چهارشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۹۷

تجزیه و...تجزیه

نقشه تجزیه ایران را امروز  روی یک صفحه دیدم .
میل ندارم آنرا به نمایش بگذارم ، خوشبختانه  در آن زمان که در سازمان نقشه برداری اداره جغرافیایی کشور کار میکردم یک  نقشه ایران را برای خود برداشتم و هنوز آنرا دارم که بردیوار  راهرو آویزان است . 
دلم گرفت ، آیا جناب "پ"  هم اکنون درانتظار باز گشتن به سر زمینش اسپانیاست  میل داشت دست به همین کار بزند   ؟ تکه تکه شدن سر زمینش واین کاری است که درطی قرنهای آینده صورت خواهد گرفت ، ملی گرایی و وطن پرستی تنها درمیان اوراق کهنه کتابهای دیده خواهند شد .  نقشه پرسیا  در پرانتز ایران  یک تکه نا مشخص ، یک تکه زمین ناشناس بود هرچه گشتم که استانهارا ببینم ، خبری نبود بلوچستان آزاد / کردستان آزاد / ترکستان آزاد / واعراب  زاده  ایران درجنوب واهواز نیر به تیره خود برگشتند وهابیان / تنها یک تکه متعلق به شیعه اثنا عشری و حاکمیت ملاهای قم است و تمام / کاخهای و ابنیه قدیمی همیشه به دست اشخاص ناشناسی  در آتش میسوزند! مانند کاخ قجری  و آیینه کاریها و کاشیهای مزین به نقوش زیبا به یغما میروند و سر از قصرهای نوکیسه گان قرن بیرون خواهند آورد و ما چهل سال نشستم وحرف زدیم قصه حسن کرد را خواندیم دلقکها روی صحنه برایمان آواز خواندند وابیاتی را سرهم کردند و ادبیاتمان نیز گم شد زبانمان نیز کم کم مانند خط میخی در موزه ها جای خواهند گرفت .

از نیمه شب بیدارم وباین نقشه ( خاور میانه هفتاد رنگ ) مینگرم اهل کدام سر زمینم ؟ درکجا زاده شدم ؟ خاک رفتگانم کجاست ؟ من کی هستم ؟ چرا هستم ؟ در کجا هستم ؟
واین شتر درهمه خانه ها خواهد خوابید  جهانی شدن ویکی بودن کره خاکی وداشتن تنها یک دین آنهم از همین الان آماده پرش است  مخلوطی از دین یهود واسلام ویک آش شله قلمکار ویک پیامبر که معلوم نیست کی و کجاست و بیت العظم وآیا ت عظام . 

چهل سال نشستیم جلوی دوربین ها و خود و معلومات نیم بند خود را به نمایش گذاشتیم ، عده ای نیز بی تفاوت   ، وچپاول گران پولهای رادبرداشته به همراه خانواده راهی خانه پدر جدشان که هما ن انگلستان باشد ، شدند درآنجا ساز حرام نیست نوشیدن حرام نیست وزنا نیز آزاد است وخانم جمیله کدیور با افتخار اشعار حافظ را میخوانند واز این شبها در فضای مجازی نام میبرند وافتخار میکنند .و دست به دعا برداشته که خدایا این شبهارا از ما نگیر !!!

یکی  مینویسد خوب ! حال که مستعمره روسیه شدیم دلیل نمیشود که از مادربزرگمان ملکه انگیس جدا شویم !

امروز هستی تو ، موجودیت تو ، هویت تو ، تنها درمیان اسکناسهای کهنه دلار وپوند ویورو میباشد کم کم  پول هم یکی خواهد شد ، تو شخصیتی نداری ، هویتی
نداری ، اصلا وجود نداری چرا که پول نداری خانه نداری و زندگیت اشرافی و اطاقهایت آیینه کاری نیستند ، تاریخ را بگذار درکوزه وابش را بخور.

خوب ، دلقکان روزی نامه ها وهنرمندان تله ها وسایت ا وساترلایتها این جشن بر شما مبارک باد ، نوروزتان پیروز وسیزده بدرتان سبز وآبی وقرمز وزرد . سر زمینمان ازدست رفت ( تجزیه خاور میانه ) به زودی شروع خواهد شد وهمان میشود که آقایان میل دارند بلوچ کرد را میکشد وترک ایرانی را .

به نقشه اینده ونقشه گذشته مینگرم ونقشه های دورتر که در زمان آن مردک خواجه قاجار از ایران جدا شد حتی نامش تغییر یافت .
حال دهانتان کف کند . فریاد بزنید / دیگر خیلی دیر شده برای آنکه سر زمنیتانرا حفظ کنید . 

امروز شعور شما در پیمودن  هر راهی  به بن بست میرسد  بلی همه راهها به بن بست رسیده اند  ومن به عقب بر میگردم وبه پشت سرم مینگرم  چه بسا مانند همسر پیامبر لوط سنگ شوم ،  چرا آن راه رفته را دوباره وچند باره میپیمایم ؟  وچرا برگشتن از گذشته برایم رنج آور است ؟  ترک عادت موجب مرض است وترک  عقیده  مانند کوری است که دربیراهه ها راه میافند  .
دیگر لذتی نیست ، دیگر نمیتوانم دل به آوای  خواننده ای بدهم که میگوید " پرسان ، پرسان ، لرزان لزران  درخونه ات  را زدم چرا که دیگر خانه ای ندارم .

" چپی " ها خلقی ها حزبشان را بنا نهادند  میدانند که پشتشان قوی است / مریم قجر خودرا آماده ساخته تا با روسری قرمز رنگش بسوی کردستان حرکت کند وایرانی  جدیدی وامپراطوری  جدیدی برای خود برپا سازد . عالم العما  که امپراطوری خودرا وسعت داد به همراه  فاحشه خانه های مدرن از اعراب بدوی پذیرایی میکند وآن مردک لندوک یکدست نیز به زودی به درک واصل خواهد شد اما آقازاده اش رفته تا از مادر بزرگ ملکه  تاج را بگیرد وبر پرسیا حکومت کند وسپس جنگهای داخلی وسیل اسلحه وفانتوم وموشک ها بر سر مردم بینوا سرا زیر خواهد شد  و( گربه )نیز خواهد مرد .ث

و من در زوایای قلبم میخوانم  ومیگریم :

موج موج  خزر ،  از سوگ سیه پوشانند 
بیشه دلگیر  و گیاهان  همه خاموشانند 

بنگر آن جامه کبود ان افق ، صبح دمان 
روح باغند  کز اینگونه  سیه پوشانند 

چه بهاری است ، خدا را که دراین دشت ملال
لاله ها  آیینه  خون سیاووشانند 

 آن فرو ریخته گلهای پریشان درباد 
کز می جام  کشته شدن همه مدهوشانند 

نامشان زمزمه  نیمه شب مستان باد 
 تا نگویند  که از یاد فراموشانند 

گرچه زین زهر  سمومی که گذشت از سر باغ 
سرخ گلهای  بهاری همه بیهوشانند 

باز در مقدم  خونینی تو  ای روح بهار ! 
بیشه در بیشه  ، درختان  ، همه  آغوشانند .........."کد کنی " 
-----------------------------------------------------------ثریا ایرانمنش »لب پرچین « / اسپانیا / 04/04/ 2018 میلادی ......./

سه‌شنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۹۷

بوسه بر زنده بگوران

سیزده بدر ما در خانه گذشت و سبزه ما درون باغچه نشست .
دیگر روزها برایم  مهم نیستند  وهفته ها وماهها و ایام همه یک شکل ویک اندازه ویک قدر ودریک قدرت میباشند  دیگر بزرگی وجود ندارد  که  باید به بزرگی وعظمت او آفرین  گفت .

امروز بیشتر باید بر گورها بوسه زد و مردگان را بیاد آورد ،  روی پرده سینما این مردگانند که برایمان نقش ها  آفریدند وبازی کردند  مارا گریاندن و یا خنداندند  امروز این گروهها هستند  که چند تن از خودی هایشانرا بزرگ میسازند   مشهور میکنند  وسپس آنهارا زنده بگور کرده برایشان  مدح وثنا میگویند .

امروز نمیدانم چرا بیاد  " صدیقه"  خانم همسر تیمسار افتادم ،  یک روز صبح از خواب برخاست ودید نمیتواند آب دهانش را فرو بدهد  اورا فورا به بیمارستان بردند وپس از چند روز به سرای ابدی شتافت .  زن مهربانی بود همیشه یک تکه جواهر بزرگ بر قیطانی مشکی بر گلویش میبست ومن به هنگام ورق بازی سر میز داشتم دانه های آنهارا میشمردم ، در خارج دلش برای رو میزی خریداری شده از فروشگاه لافایت ونقره هایش میسوخت که درایران مانده بودند وهمسرش هر روز  باو میگفت :  بلبل جان ، چمدانت را باز مکن  اردیبهشت در ایران هستیم واین درحالی بود که داشت با کمک یک قاچاقچی دیگر برای (جیم الف ) اسلحه تهیه کرده ومیفروخت ! تیمسار بود ریاست اداره هشتم را بعهده او گذاشته بودند .
برادرش دزد تر از خودش وهمسرش یک موش مرده    و دو بهم زن ، اما صدیقه خانم زن بزرگی بود  امروز  هیچکدام نیستند ، همه رفته اند  وحال باید بر گورشان بوسه زد البته آنهاییکه انسان بودند  .
شهرت بوسه هایی است که برگور  زده بگوران میزنند  همه تبدیل به مرده ها شده ایم  وتنها دزدان مشهورند  آنها بزرگند  ساختگان به زور وشهرت سازان  کسانی که از درک بزرگی غافلند .

امروز گلویم  گرفته وشاید همین گرفتگی مرا بیاد صدیقه خانم انداخت  حال مانند یک تخمه خاموش  دور خودم میچرخم  و خداوند چون باد بر گردم میچرخد  برمن میوزد  مرا میبوید تا بموقع ببرد .
نمیدانم چه ساعتی  وچه روزی ودر چه سالی وبا کدام قطار باید رفت !؟. 

روزی خدایی داشتیم  که اورا در زوایای مرموزی پنهان کرده بودیم  وهر گاه احتیاج بود اورا فریاد میزدیم  خدایی که داشت مارا به حقیقت نزدیکتر میکرد  چون حقیقت خودش  برای ما نامعلوم بود  ما اورا  فریب میدادیم خودمان را نیز فریب میدادیم  او زاده خیال ما بود  اما ما این زاده را میپرستیدیم  امروز چون آهویی تیز پا  دردشتهای نا مریی گم شده است  وما دیگر قادر به شکار او نیستیم و دیگر میل نداریم او زنجیر بر گردن ما بیاندازد و ما را به هر سو که میل دارد بکشد  برایش خانه ساختیم حال ای خانه نیز ویران شده  وبه دست حریق سپرده خواهد شد .

امروز در حین گرفتاری ها و دردها دیگر نمیتوان او را صدا زد نمیتوان گفت تو همراه من باش نمیتوان گفت من بتو تکیه میکنم بخودم باید تکیه بدهم  افسانه او به پایان رسید وما ،  ما انسانهای دو پا بر ضد او شورش کردیم اورنگ نامریی را از سر او برداشتیم وبر سر خود گذاشتیم .
دیگر نه از بهشت او دلشادیم ونه از جهنمش ترسان و لرزان .

صدیقه خانم به مکه رفت ، به کربلا رفت و بوسه بر تمام آن آهنهای طلایی زد اما به هنگام بیماری حتی قدرت نداشت که فریاد بکشد و بگوید خدایا کمکم کن . تنها باچشمانش حرف میزد و زمانیکه  به صدها سیم وپیچ مهره وماشین وصل شده بود تنها با چشمانش به همسر حالی کرد که بگو " 
بس است ، اینها را از من جدا  کنید وبگذارید بروم وهمسرش به دکترش خبرداد  همه دستگهاها خاموش شدند واو نیز چشمانش را برای همیشه روی هم گذشت ورفت .
چقدر من درون آشپزخانه برایش گریستم ، با چه تشریفاتی اورا بخانه ابدیش راهنمایی کردند ومن چقدر دلم سوخت جایش در کنارم خالی شد ، تنها زنی بود که میشد باو اعتماد کرد برایم کوفته تبریزی میپخت برای دیدنم به شهر کمبریج میامد ومیگفت این گوشه جای تو نیست برخیز بیا در کنار ما او نمیدانست که دیگر آنجا جایی ندارم وباید آن خانه وآن شهر را برای همیشه ترک کنم وهمه این  دست آورد ها  در اثر نصیحت برادر  تیمسار بود مردی الوات عرق خور تریاکی وعیاش وقمار باز به آن خانه وبه چند غاز پول ما چشم داشت وبا بیهوش کردن همسر دیوانه من  امضاهای از او گرفت وصاحب همه چیز شد شرکت   لباسشویی ، خانه ، وپولهایی که دربانک بودند وما عریان باین  شهر کوچ کردیم پسرکم هشت ساله بود .

امروز مردی شده  با تمام معیارهای مردانگی و بزرگی صاحب فرزندانی واما نمیداند که ما قربانی چه دستهای نامریی شدیم او پدرش را مسئول میداند  واز او بیزار است .
او با انسانهای امروزی بیگانه است قلبی از طلا درون سینه اش نشسته ماهیانه به بنیاد کودکان عقب افتاده کمک میکند به همه کمک میکند به من به خواهرانش وبه برادر بزرگش از  هرنوع کمکی  ،  او سرور خانه ماست . 
نمیدانم چرا امروز یاد صدیقه خانم افتادم ؟!/ پایان 

تا جوان بودم  زهستی  غیر ناکامی ها  ندیدیم 
روز پیری  ای عجب  جز بی سر انجامی ندیدم 

پختگی گر پیشه کردم  سوختم  از پختگیها 
و ر پی  خامان گرفتم  خیری از خامی ندیدیم 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 03/04 /2018 میلادی  برابر با  14 فروردین ماه 1397 شمسی /...
-------------------------------------------------------------------------------------------------------


دوشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۹۷

چگونه فاحشه شدم !

بلی ! تعجب نکنید ، دروغ سیزده !! 
اما گاهی فکر میکنم که چه دنیای خوبی دارند این فواحش / ترنس ها / همو سکسوئل ها / ودنیای یوتیوپ مارا به کجا ها میکشاند ، امروز افتخار آنرا یافتم که با اولین  ستاره " پورنوی " ایرانی در ولایت شمس آباد بقول آن پیر ودر کانادا وامریکا آشنا شوم ، خودرا وابسته به خاندان شهبانوی ایران میدانست ومیگفت : 
هنگامیکه به امریکا آمدم پدرم افسر ارتش بود اورا اعدام کردند ومادرم مرد ومن تنها باین دیار آمدم سرکار علیه بانوی تاج دار ایران هیچ کمکی بمن نکرد نه خودش ونه پسرش ، بنا براین رفتم وسرنوشت خودم را پیدا کردم امروز خوشحالم  که سایت  خودم را دارم ومیلیونها بیننده وصدها خاطر خواه وهزاران هم بستر !!!
روی اینستاگرتا داشت حرف میزد  وطرف مقابل او لخت وعریان در نروژ میگفت : 

بلی من دراینجا خیلی خوشبختم  مدتی درترکیه بودم حال باینجا آمدم دوستان  گی وترانس زیاد دارم باهم خیلی خوشیم واگر قرار باشد باشبی ده هزار دلار با یک مرد میروم  دخترانی که درایران هستند بیشتر میگیرند چون ملاها برایشان جاکشی میکنند آنها بسوی سر زمین عربستان ویا سوسمارستان میروند وشبی بین پانزده تا بیست هزار دلار میگیرند !!!! 

آه از نهادم بر آمد / ای داد وبیداد من تنها دو دوست پسر داشتم نامم جنده شد یکی را که عاشق بودم ودومی بین دو ازدواجم اما با زبا ن هرزه یک زن کرد هستیم بر باد رفت ، حال میبینم ایران تبدیل به یک فاحشه خانه بزرگ شده وملاها جاکشی میکنند !  من با دو دختر وپسرم باین سر زمین فراری شدیم ( از دست همسر مهربانمان ) وشبها ی تعطییل ساعت یازده شب جلوی  دیسکوتک حاضر میشدم تا دخترم را به خانه ببرم حق نداشت از ساعت یازده دیر تر بخانه برگردد وفورا هم آنهارا بخانه شوهر فرستادم حال خودم دریک بیغوله نشسته ام چس ناله میکنم / ای داد وبیداد چگونه آنهمه زیبایی وجوانی را مفت ودر خواب از دست دادم ونشستم پشت این غارغارک برای چند قاز نوشتم چرا نرفتم خودم را بخانه های معروفه معرفی کنم وپولدار شوم مثلا بروم درلندن رستوران باز کنم ویا آش نذری بپزم ونماز هم بخوانم ... به راستی یک پارچه خرم  باورم شد که خر هستم !!!

نه ، امل هستم هنوز در قرن خودم قفل شده ام  هنوز مرد برایم مرد است وزن یک زن ومادر حرمتی دارد وپدر مقامی ، سی سال بیوه گی در کنج خانه یا پشت چرخ خیاطی بودم یا پشت این غارغارک وبا بدبختی وفقر بچه هارا بزرگ کردم دلم به چند نامه عاشقانه خوش بود بیخود نبود که همه بمن میگفتند : فلانی یک پارچه خر است !!! آنها میدانستند که که من درکجای دنیا سیر میکنم حتی بفکرم خطور نمیکرد با مردی شام بخورم . خوب حالا چی کدام ئتاج جواهر نشانرا برسرت گذاشتند  وگفتند به به عجب بانویی !  تازه نوکیسه های ایرانی هم بخاطر فقرتو  از او تو دوری میکنند میترسند که گردی به لباس فاخر آنها بنشیند . بیاد  آن مرحومه که چند ماه پیش مرد / همه عمرش درایران بکار شریف فاحشگی اشتغال داشت آنهم فاحشه هفتگی و فرنگ رفتن   سپس بعد از انقلاب پر شکوه اسلامی اولین کسی بود که چادر بسر کرد ونماز جعفر طیار خواند وتسبیح به دست پشت میزنشسته توبه میکرد سپس با هزار بیماری های گوناگون معلوم نشد چگونه مرد وکجا دفن شد ! اما دو خانه خرید یکی اینجا یکی تهران برایش مهم نبود طرف مقابل بنا باشد یا یک بازاری مهم ( پول ) بود آیا آنهارا باخودش برد ؟! 
آنها به فروغ فرخزاد تهمت میزدند برادرش را تکه تکه کردند امااین جانوران دور دنیا مشغول تبلیغات  برای خود و دیگرانند .
آه از این دنیا که یاز از یار میترسد / غنچه های بیدار از گلزار میترسد .
وقاحت این دوزن امروز مرا  شگفت زده کرد با چه افتخاری میگفت که : من اولین ستاره پورنوی ایرانی هستم که ازدواج گی ها را رسمی کرده ام !!!! نمیدانم چگونه لابد درآنسوی ابها وضع با این سر زمین فرق دارد .

 نمیدانم / نه / زندگی خودمرا بیشتر دوست دارم من از آلودگیها وکثافت بیزارم مرتب درحال ضد عفونی اثاثیه خانه وبقیه چیز ها میباشم از تماس یک مرد چندشم میشود واز تماس یک زن بیشتر . من در زمان خودم قفل شده ام مهم نیست لباسهایم ارزان قیمت باشند مهم آن است که خودم گران هستم وقیمتم خیلی بالاست . ث

پایان / روز سیزده بدر  1397 خورشیدی تقدیم به همه بانوان وآقایان  نجیب الله که داعیه دین وایمان دارند وتقدیم به آن بادوی هفتاد ویک ساله که سر قبر پسرش شوهرش را که تنها نوزده سال داشت پیدا کرد  وبا او ازدواج نمود / این دنیای جای من نیست .
ثریا / اسپانیا / 2 آپریل 201 میلادی /

ز چشم خویش آموختم



دل بیدار من  بر مردم خوابیده میگرید 
 بلی ، فهمیده بر احوال نا فهم  میگرید 

ز چشم خویشتن آموختم  آیین همدردی 
که هر عضوی بدرد  آید بحالش دیده میگرید ........" رنجی " 

امروز ظاهرا باید روز سیزده بدر باشد  که برای ما روز کار است  روز گذشته را بدر کردیم با کمی برندی و قهوه  و موزیک شور فکرت امیراف !
وامروز   باید همه روز آب بنوشم تا  آن چند قطره برندی و قهوه از بدنم خارج شوند اما صدای موزیک به همراه اشعار خیام  روی یک برنانه یوتیوپ را دیگر نمیتوانم از سرم بیرون کنم .  داماد عزیزم  ! معنای اشعار را میخواست  گفتم باید خیلی  بدانی  او یک ستاره شناس ، یک فیزیک دان ویک شاعر بود اما اشعارش بیشتر فلسفی بودند  بهر روی با هزار رمز و اصطرلاب توانستم  آن ابیات را برایش ترجمه کنم و کمی هم او را با فرهنگ  قدیم ایران اشنا سازم  همه قفسه کتبهایش مربوط  به تاریخ سر زمینش ! میباشند از قرون وسطی تا امروز  و جالبترین آنها کتابهایی بودند که نقشه تمام شهرها و دهات اطراف را از بالا با هلیکوپتر عکس برداری کرده ودر جلد های زیبایی  آنها را به همشهریان خود ارائه دادند وکتابهایی درباره جنگ جهانی دوم  کتب داروسازی و غیره  ...... 
دیدم ما کجا  و اینها کجا چگونه به سر زمینشان  عشق میورزند و هر ذره خاک را توتیا کرده به چشمانشان میکشند وما خاک وآب وهوای خودرا میفروشیم تا در خارج بنشینم و چند صباحی خوش باشیم و سپس حسرت بکشیم .

خرد آرام گذشتگان خود را  وآشنایی آنها با رنجها  در وجب به وجب  این منزل آباء واجدادی را باهم شناختند  کتاب مقدس را نیز خواندند اما خود را به آن نفروختند  مطالعه کردند  درقفسه هایشاان  تنها کتب  پژوهش  موسیقی  ، و کتابهای  بودا و لائوتسه  و سایرین بودند  درحال حاضر  میهمانان  وتوریستها  از چندین  کشور آمده اند  وبوی خوش جاهای  دوررا باخود آورده اند  آواهای خارجی زبان همه جا  سرک میکشد اما اینها تنها با زبان خودشان حرف میزنند  وهنوز  درمنازل غذا میپزند وبه قفرا میدهند  جشن ها بر پا میکنند  ، چندان میانه ای با طلبه ها ندارند  اما مانند جن و پری دست در آغوش هم  نمایشی بزرگ را بر پا میسازند .

آری ، دلم گرفت با خیام / حافظ/ فردوسی / سعدی / عطار / شاعر زیاد داشتیم اما نویسنده کم  و هیچگاه به ضربان قلب زمین خود گوش فرا ندادیم  طبیعت خود را نشناختیم  وتنها گمان بردیم که ما از خدایانیم  در حالیکه کودکانی بیش نبودیم بی تجربه و نا دان .

شب گذشته خواب " او را دیدم "  فرهنگ را  دو عدد کت وشلوارش را بمن داه بود اما خودش نبود ، معلوم است که نیست او درون یک گور افتاده وگاهی هم سنگ ومجسمه اورا میشکنند میدانند که او چگونه هنر زیبای خود را دود دستی تقدیم ولایت فقیه کرد و چگونه نقش یک  چاسوس را بازی نمود از نو جوانی لب به تریاک ومواد میزد پدرش داروخانه داشت ! و هنرش بیخبری را می طلبید .و حال برای چند مثقال گرد  و مواد تن به هر حقارتی میداد  برای چند دست لباس مارک دارد خود را به هر آب و آتشی میزد . 

" خوش دارم که  بالهایم را  بگسترم و از حصاری که مرا دربر گرفته  بگریزم " نمیدانم این گفته کیست  اما من چندان قوی نیستم که بتوانم  آن حصار را بشکنم هنوز نقشی از او در ذهنم نشسته  زمانی که خیلی نوجوان بودم میل داشتم شاعر یا موسیقیدان شوم ، دل به موسیقی بستم واو سر راهم قرار گرفت وهستی من به هستی بیهوده او گره خورد وچگونه بسرعت خود را کنار کشیدم تا درکنارش مانند سایر زنان لب بر لب وافور نگذارم و لبانم را به گرد کوکایین آلوده نسازم ، میدانستم مرا دوست میدارد اما فرار من برای او گران تمام شد همه جا به دنبالم بود  تا زمانی که بخانه شوهر رفتم او را در قلبم بخاک سپردم  ، حال با شنیدن کوچکترین نوایی همه رگهای پیکر من به لرزه درمیایند ، او دیگر نیست آخرین بار در سال 2004 اینجا آمد تا مرا باخود برگرداند باو جواب رد دادم دیگر خیلی دیر بود برای همزیستی در کنار آنهمه آلودگی آنهم در کنار ولایت فقیه . هرچه بود تمام شد  سیزده بدر همه خوش باد . پایان 

پس از جان دادن  عاشق ،  دل معشوق  میسوزد 
که شیرین  بهر فرهاد  بخون غلطیده میگرید 

نگردد تا رقیب  زشت خو آگه  ز حال من 
دلم از هجر  آن زیبا صنم  دزدیده میگرید 
پایان 
ثریا ایرانمنش  » لب پرچین « / /2/4/2018 میلادی  برابر با سیزدهم فروردین 1397 خورشیدی

یکشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۹۷

ایستر

آن زمان  که باد جنوب بر ساحل میوزد 
خاکها فرو میریزتد 
 وزمین نوحه میخواند 
آیا این اراده خداست ؟

در. سر تاسر  سر زمینها 
من تنهایم وسرگردان 
درودها نا شناخته وزمانی نا شنیده 
آیا این اراده خداست ؟

درد سر نوشت من است 
قلب من مانند سرب است 
میترسم که خدا مرده باشد 
پس آیا من زنده خواهم ماند ؟ 

امروز روز رستگاری است 
روزی که او از کفن بیرون شد 
وزنده ماند 
آیا اینهم اراده خداست ؟

ثریا /اسپانیا /اول آپریل ۲۰۱۸ میلادی 

آتشی زین سان ........

 سینه آتشگاه آن نار است  کز وی یک شرار
شامگاهی لحظه ای در وادی ایمن بسوخت 

با کلماتی  شمرده مرتب نام " اشترن   "  درمغزم میکوفت ، بیدار شدم  ، یعنی چه ؟  چرا ناگهان بیاد این روزی نامه ها ومجلات خارجی  آنهم در خواب افتادم ؟  همه امور به دست آنها میچرخید ، " لوموند"  - " تایم " -  واشنگتن پست "  وعده ای مفتخوردر سفارتخانه های ایران در خارج نشسته بودند با نیمه زبانی که بلد بودند  آنهارا ترجمه میکردند وآنچه را که بر ضد " شاه"  بود از بین میبردند ویا در کشوهای خود برای روز مبادا نگاه میداشتند  اما اگر مثلا روزی نامه ای نوشته بود که ملکه ایران زیباترین ملکه دنیاست فورا آنرا به تهران  مخابره میکردند ، جاسوسانی هم  از طرف احزاب چپ خارج وداخل  در  آنجا  نشسته بو میکشیدند ، [ شاه دیکتاور ایران مردم را به زیر فلک کشیده و برای چهارم آبان برنانه چیده جشن تولد میگذارد !!! ] آنها نمیدانستند که این بادمجان دور قاب چینانند که این مراسم را رابرپا میدارند 

 اینها بودند  ، اینها مینوشتند  وسرنوشت مارا تعیین میکردند  ،  همه چیز در آن زمان آرام بود پول نفت سرازیر شده بود  وبه راستی بین مردم پخش  شده هر دهاتی تازه به دوران رسیده کمتراز " دیور"  " شانل " نمیپوشید  ،  من گوشم به رادیو بود رادیوی صدای ایران ودلقکهایی که درآن برنامه اجرا میکردند و د رپشت مشغول تیز کردن کاردهای قصابی خود بودند .تنها عده معدوی برایم قابل ارج وشناسایی بودند وهنوز هم هستند . 

مجله اشترین و روزنامه لوموند و دکان دیور واراذل اوباش   قمار خانه های بزرگ  سرنوشت مارا میساختند ومیدانستند که مردم  از دهات گریخته وبه شهرآمده همه همان عین اله ویا صمد آقا میباشند اما نه به سادگی وصداقت آنها بنا براین سیل اجناس بنجل  بسوی کشور ما سراز یر شد همه سر گرم بودیم خانم : گوگوش " یک پارچه رادیو وتلویزیون را  دراختیار داشت وخوانندگان خرده پایی که مانند قارچ سمی از زمین سبز میشدند خانم مهستی مجال خودنمایی نمیداد کاباره ها پشت سر هم ایجاد میشدند هرشب برنامه جدیدی وهر شب یک دلقک جدیدی روز صحنه بود وما بخواب رفته بودیم .خواب  خوش .

در اطاقهای پنهانی وکنار منقل ها ودرکنار فاحشه ها ژ نرالهای چند ستاره مشغول  برنامه ریزی بودند یکی میلش به بختیار میکشید دیگری خودرا صاحب جاه میدانست  وشاه بخیال آنکه  کشورش در امن وامان وجزیره ثبات است مشغول اسب سواری بود .

قمار خانه ها بهم راه  داشتند کلوپها وسازند/گان مد باهم دریک کانال  راه میرفتند  وچهار شهر وچهار مقصد توریستی  بسرعت  همه دهاتیهارا بسوی لندن وپاریس وآلمان وایتالیا برد وسپس چین وژاپن  ، حال بیا وتماشا  کن چمدانهای حاوی بنجل های خیابان های جنوبی کشور های خارجی بطور قاچاق بدون دادن مالیات وارد میشدند وپا اندازان خانگی درخانه " بوتیک " داشتند  همه لباسها " بوتیکی" بود  بیهوده نساجی مازندران ودیگر کارخانه ها .را بکار گرفته وپارچه وحریر تولید میکردند بنجل های خارجی بیشتر خریدار داشت ، مبلمان از ایتالیا وارد میشد وهمه هرهفته به خارج سقر میکردند ودرخارج خانه میخریدند آنهم نه یکی بلکه چند تا بنام فرزندانشان . 

همه امور زندگی در آن زمان بدینگونه میچرخید اما بودند عده ای که در حلبی آباد ها ودر پشت قلعه به زندگی نکبت بارشان ادامه میدادند  تنها چهار استان عزیز شده بود شیراز / اصفهان/ تهران  / مازندران / بقیه درگوشه ای بی آب وعلف افتاده بودند بم را کسی نمیشناخت نا زمانیکه ویران شد توریستهای خارجی تنها اصفهان وشیراز را دوست داشتند !!! صنایع وکار دستی اصفهان  به اوج خود رسید فرش کاشان بهترینها بود  دراساس چیزی تغییر نیافته بود  تنها من احساس میکردم  که زندگیم دگرگون شده  باید راهی پیدا کنم واز این منجل آباد بگریزیم  آنچه که نامش ( سعادت  ) بود گم شده بود  تنها شاعران متعهد  خوابهای طلایی میدیدند  وبه نظر میامد  که سعادت آنها در ویرانی خانه است  اما درخشنده ترین  رویاهای من  در بلند ترین قله ها  وژرفترین  داشت شکل میگرفت فرزندانم را به خارج بفرستم تا بدینگونه بار نیایند وتنها به ظاهر نگاه نکنند  مغزشان باید پر شود وشعورشان بالا رود این تنها احساسی بود که داشتم غافل از اینکه درخارج همه چیز باز در طبقه بالا بود وطبقه پایین فرمانبردار .

حال دراین فکرم اگر کسی گناهکار بود همان ( روزی نامه ها / مجلات وپا اندازان مطبوعات ) بودند میبایست آنهارا اعدام میکردند .
من بخارج آمدم  ودیگر بر نگشتم میلی نداشتم درمیان آن مردم بنشینم وتماشا گر باشم هدف من مقدس تر بود  من بچه تاجر نبودم وبچه بازاری هم نبودم  زندگیم میان درسها وکتابهایم گذشته بود کلماتی را که آنها با رمز واشاره بهم میگفتند درک نمیکردم  نماز میخواندند قمار هم در کنارش بود روزه میگرفتند دروغ هم درپایش نشسته بود یک بام ودوهوا ، من یک رنگ داشتم  رنگ خودم را میل نداشتم آنرا تغییر دهم حال میبینیم چگونه  زندگی میتواند  این چنین  آشفته  و و خیم باشد  درآن زمان کوچکترین نوای موسیقی یا آهنگی مرا به شادی در میاورد امروز  از صدای موسیقی تکان هم نمیخورم تنها به صدای بلند  صفحات راک همسایه که مرتب گوشم را میازارد ودام دام  درسرم ایجاد میکند گوش میدهم  راهی هم برای گریز نیست .

حال هم چیزی در سر زمین ما عوض نشده است تنها آنهاییکه درحلبی آبادها وپشت قلعه  زندگی میکردند با دهاتیها وبازاریها مخلوط شدند باز همان نمایش ادامه دارد وباز همان بنجل های خارجی اما این بار از چین وارد میشود مردم همانند بیسواد / بی هدف /با داشتن مدارک قلابی اما شکل و   شمایل آنها نشان میدهد که از کجا برخاسته اند تنها ادب وحسن نجابتی که قبلا درمیان ایرانیان بود ازبین بردند حال چریک شده انده دهان گشاد شده اند وبه آن فخر میکنند  / قمارخانه ها از روی کوهها به زیر زمین نقل مکان کرد وفاحشه خانه ها بیشتر شدواقایان مامور دولت هنوز درکنار منقل قوانین  روز را تعیین میکنند گاهی آنقدر موادشان فاسد است که تنها به یک چیز میاندیشند " خون" 
تاریخ میماند  تاریخ در پنهانی ترین زوایای خود پنهان شده وبموقع خودرا نشان میدهد  ایکاش شاه بیشتر  به شعور وفهم ودانش مردمش کمک میکرد او در ما چه چیزی را دیده بود   ؟ خودرا ؟ او تحصیل کر ده ، مودب ، مرتب ، فهمیم نمید انست که مردم سر زمین  او  مانند بوقلمون رنگ عوض میکنند وهر لحظه بشکلی بت عیار درمیایند  .نه ، نمیدانست  ودرباورش نیز نمیگنجید برایش مهم بود که دنیا درباره اش چگونه قضاوت میکند او بی خبر از نوشته های روزی نامه ها بود که تنها یک فرد آنهارا دردست داشت . نه نمیدانست .ما هم ندانستیم . پایان 
آتشی زینسان کجا  باشد که درهر مجمری 
صورتی دیگر پذیرفت  وبه دیگر فن بسوخت 
------------------------------------------- ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 01/ 04/ 2018 میلادی ( اول آپریل )