل ندارم دیگر وارد هیچ اجرایی بشوم نه تحصیل علم ونه معلومات ونه اشعار زیبا وحماسی ونه اشعار عاشقانه نه نوشته های زیبا امروز به درد نمیخورد  چقدر داری : ؟؟؟ تنها این است سئوال !  دل به که سپرده ام ؟ در این دنیایی که هرکسی بر میدارد  ومیگذارد ؟ در خواب من وتو بود که هرکسی از دیگری فقط میدزید  همه از هم میربودند  اما آن نام دیگری داشت داد وستد ! امروز همه بهم ستم میکنند  وبه یکدیگر تهمت میزنند  قانون هم  میاندیشد  تا از یکدیگر ندزدند وباو سهمی نرسد  او رویاهایش را آغاز کرده است  وذائقه مالکیت تمام را چشیده  ومیداند قدرت یعنی چه  تو که همیشه بیدار بودی  دریک خواب وبیداری همه چیز را ربودند  وبه دنیا نشان دادند که همه جا راروشن کرده ایم  واجازه نمیدهیم کسی به رویا فرو رود حتی رویاهارا هم پاک میکنیم .
حال به دستور مولای ده آن صفحه ایرا که من تنها عکس روی |آن میگذاشتم نیز پاک کردند تا ( داده های ) مرا بیابند !!!تلگرام رفت ! حال درون پوسته سرد خود  دارم مانند انار دانه دانه میشوم  وهر یک تکه ام هر دانه ام  یک قطره خون سرخ میشود وبر دیوار سفید اطاق تنهاییم میچسپد.
هزارا ن رنگ ونیرنگ  از فلک دیدیم وحیرانیم !
که مقصد چیست  گردون را از این بازی نمودنها 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » ! / اسپانیا 
. به روز شده درتاریخ 12-02-2019 میلادی 
اشعار متن  از : شادوران پژمان بختیاری 



دوشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۹۷

بازو بر بازو

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
-------------------------------

امروز سخت بیمارم اما باید بنویسم ! بدهکاری دارم !!! ارباب نمایشگر خشم و حیرت است  او کنجکاوی ندارد  وتنها از دور مرا میبیند  او سر تا پای مرا ندیده  به چشم او من روح بیماری دارم  وخروش وفریاد  وپشیمانی گنگ من در وجود او خللی وارد نمیسازد .

او نمیداند  که با یک نیروی ناپیدا چگونه میتوان  سخن گفت ویا توشت  او روح وروان یک زن  که رستاخیزی را به پا کرده  بیخبر است .
نه ! دیگر \ان دختر ساده دل  که رویاها وخاطره هایش را نشخوار میکرد گم شده  دیگر جانش به گذشته متعلق نیست  او در آینده هم نیست ، درحال راه میرود .

نه ! او نمیداند  که بازو بر بازوی  کسی گذاشتن یعنی چه  واورا ازجای بلندش به زیر اندختن  چه معنا میدهد  او خود همیشه دراوج بوده است  هیچگاه زانو نزده  منهم زانو نزدم  بنا براین همه را بحال خویش رها ساختم / هر چه میخواهد بشود .

او که دستان خارج از اراده مرا برلبان خود آشنا میساخت امروز ارباب است  / او که به آرامی حرف میزد امروز میتواند فریاد بکشد  ومن به آرامی بر میخیزم اگر چه دربستری از بیماری وبی حوصله گی باشم .

به رویاهای ناگفته گذشته  که در پیرامونم میرقصیدند ، مینگرم  یک خاموشی بی پایان  که هیچگاه شکسته نخواهد شد  تنها گاهی به ارامی بخود میگویم : 
بر خیز  / کافی است  هنوز میتوانی راه بروی  خاطره آن دقایق گمشده را بکلی فراموش کن سرنوشت تو و( او) یکی است  وبهم گره خورده است  تو خطابه راندی  واو ناتوان بتو گوش داد .امروز هردو دریک سرمای یخ بسته بیمار وخسته راه میروید .

خوب ! آن زمان جوانتر بودم  ومیتوانستم کسی را دوست بدارم  ویک نامه کودکانه برایش بنویسم واو نیز درجوابم چند خط که مانند یک روزنامه روزانه چاپ شده برایه همه فرستاده میشد برای منهم میفرستاد !  برای او عشق  یک دختر پاکدل  شگفت آور نبود او همهرا زیر ور کرده بود /
چرا وارد چنینی موعظه های شده ام ؟ 
سخت دلتنگم  زمانی دور از  زرق وبرقها آرامش وآسایش خودرا  درون سبزه زارها وتنهایی میافتم  نمیدانم   به جستجوی که میرفتم ؟  اوف ! چه اشتیاقهای مسخره ای  چه احساسات فرو مایه ای  .

به خانه کوچکم مینگرم  که از زندگی یک انسان  ساده سخن میگوید  وبه خانه حقیری  نظیر پرستاران که درآن  چرت میزنند .
من لزومی نمی بینم که نوشته هایم را به زبانی دیگر بنویسم سخت است  کسی معنای میخانه را درک نمیکند اما به سه زبان ترجمه میشود !  آنها با قلب وروح من آشنایی ندارند  چیزی را درون اینهمه  اشتیاق پیدا نمیکنند حتی سر سوزنی دردرا .
هیچکس از طوفانی که امروز در سینه من برخاسته خبر ندارد  کدام یک از این پاروزن های اطراف آن شخصیتهای قانونی گم شده  امروز میتواند دردهای مرا بشکافد ؟  باید شب را بیاندیشم وصبح را با اندیشه ها شروع کنم .

به آب دیده طفلان  محروم 
بسوز سینه  پیران مظلوم 

به داور  داور  فریاد خواهان 
به یارب یارب  صاحب گناهان 

 به محتاجان  در برخلق بسته 
بمجروحان  خون برخون  نشسته 

به دورافتادگان  از  خانه مانها  
به واپس ماندگان  از کاروانها 

که رحمی بردل  پر خونم آور 
وزین غرقاب  غم بیرونم  آور .........دعای نیمه شب  شیرین به درگاه پرودگار  ! ؛ منظومه نظامی گنجوی خسرو وشیرین . 

گنج را خسرو برد ورنج را فرهاد کوه کن !
پایان 
 ثریا ایرانمش « لب پرچین » ! 
به روز شده 11-02-2019 میلادی / اسپانیا.

تسلیت !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین» !
اسپانیا 

چهل سال رنج وغصه کشیدیم وعاقبت 
تدبیر ما به دست شراب  دوساله بود ........حافظ

قبل ا زهر چیز این روز سیاه وفراموش ناشدنی را به عموم ایرانیان واقعی واسیر ودربند جاهلیت عصر هجر ، تسلیت میگویم  امروز دوشنبه و۲۲ بهمن است دوشنبه ها برای من همیشه شوم بودند پدرم نیز دوشنبه فوت کرد !
وشاد باش به آن بانوی خار دار که هنوز  میچرد وشاد است !
او که همه خود فروشان را گرد خود جمع کرد تا زیر پای شاه را بروبند وخود بر اریکه سلطنت بنشیند نمیدانست که این تاج را سری لایق لازم است  این تاج متعلق به تهمینه / ایراندخت / وپوراندخت بود  برازنده سر هر ناکسی  نیست .
میتوانستی از جواهر فروشی ( کارتیه ) بخواهی  برایت یکی بسازد وان کارناوال شوم  ومسخره را به راه نیاندازی تا خودرا به دنیا نشان دهی تمام عمرت برای خودت تبلیغ کردی  روزی خون این مردم بیگناه دامنت راخواهد گرفت .  شاه را تنها گذاشتی اطراف اورا خالی کردی آن مرد بیمار بی اراده وجلوی عکاسان با او رقضید ی از گرفتن دست شاه درحال رقص معلوم است که چقدر محبوب او بودی !!!  تنها خواستی نمایش بدهی وخانواده دوست باشی بیخبر از آنکه  فرزندانت در دوردنیا چه میکنند ! یکی آلوده به تریاک دیگر خمار قرص ها ودارو وسومی به دست افراد ناشناس کشته شود مادر خوبی بودی!!! فرمانروای خوبی هم میشدی ؟!!!لابد الان دربغل پوتین بودی . من صمیمانه از |انهاییکه طرفدار تو هستند وچشم بسته وگوش کر  پوزش میخواهم  اما من با تو بودم همه جا کمی چند سالی از تو کوچکتر بودم اما هیچگاه ازتو خوشم نیامد وهمیشه برآن  مردک توده ای  مستر (ت) سر پرست دانشجویان درفرانسه لعنت میفر ستم که ترا به شاه معرفی کرد  خوب مادیان خوبی است میتوان از او تخم کشی کرد اما این مادیان چموش بود ونمک نشناس .
حال سر زمینی که میرفت بسوی یک تمدن  ، امروز به ویرانه ای تبدیل شده زنان وکودکان گرسنه وبیمار در پشت بیمارستانها وشهر ها یکدیگر ا بخاطر یک تکه نان پاره میکنند اما آن استیک آبدار تو هنوز درون بشقاب  ودیس تو  میلرزد آیا هیچگاه بفکر ‌آن کودکان خیابانی  که  زیر برفها یخ بستند بوده ای؟  اصلا فهمیدی ؟ تنها پیام دادی / پیام دادی وتاج برسر عکس گرفتی ! این تاج امروز خاکی است که بر روی آن سر بی مویت نشسته است .
بلی درآن زمان حزب سوسیالیت فرانسه با تمام قدرت درپشت سر تو بو وهر ماه حق العضو را میپرداختی برای  سهم الحق خودرا از قراردادهای نفتی  میگرفتی  وبحسابت درخارج میگذاشتی تا  امروز که بتو مدال لژیون دونو ربدهند چقدر این مدالها وجایزه ها بی ارزش شده اند نوبل را به آ|ن حاجیه خانم که معلوم نیست کارش چیست دادند واگر خجالت نمیکشیدند وتو نیز سر کیسه را شل میکردی   یکی هم برای تو میفرستادند بخاطر کمک به هموطنان ونوع دوستی ؟!!!!  انجمن های کمک  همچنان به ریاست تو بر پاست وعده ایهم خودرا بتو چسپانیده اند تا از برکت وجودت بهر ه ببرند بیچاره هایی که دست چپ وراست خودرا نمیشناسند . 
نفهمیدی بر ما زنان ومادران چه ها گذشت / نفهمیدی که هروز غذای ما اشک چشم بود / نفهمیدی که چند هزار مادر داغدار درعزای فرزندانشان بسوگ نشسته اند / ونفهمیدی چند صد هزار دختر وپسر را برای فروش وبردگی به صحرای عربستان وسایر سر زمینها بردند  شما مشغول آرایش چشمان چپ\ خود بودیدکه در فلان میهمانی شاه زاده وپرنس یا فلان تاجر بساز وبفروش |اماده شوید !  باید حرف را زد برای آ|ن شاعر سخن سالار که برایتان اشعار زیبایی سرود سبد گل میفرستادید وخبر نداشتید   که او  در \نهان چگونه با همان توده ای ها و ملاهای بیسواد دست به یکی است ودرپشت سرت   رجز میخواند وبرای خمینی ترجیح بندی میسراید که باید درتاریخ ثبت شود ( من یک نسخه از آنرا دارم )! خواب بودی تنها بخودت میاندیشیدی وهنوز این خودت مهم هستی .همین دیگر حرفی ندارم .
امروز نهایت همدردی وتسلیت خودرا تقدیم همه ایرانیان دربند / فرزند از دست داده وهمه زنان واقعی ایران دوست و مردانیکه  جانشانرا در راه ایران دادند از صمیم قلب ابراز میدارم وخود در غم همه شریکم  .
بهر روی تا مافیا ی  قدرت ومواد وبساز وبفروش و آدمهای پشت پرده ! پشت سرتو هستند تو غصه ای نداشته باش بنشین وتاجت را براق کن وخاکهای چندین ساله را از روی آن بزدای .
.پایان دردنامه .
آسمان  چون جمع مشتاقان  پریشان میکند 
در شگفتم  من ، نمیپاشد  زهم دنیا چرا ؟ 
--------------- شهریار
دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۷ خورشیدی برابر با ۱۱ فوریه ۲۰۱۹ میلادی .
ثریا / اسپانیا 
-------------