شنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۹۷

مردی که زمان نداشت

پرسیدم  
بهترین روزهایت کدام روز وکدام وقت بود ؟ و بهترین خاطراتت؟ 
کمی فکر کرد وگفت :من زمان نداشتم  ! نه ابدا زمان نداشتم هیچ زمانی جلوی من توقف نکرد مگر برای رسواییم .
گفتم مگر ممکن است  پس چگونه  باینجا  رسیدی ؟گفت :بکجا؟ گفتم :
تا بحال  با این شیوه زندگی !
 دلم میخواست قبل از هر چیز یک قیچی بردارم وسبیلهایش  را که مانند فوگ روی لبانش را گرفته بود صاف کنم 

گفت هرچه فکر میکنم میبینم  اصلا وجود نداشتم  در دانشکده  درکنار سایر پسران ودختران  در محل کار  تنها زمانی مرا احضار میکردند که یا یک کار بزرگ روی دستم بگذارند ویا برای یک لشتباه کوچک مرا توبیخ کنند .
سر کلاس درس همیشه دستم بالا بود تا جواب درست بدهم اما گویی نه معلم ونه استاد  مرا نمیدید در مواقع امتحان تنها زیر  سایه درختان  مینشستم ودرس میخواندم  دوستان وهمکلاسی هایم دسته جمعی رد میشدند  گویی مرا نمی دیدند  بحودم شک بردم شاید یک موجود  نامریی هستم !!م!
یادت هست  آن شبی که من تازه یک فرش قسطی خریده بودم وهمه همکارانم را دعوت کردم ؟!در بین آنها کسیکه از او خوشم نمیامد  ودرعین حال میل نداشتم  زتدگیم را ببیند  او هم آمد .
حبیب را که یادت هست ؟ میخواست خلبان شود وبه امریکا برود  او قافله سالار همه همکارانم بود  هنگامیکه  همه آمدند و چای و شیرینی و کمی نان و کتلت صرف شد 
ناگهان حبیب پرسید 
این کتابها متعلق به کیست ؟! جا خوردم  گفتم یعنی چه خوب معلوم است که متعلق بمن است 
گفت همه را خوانده ای ؟
گفتم طبیعی است شبها بیشتر کتاب میخوانم 
گفت : پس چرا اینهمه خری؟!

اطاق دور سرم چرخید جلوی  دختران  و بخصوص آن مرد  خجالت کشیدم سرم را پایین انداختم و میدانستم که صورتم بر افروخته شده اما حرفی در جواب او نداشتم بدهم  ودرسکوت نشستم 
گفتم ،خوب بهر روی دوران جوانی عشق وعاشقی داشتی خاطراتی داری 
گفت ابدا 
من زمان ندارم 
مردی که  بی زمان  زندگی کرد  هیچ خاطره ای ندارم نه عروسی  نه نامزدی نه پدر ونه مادر نه خواهر ونه برادر 
وسر انجام نه دوستی !
به صورت بیگناهش خیره شدم  شعر را خوب میشناخت  خوب میسرود  اما همه را پنهان کرده بود  کتابهایش چندان فروشی نداشتند بیشتر به شکل یک جزوه بودند اما پر محتوا 
راست میگفت  او زمان نداشت  وحال که پیر شده وموها و ریش و سبیلش نیز مانند پاپا نوئل شده بود  هنوز آهسته حرف میزد وآهسته میخندید  آهسته میگریست 
او نمیدانست شارلاتانی   یعنی چی  نمیدا نست  دروغ چیست  نمیدانست چگونه فریب بدهد روی یک جاده صاف راه میرفت   وبقول خودش دیگر فکر هم نمیکرد

شنبه  16 ژوئن 2018 میلادی / ثریا / اسپانیا .