ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
-----------------------------
عکس را همین الان گرفتم !
آیا مرا دیده ای ؟
آیا دیده ای که چگونه از باد ها و یادها
رانده میشوم ؟
آیا کوبش تازیانه زندگی را بر اندام من دیده ای ؟
اما ، همیشه ترا در آغوش داشتم ، ای سرزمینم
همیشه با تو یار بودم
و همیشه بار دار و در زایش تو بودم
ترا ، ای میهن من
-------
این زباله های سیاسی که در دور دنیا راه افتاده اند ، آیا خودشان را دیده اند ؟ آیا کوری چشمانشان را دیده اند وچشمان درونشانرا میگویم ، آنها همیشه در تاریکی شب راه میروند مانند دزدان و شبگردان میخانه ها .
شاید میل دارند یک کپی از این سر زمین ( اسپانیا ) بردارند ! چندان برازنده قامت ما نیست درهمین حال این سر زمین به ظاهر یک پارچه اما در درون متلاشی مانند بیماری که احتیاج به یک پرستار مهربان دارد ، هنوز اگر در پایتخت بگویی من از شمال آمدم ام ترا چندان تحویل نمیگرند ، در شمال باید زبان ـآنها را فرا گرفته باشی تا در دکان نانوایی نان بخری
آه.. بقول زنده نام سهراب سپهری ، ده ما چه صفایی داشت ومردمش چگونه میهمان نواز بودند ، حال ساده لوحان در میان جانشان مانده اند و زباله ها رشد کرده اند و خیمیرخود را شکل و تغییر داده ومیل دارند امپراطوری دیگر شوند ! از خودشان پیکری دیگر ساخته اند بی اندیشه بدون جان وبی احساس .
جنابی ، کشیش شده اما نامش همان رسول وهمان حیدر زمان است ! درحالیکه در آداب ورسوم تغییر دیانت اولین چیزی که از تو میخواهند نامی در ورای نام انبیاء کتاب مقدس باشد ، ثریا را نمی پذیرند نام آنا ماریا را بر او میگذارند !
سالهاست که باطل شده ام نسخه خودرا پس داده ام تسبیح شریعت را بخودشان واگذار کرده ام ، سالهاست که درخلوت خودم باین بطالت خو گرفته ام اما از یاد وطن لحظه ای غافل نبودم .
دلم هوای یک بعد از ظهر گرم تابستان را دارد روی سنگ فرشهای آجری کنار حوض آبی که فواره آن تا آسمان میرود ومادر که دارد هندوانه را چهار قاچ میکند .
اینها همه آرزوهای ناچیزی هستند که من در یک پوشال پییچده ام و گاهی آنها را بو میکشم مرا میتوانند به هر زبانی صدا کنند وهر مفهومی که میل دارند من همان تصویر تصور ناپذیرم وهمان مفهوم بی مفهوم .
چه نقش ها که بر لوح ضمیرم نقش بست وچه کلماتی را معنا به معنا بمن هدیه دادند واز میان همه آنها تنها یکی را انتخاب کردم ( ترا دوست میدارم ) !.
این گمشدگان که گم شده ودوباره خمیری تازه از صورت خویش ساخته اند آنچنان باد در آستینهای گشادشان میاندازند و چنان سخن میرانند که بلبل را و طوطی را در خاموشی قفس خویش حبس کرده اند .
همه دارند مانند یک عقاب بلند پروتز در آسمان خیال میچرخند وبر پیکر نیمه جان مادر میهن که دار د زیر دست و پاهای مهاجمین و غریبه ها جان میدهد و تجاوزات را با صبر تحمل میکند و در انتظار فرزند خلف خویش است که ایا بیاید ویا نیا ید آن خفاشان در آسمان او میچرخند بامید فرود آمدن بر تخت امپراطوری ، مادر را میخواهند تکه تکه کنند ، پیر زمانه است دیگر نمیشود آنرا یکدست ویک پارچه نگاه داشت لاجرم باید تکه تکه شود و اعرابی نیمی از آنرا به سر زمین نیمه کاره اش بچسپپاند وخانز اده های حرام زاده بر گرده مردم سوار شده و امپراطوری قبیله ای را تشکیل بدهند مادر لال خواهد شد زبانش به کندی در دهانش میچرخد . دستهایش بی رمق وجانش فرسوده تنها دعای خیرش را بدرقه راه فرزندان ناخلف خویش میسازد .ث. الف .
من گم شدن را دوست دارم ،
سالهاست گم شده ام
بوی پیکرم عوض شده تنها در گمان دیگرانم
مانند یک سایه یک رویا
میتوانند مرا در هر گوشه ای بیابند
در قالب این گفته ها
من همیشه ( یک شاید ویا یک اگر ) بوده م
و در احتمالی دور از اندیشه پلید دیگران
من درحقیقت خویش پنهانم
ا زپا نیفتادم
اما در نظرها گم شده ام
پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 14/06/ 2018 میلادی / برابر با 24 خرداد ماه1397 خورشیدی /..
من گم شدن را دوست دارم ،
سالهاست گم شده ام
بوی پیکرم عوض شده تنها در گمان دیگرانم
مانند یک سایه یک رویا
میتوانند مرا در هر گوشه ای بیابند
در قالب این گفته ها
من همیشه ( یک شاید ویا یک اگر ) بوده م
و در احتمالی دور از اندیشه پلید دیگران
من درحقیقت خویش پنهانم
ا زپا نیفتادم
اما در نظرها گم شده ام
پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 14/06/ 2018 میلادی / برابر با 24 خرداد ماه1397 خورشیدی /..