شنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۹۷

مردی که زمان نداشت

پرسیدم  
بهترین روزهایت کدام روز وکدام وقت بود ؟ و بهترین خاطراتت؟ 
کمی فکر کرد وگفت :من زمان نداشتم  ! نه ابدا زمان نداشتم هیچ زمانی جلوی من توقف نکرد مگر برای رسواییم .
گفتم مگر ممکن است  پس چگونه  باینجا  رسیدی ؟گفت :بکجا؟ گفتم :
تا بحال  با این شیوه زندگی !
 دلم میخواست قبل از هر چیز یک قیچی بردارم وسبیلهایش  را که مانند فوگ روی لبانش را گرفته بود صاف کنم 

گفت هرچه فکر میکنم میبینم  اصلا وجود نداشتم  در دانشکده  درکنار سایر پسران ودختران  در محل کار  تنها زمانی مرا احضار میکردند که یا یک کار بزرگ روی دستم بگذارند ویا برای یک لشتباه کوچک مرا توبیخ کنند .
سر کلاس درس همیشه دستم بالا بود تا جواب درست بدهم اما گویی نه معلم ونه استاد  مرا نمیدید در مواقع امتحان تنها زیر  سایه درختان  مینشستم ودرس میخواندم  دوستان وهمکلاسی هایم دسته جمعی رد میشدند  گویی مرا نمی دیدند  بحودم شک بردم شاید یک موجود  نامریی هستم !!م!
یادت هست  آن شبی که من تازه یک فرش قسطی خریده بودم وهمه همکارانم را دعوت کردم ؟!در بین آنها کسیکه از او خوشم نمیامد  ودرعین حال میل نداشتم  زتدگیم را ببیند  او هم آمد .
حبیب را که یادت هست ؟ میخواست خلبان شود وبه امریکا برود  او قافله سالار همه همکارانم بود  هنگامیکه  همه آمدند و چای و شیرینی و کمی نان و کتلت صرف شد 
ناگهان حبیب پرسید 
این کتابها متعلق به کیست ؟! جا خوردم  گفتم یعنی چه خوب معلوم است که متعلق بمن است 
گفت همه را خوانده ای ؟
گفتم طبیعی است شبها بیشتر کتاب میخوانم 
گفت : پس چرا اینهمه خری؟!

اطاق دور سرم چرخید جلوی  دختران  و بخصوص آن مرد  خجالت کشیدم سرم را پایین انداختم و میدانستم که صورتم بر افروخته شده اما حرفی در جواب او نداشتم بدهم  ودرسکوت نشستم 
گفتم ،خوب بهر روی دوران جوانی عشق وعاشقی داشتی خاطراتی داری 
گفت ابدا 
من زمان ندارم 
مردی که  بی زمان  زندگی کرد  هیچ خاطره ای ندارم نه عروسی  نه نامزدی نه پدر ونه مادر نه خواهر ونه برادر 
وسر انجام نه دوستی !
به صورت بیگناهش خیره شدم  شعر را خوب میشناخت  خوب میسرود  اما همه را پنهان کرده بود  کتابهایش چندان فروشی نداشتند بیشتر به شکل یک جزوه بودند اما پر محتوا 
راست میگفت  او زمان نداشت  وحال که پیر شده وموها و ریش و سبیلش نیز مانند پاپا نوئل شده بود  هنوز آهسته حرف میزد وآهسته میخندید  آهسته میگریست 
او نمیدانست شارلاتانی   یعنی چی  نمیدا نست  دروغ چیست  نمیدانست چگونه فریب بدهد روی یک جاده صاف راه میرفت   وبقول خودش دیگر فکر هم نمیکرد

شنبه  16 ژوئن 2018 میلادی / ثریا / اسپانیا .

جهیدن وپریدن

ثریا . اسپانیا / " لب پرچین « !



احساس کردم کسی روی سینه ان نشسته و فشار  زیادی بر سینه وقلبم میآورد ، احساس کردم هوا برای تنفس نیست  هوا تاریک  وکمی خنکتر از روز گذشته بود  نا گهان خودم را از تختخواب پایین انداختم ،  پرده هارا کشیدم پنجره هارا باز کردم ،  اوف .... مه غلیظی سر تاسر آسمانرا پوشانده بود و نسیمی خنک جانرا به توازش در میاورد  با یک تی شرت خودم را به روی بالکن رساندم تا چند نفس عمیق از هوای مرطوب و خنک صبگاهی به درون  ریه هایم بفرستم ، نمیدانم ساعت چند بود ، اا میدانم  که هیچ صدایی از هیچ گوشه ای برنمی خاست ، شور و هیجانها  برای  بازی فوتبال تجاری - سیاسی فرو کش کرده تا شبهای آینده وازاین  که مردم ایران برای چند ساعتی توانستندد خود را رنگ کنند و به هوا بپرند و دست بزنند و ابراز شادی کنند برایشان خوشحال بودم این تنها موقعی است که همه یکی میشوند بعد دوباره تکه تکه شد هرکدام لب ورچیده به گوشه انزوای خود میروند .

هر مسئله بزرگی باشد از روی آن میجهند  وهر جا که انبوهی از مسایل باشند  از بالای آن میپرند ،  حال این یکی را زیر دندان میجوند  وشادند .
من بسکه مسائل روز را زیر دندانهایم جویدم همه دندانهایم شکسته  و بسکه آنها را به دستگاه گوارشی خود فرستادم  مرا دچار شکم روه کرده است  چرا که  عده ای، کسانی نالایق را شهبازان بلند پرواز معرفت و شعور میخوانند ! .

وما ،  ما گذشتگان و عبور کردگان از از دوران پیش  به هرجا میرسیم  مکث میکنیم ،  باید همه چیز را بجویم ، تجزیه کنیم  وهمیشه هم مجبوریم که آانهارا قورت بدهیم . بعضی ها سبکبالند و ما همیشه سنگین دل .

من دیگر نمیتوانم چیزی را به جلو بکشم به پشت سر هم نمینگرم چون ناگهان ممکن است جلوی پاهایم چاهی باز شود ومن با سر به درونش بیفتم ،  اا هر جا ندای آزادی باشد من چنگالهایم  را  فرو میکنم  و میل دارم فریاد بکشم ، اما کو آزادی ، در همین گوشه انفرادی خود آزادم  که با آب سرد دوش بگیرم وبا فطیر تغذیه کنم و نامشرا بگذارم زندگی بدون دغدغه .

 درانتظار رسولان  وپیامبران  که میل داشتند با اهریمن پیکار کنند  بقیه موهایم نیز سفید شدند !  دیگر پهلوانی نیست چرا که تنها زورخانه ها کار میکنند آنهم برای زور گفتن وبردن ضعفا به گوشه زندانهای مخوف ،  این پهلوانان زورکی گه با میکربهای مدرن تغذیه میشود و پروتین های مصنوعی را نوش جان میکنند مانند باد بادک   روی هوا هستند که سر انجام خواهند ترکید .
 پهلوانان ما هیچگاه نمی میرند  روز گذشته  تصویر مجسمه یکی از بزرگان را در یکی از پارکها دیدم که ملت شریف و قهرمان پرور  آن سر زمین ناخن های پای آن مجسمه را لاک زده اند !!!  این دهن کجی به کدام یک از صف ها ی جداگانه است ؟ .

روزی پهلوانان ما  گوهر وجودشان از نور و روشنایی  بود و هر پهلوانی  حق داشت  به پیکار خود در تاریخ ادامه دهد ،اما امروز قهرمانان ما همه لگن سفیدی بر سر گذاشته تند و جیبهای مردم را پاک میکنند آنهم به زور  چه زمانی آنها از صفحه تاریخ محو خواهند شد ؟ نمیدانم ! شاید هم نباشم ،  چه کسی آنهارا به صفحه تاریخ ما فرا خواند با پیامبران وامام زاده های دورغینشان ؟ نمیدانم ، میل هم ندارم بدانم ، تاریخ وفرهنگ و ادب ما درمیان دستهای آلوده بخون و کثیف آپنها گم شد وآن پیامبران  دروغین   تاریخ ما را محو کردند آن قصه ها و افسانه ها روی حقیقت را پوشاندند > ما دربیرون تنها به پشت  خودمان  نگریستیم گویی فردایی وجود ندارد و باد در آستین انداخیتم که بلی !! ما تاریخ بزرگی داریم ، منهم پدرم خیلی بزرگ بود ، اما من امروز یک ذره ناچیزم میان هوا معلق !.
بهر روی امروز و فردا برای ما روز تعطیلی و روز هورا کشیدن برای قهرمانان پا  طلایی است . ث. الف . 
پایان 
از ثری تا به ثریا / اسپانیا / 16/ 06/ 2018 میلادی برابر با  26 خرداد ماه 1397 خورشیدی /.

جمعه، خرداد ۲۵، ۱۳۹۷

کینه توزی

ثریا ایرانمنش » لب پرچین  » !
-----------------------------

برای سالهای متمادی  قار بود م بنشینم به تماشای دنیا  و بگذارم هر چه میگذرد  منهم بی تفاوت ازکنارش بگذرم ، اما نمیتوانم ،  برای من آنچه که دردنیا  و بخصوص بر مردم شریف سرزمینم   میگذرد  آنرا جدی میگیرم  و گفته هایشانرا جنبه تقدس میبخشم ،  نه ! نمیتوام بی تفاوت بنشینم  ، آن مرد بزرگوار مانند ما مجبور نیست هرصبح یک ؟ انشاء 111بنویسد وبه دست باد بدهد تا  درگوشه ای از دنیا دریک رسانه چاپ شود وخوب  ....بقیه اش دیگر بخودم مربوط است افکارم را نمیفروشم خودمرا نیز نفروخته ام اما کلماتی  را که در ذهنم تلمبار میشوند و ضرری بکسی نمیرساند به فروش میرسانم ! 

شب گذشته باز گرما وتشنگی و بیخوابی بر سرم فرد آمد  اسباب بازیهایم را که در اطرافم پراکنده بودند باز کردم تا به آن کتاب صوتی گوش بدهم ، نه ! گم شده بود  اثری از آن نبود نه روی آیفون نه روی آی پد و نه روی آن دیگری  شاید انضباط اینترنت بهم خورده ویا شاید .... بسراغ پیر قدیمی آن مرد محترم  و" کنکاش " او رفتم بنا براین اینترنت نقصی نداشت ، اما او آزرده خاطر بود ،  طبیعی است از دست خود فروشان و وطن فروشان او با حساب حرف میزند و سنجیده سخن میگوید نه با چشم وابروی  و نازو نازک بینی زنانه ! یکی از اهالی یک جلسه  باو توهین روا داشته و گفته بود که او " یبوست مغز و اسهال  دهان دارد !!!! خوب از این جماعت نباید بیشتر انتظار داشت اینها خمیره  و ذاتشان همین است  این ارواح دنیا پرست  واین خود فروشان  دربرابر تاریخ شانه بالا میاندازند معتقد به هیچ ایمان وپای بند هیچ اعتقادی نیستند  آنها دچار جنون  و نخوت جهل   خویش شده نذ  به رهبری بیشتر میاندیشند تا بسر زمین .

این موجودات حقیر  با موجودیت تمسخر آلوده شان   و ضد وطن پرستی  خود را شکست ناپذیر پنداشته اند وبا چند واژه  دوست داشتنی  دیگران را تقبیح میکنند .و خود را بزرگ میپندارند .

کتابی قطور  را میخوانم که درهمین جمهوری به چاپ رسیده آنهم اوایل انقلاب  زندگی نامه ( سر چارلز چاپلین ) هنر مند بزرگ دنیای سینمای صامت وناطق  وچه خوب اصل آنرا خوانده ام ونام خیابانها وکوچه هارا میدانم ، اما کتاب آنچنان از هم وا رفته دریک جلد فلاکت باز مقوایی و برگهای جدا جدا که من به زور چسپ آنها  را بهم چسپانده  برای اوقاتی که حوصله ندارم به دنیا ی چارلی عزیز وارد میشوم و مصائب و دردهای او را با تمام وجود احساس میکنم  از همه بدتر مترجم شاهکاری بخرج داده  تمام کلمات محاورهای را که روزانه بکار میبرد در اینجا آورده است ، مانند  (یک هو ،  اسطقس  ، هوایی شدم ، زد زیردلم ، وسایر  واژه هایی که من با آنها چندان مانوس نیستم !  ونام خیابانها و محله ها و کوچه ها را نیز غلط نوشته  است   . مانند  الفنت رد  که نوشته  "اله فنت رود "  بهر روی من کاری به این ندارم وملا لغنتی نیز نیستم این را از این جهت آوردم که نویسندگان و دانشمندان  امروزی خود را خوب بشناسید و بدانید که تا چه حد سقوط فکری و فرهنگی کرده ایم . » این کتاب هدیه تیمسار.... ه  ریاست اداره دوم  ساواک و سپس نوکر جیم الف شد  که دریک سفر برای من ارمغان آورد ونام پر ابهت خودرا نیز در پشت آن هک کرده  است حال مانند دل و روده خود تیمسار دارد له و لورده میشود ) !!! .
درگذشته کتاب حرمتی داشت درجلدی محکم و در بالا وپایین آن شیرازه بندی میشد تا از اوراق شدن  آن جلو گیری کند  واین کتاب معلوم است برای  مقداری نان ناگهان چاپ شده است  نه بیشتر . 

 ما تنبیه شدیم  و نام ما در لیست سیاه آسمان قرار گرفت  ما بندگان ناسپاس  ونا شکر  حال با نوشته های کینه توزانه  وگفته های نا باب   و توهینها و تحقیر ها به آن مردانی که جان درراه این فرهنگ سپردند و یا موی سپید کرده و  کمر خم نمودند   مانند یک مار مولک خودرا بالا میکشیم  و زبان دراز خو درا بر در  و دیوار میسائیم .

دخترم بمن گفت " 
اگر میخواهی سرت سر جایش بماند دست بردار  و بهتر است گرد این نوع افکار نگردی  و چنین نوشته هایی را  عریان نکنی اما  او از دل پردرد من بیخبر است او ار کودکی در خارج بزرگ شده او احساسی را که به این سر زمین دارد بیشتر نمایان میسازد  ، چطور ممکن است من دردهایم را بر زبان نیاورم ؟  هنوز هستند عده ای که دارند درباره آن دو مرد بزرگ سخن میگویند حتی دشمنان  دیروز او  و شما بچه خورده های گدایان شهر  و مفتخوران امروز  که مانند یک توله پودل تغذیه میشوید به بزرگان ما توهین روا میدارید ،  جوانان با اولین حسی که در آنها بوجود آمد خود را بخطر نزدیک ساختند  حس غلبه بر دشمن را شناختند  برای آنکه( تاریخی ) میاندیشیدند وشما تبه کاران که هنوز فرصت شکل گرفتن را پیدا نکرده بودید حال د رکسوت یک پژوهشگر ویک سیاست مدار ویا یک نویسنده ویا یک دلقک  روی صحنه رسانه ها به آنکه  پشتش خمیده است  توهین روا میدارید ؟. 
ماهنوز همانطور مانند گذشته به تاریخ خود میاندیشیم و آنرا گرامی میداریم اگر چه برای شما تاریخ تنها چند رقم باشد که در پایین  امضا بی مقدار  خود قرار میدهید برای ما تاریخ  سر زمینمان  ، جان ماست . .ث الف .
پایان

اگر بر جای من  غیری گزیند  دوست ، حاکم اوست 
حرامم باد  اگر من  جان بجای  دوست بگزینم 

حدیث آرزومندی که در این نامه  ثبت افتاد 
همانا بی غلط باشد  که حافظ  داد تلقینم 

----
ثریا ایرانمنش  » لب پرچین « / اسپانیا / 15/06 /2018 میلادی / برابر با 25 خرداد ماه 1397 خورشیدی !






پنجشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۹۷

کتاب صوتی

ثریا / اسپانیا » لب پرچین « !

سر انجام امروز کتاب صوتی ( شما را ) روی صفحه یوتیوب دیدم ومتاسفانه  تابلتم احتیاج به غذا داشت  ومجبور شدم  نیمی از آنرا نا تمام بگذارم ، تا شب که قصه گو ها برایم بخوانند ،  آنهاییکه کتاب را میخوانند گاهی  مرتکب اشتباهاتی میشوند  من میدانم که شما میل دارید اصالت را حفظ کنید ومثلا مرحوم رفسنجانی با همان لهجه غلیط کرمانی  سخن بگوید !! اما آنها خیلی تند میخوانند مکث هارا جا میگذارند بهر روی باز  این خودش یک کمکی است بما که دسترسی به هیچ چیزی دراین ده کوره نداریم غیر از آفناب داغ وسوزان > سپاسگذارم .

من بخوبی میدانم  شما نیز میدانید ، که هر ذ یروحی   از خواست واراده اش پیروی میکند  به همان گونه  که عده ای به اراده یک طبقه ویایک جامعه  گردن نهاده  واز آن پپروی میکنند .
کسانی معتقدند که این کتاب نوشته شما نیست چرا  که مدارکی درآن موجود است که باید سالها به دنبالش دوید اما لزومی ندار این مدارک میتواند درمغز انسان نیز نشست کند به همانگونه که در مغز و حافظه من نشسته است .

حال امروز  میبینیم  عوض کردن این سیستم  با فشار دادن یک یا چند دکمه  میسر نیست ،  یک نیروی ذهنی  خاص احتیاج دارد وشما د راین کار پیشقدم شدید  دراین دوران بی عاطفه گی   دوران اشرافیت قلابی که دوران ویکتوریایی را بخاطر میاورد  دوران  ذغال سنگ سوختن  ومردم  خفه شدن ، .آیا توش توان این  اشخاص رو به انحطاط رفته  ؟ آیا همه باید در خدمت  سلحشوران قلابی  نوپا باشند ؟  واشراف  بی مصرف وبی خاصیت وبیسواد ؟ .

انسانهایی که عمری  به دنبال  دانش وفضل وکمال رفتند  آیا سهمناک نیست  که حال زیر خاکستر  حقارت این اوباشان  بروند؟  آیا با فشار دادن چند دست  نیرومند  نمیتوان این سرکشی هارا نابود کرد ؟ .
طبقه ای خطا کار  با حاکمیت برخاسته  و دیوانگانی را به خدمت  گرفته که مانند  رباط دستور ما فوق را اطاعت میکنند ، آیا هیچ حسی هیچ فکری در سر آنمردم زیر فشار  نیست ؟ 
واین فرو مایه گانند که برما حاکمند ، 
آن مردک که اصل ونسبش عراقی است  میگوید : 
ایرانیان  قبل از حمله اعراب مردمی وحشی بودند  وبا هجوم اسلام آنها  به کمال !!! رسیدند ؟ به کجا ؟ اینهمه وقاحت وبی چشم و رویی و سپس سکوت  مردم دانا درمقابل  این توهین و تحقیر ها  ، واقعا تاسف آور است . وآنهاییکه درساحل آرام  نشسته اند  آنچنان  شبانه درمستی ها  غوطه ور شده ومستانه میرقصد   که صبح قیامترا فراموش کرده اند .
نمیدانم ، شاید  کم کم به همان حیوان نیمه انسان  تنزل کرده ایم  نسلی تربیت شده  با نیرنگ و فریب و جور و ستم  قهر و خشونت وکشتار بر ما حاکم است .
عده ای هم گریز میزنند  تنها بانق زدنها  ناله کردنها  وسرود  خواندنها  وگرفتن پرچم در دست  خود بی اراده .
به راستی آیا پس این شورش بی دلیل  غیر از سرود قدیم ملی ایران سرودی ساخته شد ؟  سر انجام دراین سیرک  آنکه برنده میشود ، همان صاحب سیرک است . ث . الف 
پایا ن
ثریا / اسپانیا / یک بعد از ظهر داغ تابستان خرداد ما ه24/ 1397خورشیدی برابر با 14 ژوئن 2018 میلادی /.

مرا دیده ای ؟

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
-----------------------------
عکس  را همین الان گرفتم ! 




آیا مرا دیده ای ؟ 
آیا دیده ای که چگونه  از باد ها و یادها 
رانده میشوم ؟
 آیا کوبش تازیانه زندگی را بر اندام من  دیده ای ؟
 اما ، همیشه ترا در آغوش داشتم ، ای سرزمینم 
 همیشه با تو یار بودم  
و همیشه  بار دار   و در زایش تو بودم 
ترا ، ای میهن من 
-------

این زباله های سیاسی که در دور دنیا راه افتاده اند  ، آیا خودشان را دیده اند ؟  آیا کوری چشمانشان را دیده  اند وچشمان درونشانرا میگویم ،  آنها همیشه در تاریکی شب راه میروند مانند دزدان و شبگردان میخانه ها . 
شاید میل دارند یک کپی از این سر زمین ( اسپانیا ) بردارند ! چندان برازنده  قامت ما نیست درهمین  حال این سر زمین  به ظاهر یک پارچه اما در درون متلاشی مانند بیماری که احتیاج به یک پرستار مهربان دارد ، هنوز اگر در پایتخت بگویی من از  شمال آمدم ام ترا چندان تحویل نمیگرند ،  در شمال باید زبان ـآنها را فرا گرفته باشی تا در دکان نانوایی نان بخری 

آه..  بقول زنده نام سهراب سپهری  ، ده ما چه صفایی داشت ومردمش چگونه میهمان نواز بودند  ، حال ساده  لوحان در میان جانشان مانده اند و زباله ها رشد کرده اند  و خیمیرخود را شکل و  تغییر داده  ومیل دارند امپراطوری دیگر شوند !  از خودشان پیکری دیگر ساخته اند  بی اندیشه  بدون جان وبی احساس . 

جنابی ،  کشیش شده اما نامش همان رسول وهمان حیدر زمان است ! درحالیکه در آداب ورسوم تغییر دیانت اولین چیزی که از تو میخواهند نامی در ورای نام انبیاء کتاب مقدس باشد ، ثریا را نمی پذیرند  نام آنا ماریا را بر او میگذارند !

سالهاست که باطل شده ام  نسخه خودرا پس داده ام  تسبیح شریعت را بخودشان واگذار کرده ام  ، سالهاست که درخلوت خودم باین بطالت خو گرفته ام اما از یاد وطن لحظه ای غافل نبودم .
دلم هوای یک بعد از ظهر گرم تابستان را دارد روی سنگ فرشهای آجری کنار حوض آبی که فواره آن تا آسمان میرود ومادر که دارد هندوانه را چهار قاچ میکند .
اینها همه آرزوهای ناچیزی هستند که من در یک پوشال پییچده ام و گاهی آنها را بو میکشم  مرا میتوانند به هر زبانی صدا کنند  وهر مفهومی که میل دارند من  همان تصویر  تصور ناپذیرم  وهمان مفهوم بی مفهوم .

چه نقش ها که بر لوح ضمیرم نقش بست  وچه کلماتی را معنا به معنا بمن هدیه دادند واز میان همه آنها تنها یکی را انتخاب کردم ( ترا دوست میدارم ) !.

این گمشدگان  که گم شده ودوباره خمیری تازه از صورت خویش ساخته اند آنچنان باد در آستینهای گشادشان میاندازند و چنان سخن میرانند که بلبل را و طوطی را در خاموشی قفس خویش حبس کرده اند .

همه دارند مانند یک عقاب بلند پروتز در آسمان خیال میچرخند وبر پیکر نیمه جان مادر میهن که دار د زیر دست و پاهای مهاجمین  و غریبه ها جان میدهد و تجاوزات را با صبر تحمل میکند و در انتظار فرزند خلف خویش است که ایا بیاید ویا نیا ید آن خفاشان در آسمان او میچرخند بامید فرود آمدن بر تخت امپراطوری ، مادر را میخواهند تکه تکه کنند ، پیر زمانه است دیگر نمیشود  آنرا یکدست ویک پارچه نگاه داشت لاجرم باید تکه تکه شود و اعرابی نیمی از آنرا به سر زمین نیمه کاره اش بچسپپاند وخانز اده های حرام زاده بر گرده مردم سوار شده و امپراطوری قبیله ای را تشکیل بدهند مادر لال خواهد شد زبانش به کندی   در دهانش میچرخد . دستهایش بی رمق وجانش فرسوده تنها دعای خیرش را بدرقه راه فرزندان ناخلف خویش میسازد .ث. الف .
من گم شدن را دوست دارم ،
سالهاست گم شده ام
بوی پیکرم عوض شده  تنها در گمان  دیگرانم
مانند یک سایه  یک رویا
میتوانند مرا در هر گوشه ای بیابند
در قالب این گفته ها
من همیشه ( یک شاید ویا یک اگر ) بوده م
و در احتمالی دور از اندیشه پلید دیگران
من درحقیقت خویش پنهانم
ا زپا نیفتادم 
اما در نظرها گم شده ام
پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 14/06/ 2018 میلادی / برابر با 24 خرداد ماه1397 خورشیدی /..


چهارشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۹۷

راز بقای میهن

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
-----------------------------

بر خیز و تماشا کن ، ایرانی را که تو ساختی و ما را درون آن جای دادی امروز در دست چه کسانی دارد تکه تکه میشود ، دردست نواده همان نوری معروف که بردارش کشیدند ، دردست باقیمانده  اعراب.بدوی .

فریاد آن مرد بزرگوار را شنیدم که داشت از " کارناوالی که د رآمریکا به ریاست  فلانی " برپا شده است داد سخن میداد وآنچنان خشمگین  که با خود گفتم هر آن قلب او میایستد ، 
شما چه توقعی از این ولگردان دوران دارید که امروز هرکدام  یک تیتر دکترا هم بر پالون خود زده اند وچند زن ومرد معلوم الحال هم از آنها حمایت میکنند  وپنجره خانه شان روی به سوی کعبه اقبال است ؟! نمیدانم آیا میدانید که این بابا چندین شخصیت دارد ؟  او چوگان باز است اما ابایی هم ندارد از کف زمین یک ته سیگاررا بردارد وبه دهانش بگذارد تا دود کند .

عکسهای او را دارم درحالیکه عکس شاهنشاه را درآتش میانداخت و روی به دوربین میخندید ، اشعاری که برای رهبرش سرود و هم اکنون  دست دردست آن مرد یکدست دارد ، درعین حال سر ی هم به صحرای کربلا میزند ودر بازی شبانه اش زیر لحاف اسرائیلی ها میرود ،  او نه وقاحت را میشناسد ونه خجالت  را او نماد ونمونه شخصیتی است که امروز درسر زمین ما فراوانند / اول خودم / دوم خودم / سوم خودم !او شناختی از عاطفه ومهر ملی  وایرانی ندارد  ولگردی بی قید وبند است که به زور خودرا درون  لباسهای گل وگشاد جای داده وبا آن لبخند کریهه وتمسخر آلودش عده ای را مشغول کرده است .میداند که ازآن جناب میراث دار چیزی نخواهد ماسید ایشان هیچ دغدغه ای ندارند !! برای زیر سازی  دوران بنایی را خوانده اند !  این جناب ولگرد  این مرد کوچک که لباسهای گشاد میپوشد تا خودرا بزرگ جلوه دهد  دردنیای خود وحقیرش  جثه ای است ناچیز اما همین  جثه نه خودش تنفس میکند ونه میگذارد دیگران نفسی بکشند همه را به زیر میکشد ،  بگمان من اگر پای درجاده هنرپیشگی ودلقکی میگذاشت میتوانستد امروز همپایه " باستر کیتونها" باشد ! 
او استاد بزرگ ربان بازی وفریب دادن مردم  است  ،  او عقب نمی ماند  دلواپسی ندارد برایش حفظ اراضی میهن معنایی ندارد او میخواهد ریاست بکند ! عقده هایش را باید بیرون بریزد .
چگونه  با چه اجازه ای به همراه چند خود فروش دیگر ویک عرب زبان  کنفرانس  " ملل واقوام ایرانی " را تشکیل میدهید آنهم دراطاقهای  اجاره ای مجلسین  امریکا که بخودتان و کارتان   بزرگی بدهید ؟ بسیار خوب ایران را تجزیه کنید مریم قجر یکطرف ، شما قسمت واتیکانرا بردارید ، وجناب دکتر امیر فخر آور هم قسمت های سر سبز شما ل را اداره خواهند نمو د،  شما درهمان واتیکان ایران وحول حوالی قم ومزار بزرگترین جنایتکار تاریخ خوشحالترید . بقیه را هم  عربها وترکها برای خود قبیله ای میسازند وسرانجام شب وروز یکدیگر ا بکوبید وسیل اسلحه بسوی شما  جاری خواهد شد ملتی زیر ستم وبدیخت وگر سنگی  خورده و معتاد هم در زیر  یک سونامی غرق خواهند شد به انها احتیاجی نیست  دهان زیادی هستند برای بلعیدن لقمه های شما .
لعنت بر شما باد . این بازیهای آزار دهنده  واین نمایشات تنها انسانهایی که دل درگرو مهر وطن دارند از درون میتراشد برای شما مهم نیست هرچه زبانها کوتاهتر عمر شما درازتر خواهد شد ،  وگناه بزرگ من این است که همرنگ جماعت نشدم  وبه ورطه  این خط فکری سقوط نکردم  نه ابراز تنفر از شما میکنم ونه شمارا تحمل برایم بی تفاوتید یک خیوانی در لباس یک انسان ویک قلاده دکترای بر گردنش ! همین نه بیشتر .
وبه مردی میاندیشم که چنان با سلوک  وبزرگ منشی از جای برخاست  و راز آواز او این بود که [ایران باید یک پارچه شود  [با تمام فرار ونشیبها  با تمام انتقادها وستایشها دروغین  ثمرات هنرش امروز دردستهای پلید شما دارد نابود میشود . 
در آرزوی آنم که روزی یک اسکار افتخاری برای ویرانی مملکتان بشما اهدا کنند !!! 
دیگر حرفی نیست وچیزی برای گفتن ندارم . ث. الف.

ما .و  تو. نیستیم  و بخاک مزار ما 
بسیار  این نسیم فرح پیز بگذرد 

 این است پند من که زخوب وبد جهان 
نه غره مشو ، نه رنجه  که هرچیز بگذرد 

صبح نشاط خندد و آید " بهار "  عیش 
وین شام  شوم و عصر غم انگیز بگذرد 
پایان 
 ثا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 13/06/ 2018 میلادی برابر با 23 خردادماه 1397 خورشیدی !.