ثریا ایرانمنش » لب پرچین » !
-----------------------------
برای سالهای متمادی قار بود م بنشینم به تماشای دنیا و بگذارم هر چه میگذرد منهم بی تفاوت ازکنارش بگذرم ، اما نمیتوانم ، برای من آنچه که دردنیا و بخصوص بر مردم شریف سرزمینم میگذرد آنرا جدی میگیرم و گفته هایشانرا جنبه تقدس میبخشم ، نه ! نمیتوام بی تفاوت بنشینم ، آن مرد بزرگوار مانند ما مجبور نیست هرصبح یک ؟ انشاء 111بنویسد وبه دست باد بدهد تا درگوشه ای از دنیا دریک رسانه چاپ شود وخوب ....بقیه اش دیگر بخودم مربوط است افکارم را نمیفروشم خودمرا نیز نفروخته ام اما کلماتی را که در ذهنم تلمبار میشوند و ضرری بکسی نمیرساند به فروش میرسانم !
شب گذشته باز گرما وتشنگی و بیخوابی بر سرم فرد آمد اسباب بازیهایم را که در اطرافم پراکنده بودند باز کردم تا به آن کتاب صوتی گوش بدهم ، نه ! گم شده بود اثری از آن نبود نه روی آیفون نه روی آی پد و نه روی آن دیگری شاید انضباط اینترنت بهم خورده ویا شاید .... بسراغ پیر قدیمی آن مرد محترم و" کنکاش " او رفتم بنا براین اینترنت نقصی نداشت ، اما او آزرده خاطر بود ، طبیعی است از دست خود فروشان و وطن فروشان او با حساب حرف میزند و سنجیده سخن میگوید نه با چشم وابروی و نازو نازک بینی زنانه ! یکی از اهالی یک جلسه باو توهین روا داشته و گفته بود که او " یبوست مغز و اسهال دهان دارد !!!! خوب از این جماعت نباید بیشتر انتظار داشت اینها خمیره و ذاتشان همین است این ارواح دنیا پرست واین خود فروشان دربرابر تاریخ شانه بالا میاندازند معتقد به هیچ ایمان وپای بند هیچ اعتقادی نیستند آنها دچار جنون و نخوت جهل خویش شده نذ به رهبری بیشتر میاندیشند تا بسر زمین .
این موجودات حقیر با موجودیت تمسخر آلوده شان و ضد وطن پرستی خود را شکست ناپذیر پنداشته اند وبا چند واژه دوست داشتنی دیگران را تقبیح میکنند .و خود را بزرگ میپندارند .
کتابی قطور را میخوانم که درهمین جمهوری به چاپ رسیده آنهم اوایل انقلاب زندگی نامه ( سر چارلز چاپلین ) هنر مند بزرگ دنیای سینمای صامت وناطق وچه خوب اصل آنرا خوانده ام ونام خیابانها وکوچه هارا میدانم ، اما کتاب آنچنان از هم وا رفته دریک جلد فلاکت باز مقوایی و برگهای جدا جدا که من به زور چسپ آنها را بهم چسپانده برای اوقاتی که حوصله ندارم به دنیا ی چارلی عزیز وارد میشوم و مصائب و دردهای او را با تمام وجود احساس میکنم از همه بدتر مترجم شاهکاری بخرج داده تمام کلمات محاورهای را که روزانه بکار میبرد در اینجا آورده است ، مانند (یک هو ، اسطقس ، هوایی شدم ، زد زیردلم ، وسایر واژه هایی که من با آنها چندان مانوس نیستم ! ونام خیابانها و محله ها و کوچه ها را نیز غلط نوشته است . مانند الفنت رد که نوشته "اله فنت رود " بهر روی من کاری به این ندارم وملا لغنتی نیز نیستم این را از این جهت آوردم که نویسندگان و دانشمندان امروزی خود را خوب بشناسید و بدانید که تا چه حد سقوط فکری و فرهنگی کرده ایم . » این کتاب هدیه تیمسار.... ه ریاست اداره دوم ساواک و سپس نوکر جیم الف شد که دریک سفر برای من ارمغان آورد ونام پر ابهت خودرا نیز در پشت آن هک کرده است حال مانند دل و روده خود تیمسار دارد له و لورده میشود ) !!! .
درگذشته کتاب حرمتی داشت درجلدی محکم و در بالا وپایین آن شیرازه بندی میشد تا از اوراق شدن آن جلو گیری کند واین کتاب معلوم است برای مقداری نان ناگهان چاپ شده است نه بیشتر .
ما تنبیه شدیم و نام ما در لیست سیاه آسمان قرار گرفت ما بندگان ناسپاس ونا شکر حال با نوشته های کینه توزانه وگفته های نا باب و توهینها و تحقیر ها به آن مردانی که جان درراه این فرهنگ سپردند و یا موی سپید کرده و کمر خم نمودند مانند یک مار مولک خودرا بالا میکشیم و زبان دراز خو درا بر در و دیوار میسائیم .
دخترم بمن گفت "
اگر میخواهی سرت سر جایش بماند دست بردار و بهتر است گرد این نوع افکار نگردی و چنین نوشته هایی را عریان نکنی اما او از دل پردرد من بیخبر است او ار کودکی در خارج بزرگ شده او احساسی را که به این سر زمین دارد بیشتر نمایان میسازد ، چطور ممکن است من دردهایم را بر زبان نیاورم ؟ هنوز هستند عده ای که دارند درباره آن دو مرد بزرگ سخن میگویند حتی دشمنان دیروز او و شما بچه خورده های گدایان شهر و مفتخوران امروز که مانند یک توله پودل تغذیه میشوید به بزرگان ما توهین روا میدارید ، جوانان با اولین حسی که در آنها بوجود آمد خود را بخطر نزدیک ساختند حس غلبه بر دشمن را شناختند برای آنکه( تاریخی ) میاندیشیدند وشما تبه کاران که هنوز فرصت شکل گرفتن را پیدا نکرده بودید حال د رکسوت یک پژوهشگر ویک سیاست مدار ویا یک نویسنده ویا یک دلقک روی صحنه رسانه ها به آنکه پشتش خمیده است توهین روا میدارید ؟.
ماهنوز همانطور مانند گذشته به تاریخ خود میاندیشیم و آنرا گرامی میداریم اگر چه برای شما تاریخ تنها چند رقم باشد که در پایین امضا بی مقدار خود قرار میدهید برای ما تاریخ سر زمینمان ، جان ماست . .ث الف .
پایان
اگر بر جای من غیری گزیند دوست ، حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان بجای دوست بگزینم
حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد
همانا بی غلط باشد که حافظ داد تلقینم
----
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 15/06 /2018 میلادی / برابر با 25 خرداد ماه 1397 خورشیدی !