ثریا . اسپانیا / " لب پرچین « !
احساس کردم کسی روی سینه ان نشسته و فشار زیادی بر سینه وقلبم میآورد ، احساس کردم هوا برای تنفس نیست هوا تاریک وکمی خنکتر از روز گذشته بود نا گهان خودم را از تختخواب پایین انداختم ، پرده هارا کشیدم پنجره هارا باز کردم ، اوف .... مه غلیظی سر تاسر آسمانرا پوشانده بود و نسیمی خنک جانرا به توازش در میاورد با یک تی شرت خودم را به روی بالکن رساندم تا چند نفس عمیق از هوای مرطوب و خنک صبگاهی به درون ریه هایم بفرستم ، نمیدانم ساعت چند بود ، اا میدانم که هیچ صدایی از هیچ گوشه ای برنمی خاست ، شور و هیجانها برای بازی فوتبال تجاری - سیاسی فرو کش کرده تا شبهای آینده وازاین که مردم ایران برای چند ساعتی توانستندد خود را رنگ کنند و به هوا بپرند و دست بزنند و ابراز شادی کنند برایشان خوشحال بودم این تنها موقعی است که همه یکی میشوند بعد دوباره تکه تکه شد هرکدام لب ورچیده به گوشه انزوای خود میروند .
هر مسئله بزرگی باشد از روی آن میجهند وهر جا که انبوهی از مسایل باشند از بالای آن میپرند ، حال این یکی را زیر دندان میجوند وشادند .
من بسکه مسائل روز را زیر دندانهایم جویدم همه دندانهایم شکسته و بسکه آنها را به دستگاه گوارشی خود فرستادم مرا دچار شکم روه کرده است چرا که عده ای، کسانی نالایق را شهبازان بلند پرواز معرفت و شعور میخوانند ! .
وما ، ما گذشتگان و عبور کردگان از از دوران پیش به هرجا میرسیم مکث میکنیم ، باید همه چیز را بجویم ، تجزیه کنیم وهمیشه هم مجبوریم که آانهارا قورت بدهیم . بعضی ها سبکبالند و ما همیشه سنگین دل .
من دیگر نمیتوانم چیزی را به جلو بکشم به پشت سر هم نمینگرم چون ناگهان ممکن است جلوی پاهایم چاهی باز شود ومن با سر به درونش بیفتم ، اا هر جا ندای آزادی باشد من چنگالهایم را فرو میکنم و میل دارم فریاد بکشم ، اما کو آزادی ، در همین گوشه انفرادی خود آزادم که با آب سرد دوش بگیرم وبا فطیر تغذیه کنم و نامشرا بگذارم زندگی بدون دغدغه .
درانتظار رسولان وپیامبران که میل داشتند با اهریمن پیکار کنند بقیه موهایم نیز سفید شدند ! دیگر پهلوانی نیست چرا که تنها زورخانه ها کار میکنند آنهم برای زور گفتن وبردن ضعفا به گوشه زندانهای مخوف ، این پهلوانان زورکی گه با میکربهای مدرن تغذیه میشود و پروتین های مصنوعی را نوش جان میکنند مانند باد بادک روی هوا هستند که سر انجام خواهند ترکید .
پهلوانان ما هیچگاه نمی میرند روز گذشته تصویر مجسمه یکی از بزرگان را در یکی از پارکها دیدم که ملت شریف و قهرمان پرور آن سر زمین ناخن های پای آن مجسمه را لاک زده اند !!! این دهن کجی به کدام یک از صف ها ی جداگانه است ؟ .
روزی پهلوانان ما گوهر وجودشان از نور و روشنایی بود و هر پهلوانی حق داشت به پیکار خود در تاریخ ادامه دهد ،اما امروز قهرمانان ما همه لگن سفیدی بر سر گذاشته تند و جیبهای مردم را پاک میکنند آنهم به زور چه زمانی آنها از صفحه تاریخ محو خواهند شد ؟ نمیدانم ! شاید هم نباشم ، چه کسی آنهارا به صفحه تاریخ ما فرا خواند با پیامبران وامام زاده های دورغینشان ؟ نمیدانم ، میل هم ندارم بدانم ، تاریخ وفرهنگ و ادب ما درمیان دستهای آلوده بخون و کثیف آپنها گم شد وآن پیامبران دروغین تاریخ ما را محو کردند آن قصه ها و افسانه ها روی حقیقت را پوشاندند > ما دربیرون تنها به پشت خودمان نگریستیم گویی فردایی وجود ندارد و باد در آستین انداخیتم که بلی !! ما تاریخ بزرگی داریم ، منهم پدرم خیلی بزرگ بود ، اما من امروز یک ذره ناچیزم میان هوا معلق !.
بهر روی امروز و فردا برای ما روز تعطیلی و روز هورا کشیدن برای قهرمانان پا طلایی است . ث. الف .
پایان
از ثری تا به ثریا / اسپانیا / 16/ 06/ 2018 میلادی برابر با 26 خرداد ماه 1397 خورشیدی /.