دوشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۹۶

دوران فطرت


طبل پنهان  چه زنم ؟ طشت من از بام افتاد 
کوس رسوایی ما بر سر بازار زدند ..........؟

اقتصاد دنیای امروز دچار بسیاری از دستخوشها ست  روز گذشته دیدم که یک یوروی ناقابل شش هزارتومان  خریداری میشود ودلار پنج هزار تومان  وغیره !! 
درحال حاضر ملایان خوش خوراک ما روی طلای سیاه نشسته اند وتا آخرین قطره را نوش جان نکنند نخواهند رفت  وپس مانده هایشان باقی میمانند . این طلای سیاه  همه چیز را بهم ریخته است سیستم بانکی هم که دردست ماشینهاست که مغزشان گاهی مانند مغز خر کار میکند وپولهای بیزبان  بدبختی را به حساب دیگری واریز میسازند! 
این  کار درهمه جای دنیا رواج دارد !

راست است که عصرما  ، عصر نوین  وحمایت از حقوق بشر است اما بشری درمیانه نیست  وشرافت تن آدمی بر باد رفته است  ومن دراین فکرم که با اینهمه پول چه میخواهند بکنند ؟ آیا مرگشانرا عقب خواهند انداخت ویا چشمه آب حیاترا خواهند خرید ویا درچاه ظلمات گم خواهند شد . 

 بیا بگوی  که قارون ز روزگار  چه خورد 
برو بپرس  که پرویز  از زمانه چه برد 
گر او نهاد  خزانه ، بدیگری بگذاشت 
وراین گرفت  ممالک ،  به دیگری سپرد 
نه هر که مال  نبودش  به عافیت  نه بزیست 
نه هرکه  مال جهان داشت  عاقبت نه بمرد ؟
 ا(این اشعاررا منسوب به فردوسی کرده اند به درستی نمیدانم متعلق به کیست ، اما حقیقتی  است غیر قابل انکار .)

شب گذشته آخرین مصاحبه  " روسیو " خواننده بزرگ وبی نظیر اسپانیا را که این روزها موزه اش را نیز بسته اند ، تماشا میکردم ، به چه راحتی از بیماریش سخن میگفت ، :
بلی ، دکترها گفته اند یک تومور  آنهم تومور بزرگی در شکم من یافته اند وباید عمل شوم ، سپس خندید وادامه میداد که خوب دوسال بمن فرصت زندگی داده اند وبازمیخندید  
خوب من به جنگ ادامه خواهم داد ، باز میخندید  او با همه ثروت وآنهمه شهرت وآنهمه طرفدارن ودوستانش  سر انجام مرگ پیروز شد او با همه تلاش وجنگ نتوانست آنرا عقب بیاندازد ودرآخرین کنسرتش  که چند هفته بعد از جهان میرفت آنچنان زیبا وشکیل ولاغر شده بود گویی ابدا مرگ باو نزدیک نخواهد شد ، داشت بمرگ میخندید  درمیان ابرها .
 او رفت وثروتش ماند  که خانواده اش که هنوز پس از دوازده سال مرافعه دارند .
صدایی بینظیر داشت و پر قدرت وزیر وبم را آنچنان با مهارت اجرا میکرد که موی بر تن انسان می ایستاد . روانش شاد 
فردا که محققان  هر فن طلبند 
حسن عمل از شیخ وبرهمن  طلبند 
از آنچه  دروده ای  جوی نستانند 
وزآنچه نکشته ای بخرمن طلبند ........." شیخ بهایی "

امروز مشتی خر در کاهدان  افتاده اند  وما فریاد برمیداریم  وای برخر ، وای برخر  کاهدان دوباره لبریز خواهد شد .

درحال حاضر علم و معلومات علمی در دست عده ای بخصوص است که دارند فکری بحال  کمبود غذا دردنیا میکنند واز هر چیز حتی از مدفوع خودمان برایمان  غذاهای مطبوعی درست کرده وبخورمان میدهند درواقع ما همان چرخ چاه شده ایم  ، زمین دیگر قادر نیست  بکتی بما بدهد بسکه خون درآن جاری شد هزاران جان در زیر خاک مدفونند دریاها آلوده ماهیان کپک زده  در آزمایشگاهها ودریاچه های مصنوعی به زور مواد  " گنده" میشوند  وما مجبوریم آنهارا بخوریم وسپس همه یک کیسه سرم  محتوی سم مار بر بازو با سرهای تراشیده درون یک آرامگاه ابدی .

دیگر نه نامی از هنرهای زیبا برده میشود ونه نامی از علم معرفت هرچه هست همان صدای جرینگ جرینگ سکه هاست ، آنهم از نوع طلای بیست وچهار عیار آن !!! 
پایان /ثریا ایرانمنش » لب  پرچین  « / اسپانیا / 05/02/2018 میلادی /... ودهه زجر !

یکشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۹۶

شکست ما



دریچه ای  ز بهشتش  به روی بگشایی
که بامداد پگاهش  تو روی بنمایی 

جهان شب است وتو ، خورشید عالم آرایی
صبح مقبل آن کز درش تو باز آیی.........شیخ اجل سعدی 

هر نوشته  ویا خطی هر چند هم ناچیز  ونا قابل باشد باز در لابلای آن میتوان نقشی از تاریخ جهان گذشته را یافت . 

دوروزه باقی عمرم فدای جان تو باد 
اگر بکاهی  ودر عمر خود  بیفزایی 

این اشعار  نغز و این جان فشانی ها را غلامان و ومگسان دور شیرینی اطراف شاه بخورد او میدادند واورا بزرگ میکردند تا حد پرورگار وشکست او از همانجا شروع شد که کاررا به دست این مداحان سپرد مشتی جاهل وبینوا ومتملق امروز همه آنها زنده ااند  وعمر او خیلی زود به پایان رسید .

او دولت را به دست جاهلین سپرد  شیخ صاحب الزمان مرتب در مجلس یرای شاه دعا میکرد واز دیگران میخواست که صلوات بلند ختم کنند !!!  همه این جاهلین دانشگاه را از سیاست جدا کردند ( بر عکس امروز که دانشگاه محل سیاسیون ملاها ی قم شده است ) ،  وسیاست اقتصاد افتاد به دست مشتی میدان دار در جایی خواندم  زمانی که مرحوم " هژیر" که اورا نیز به گلوله بستند ، وزیر دارایی بود  روزی یکی از دوستان باو میرسد و میپرسد در چه حالی و چه میکنی  و مرحوم هژیر جواب داد که :
اخذ با ناحق  وبذل  به غیر مستحق ! 
همان کاری را که امروز میکنند !

راشد را کم وبیش همه میشناسند و یا میشناختند  او بزرگترین واعظ  اسلام آن زمان بود  و چهل سال تمام  میلیونها فارسی زبان  پای صحبتهای او مینشستند ودعای سال تحویل را نیز او میخواند  در زمان آن پیر مرد مصدق  روزی به مجلس رفت  مشغول صحبت شد نایب رییس مجلس که ماموریت داشت راشد را از میدان بیرون کند  گفت :
جناب راشد ، اینجا منبر ومسجد نیست صحبت را خلاصه کنید ،
راشد در جواب گفت  میدانم منبر نیست  زیرا شرف منبر را ندارد !! و از پای تربیون مستقیم از مجلس بیرون رفت ( به نقل از روزنامه اطلاعات ) !.


بهرروی این مگسان دور شیرینی بجای آنکه به خدمت مردم درآیند به خدمت خویش وبیکانه درآمدند وعجب آنکه همه هم شیفته  وواله  چین سرخ ویا شوروی سابق بودند ! تا جایی که یکی از طنز نویسان آن زمان که درلندن مرحوم شد وصیت کرد درگورستان " های گیت " زیر مجسمه مارکس دفن شود و من روزی باتفاق یک خانم توده ای ! به آنجا رفتم وا یشان برتربت آن جناب فاتحه خواندند با دوانگشت .

سیاست غلط شاه جوان که اهل علم و دانش واستخوانداران را کنار گذاشت وهر چه عمله وبی خاندان بود دور خودش جمع کرد وآنها هم جز تملق و ذکر دعا چیزی باو نداند بلکه برای خود جمع کردند ، همه بزرگان درخانه هایشان نشستند بی هیچ عملی یا دشمنی این سیاست غلط  دو گروه  از اهل علم ودانش را کنار گذاشت  هم دانشگاهیان را که با تمدن غرب آشنا  بودند وفرهنگ وعلم  جدیدی را به نسل جوان ونو پای  منتقل میکردند  وهم آن روحانیت اصیل را  و در عوض روحانیتی مبدل وقلابی به دستبوسی او میرفتند  دران زمان روزنامه ای بنام روزنامه " توفیق " هر شب جمعه بیرون میامد وبر بالای آن این تیتر بچشم میخورد که : 
همشهری شب جمعه دوچیز یادت نره  دوم روزنامه توفیق !  روزنامه ای بود نیمه جدی ونیمه شوخی  وگاهی مرحوم توفیق که روزنامه هارا میخواند  میگفت : 
چرا اینهمه میگویند اعلیحضرت شهریاری ؟ او  اهل مازندران است ! واکثر اوقات این روزنامه توقیف میشد .
ازکارهای دیگر  آن زمان بردن هر بچه مهتری ویا پرورشگاهی به ارتش  واورا تربیت کرده برای خدمن در پادگانها ویا در راس نگهبانان وکلانتری ها وپلیس های راهنمایی  برا ی آنکه  دست از پا خطا نکند مرتب باو درجه میدادند   مرزبانی که در کردستان مرزبانی شبانه داشت ناگهان سرهنگ شد وبچه مهتری که در کنار اسبها مشغول تیمار  حیوانات بود ناگهان سپهبد شد وهمسرش سفره ابوالفضل پهن کرد !!! 
وسربازان استخوانداری که سالها زیر پرچم خدمت کرده وبه سر زمینشان وفادار بودند همچنان ستوان وگروهبان باقی ماندند  ویا باز نشسته زورکی شدند آنها عالم بودند وصاحب علم . درنتیجه بعضی ها به گروه چپ متصل شده وسپس اعدام شدند .
وسپس نفت وفروش آن ریشه های علم وفرهنگ  را بکلی سوخت  کتابخانه ها هم کمتر شدند  وکتابهارا کیلویی میفروختند  [خود من مقدار زیادی  کتب را که نیمی بیشتر آن در ایران بباد رفت از موسسه امیر کبیر  کیلویی خریدم ]!.

ناگهان دهاتیهای شرق وغرب ایران  سر بند ودستاررا وشال را ازکمر باز کردند ولباسهای مزون را پوشیدند بی آنکه درون مغزشان ذره ای عوض شده باشد .
کتابخانه من   وکلکسیوم صفحات من مورد تمسخر وگاهی مورد دستبرد قرار میگرفت وکم کم همسرم را نیز متوجه این امر کرد که ای داد  وبیداد این زن مغزش خراب است بجای پختن رب ومربا وآش شله قلمکار صدها کیلو کتاب و صفحه را در یکجا جمع کرده و پولهای مرا بباد میدهد یکدست لباس درست حسابی برای خودش نمیخرد میرود از نساجی مازندران  پارچه میخرد وخودش لباس وملافه میدوزد  این زن من مغزش خراب است ،  دیوانه * است شیت است !!!
واین برچسب دیوانگی همچنان بر پیشانی ما ماند تا امروز !
سپس کتابخانه های چوبی درخانه ها ساخته شد  وکتابها با جلد زر درآن چیده  شدند  وکتابهای زرکوب را متری میخریدند ، 
مرحوم امیر کبیر تعریف میکرد که :
روزی  مردی به دیدارم  آمد وگفت من یک مترو نیم در نیم متر  زرکوب میخواهم ! مرحمت کنید  وصورتحساب را بنویسد  ، باتعجب گفتم  از کدام استاد  از استاد زریاب ویا زرکوب ؟ درجوابم گفت : مهم نیست  تنها جلدشان زرکوب باشد درست یک متر ونیم در نیم متر !! 

همه شاه نشین داشتند ودرونش کتابهای زرکوب ومشتری دایم آنتیک فروشی های یهودی درخیابان منوچهری که هم  دکوراسیون قدیمی ویا جدیدرا قالب میکرد وحتی دراصفهان نیز تنگها وشییشه های قدیمی را به سرعت میساختند تا در ویترین هنا جای بگیرد ! ننه جانهای قدیمی بشقاب شکسته های باباجانشانرا به دیوارها میخکوب کردند وسوپ خوری لب پریده را روی بوفه گذاشتند که " بعله ، ما ازاشراف قجر بوده وهستیم واین دراین ظروف غذا میخوریدیم !!!!
وای چه روزگار مزخرفی شد  . چرا اینطور شد ؟ مقصر کی بود ؟ علم عالمین کم علم ومسلمانانی که هیچ از اسلام نمیدانستند .ومیدان با زبه دست جاهلین افتاد .

سپس عده یا هم خانه هایشان را بسبک " تزاریون " شاه روسیه ساختند . مسابقه خانه سازی ودکوراسیون  امریکایی / انگلیسی / روسی / رو به افزایش گذاشت  برای خالی نبودن عریضه اطا قی هم بشکل  ایرانیان قدیم درگوشه ای داشتند برای کارهای خوبشان !

فیلمسازان تازه از فرنگ برگشته وجوان هم  مدتی فیلمهای نئورئالیستی ساختند دیدند نه فیلم های مرحوم فردین ملک مطیعی بیشتر خریدار دارد  همیشه همه یک لات جوانمرد یک فاحشه را نجات میداد ویا یک فلک زده عاشق یک دختر بیچاره میشد چاشنی  آنهم چند رقص وآواز بود بنا براین هنر پیشه های خوب واستخوندار یا ترک وطن کردند ویا درگوشه ای در سکوت نشستند .

علم فراموش شد ودراین  فرصت ملاها استفاده کردند  ومساجدی ساخته شد ملاهای مکلا ومعمم  مشغول  شستشوی مغزی جوانان وپا بسن گذاشته شدند   واین شد که امروز ما ازدست رفته به دنبال چیزی میگردیم که گم شده ،  خودمانرا گم کرده ایم وهمیشه هم همین بوده چه درلیاس فقر وچه درلبا س زرگم میشویم .

لاف از سخن چو در توان زد 
آن خشت بود  که پر توان زد 
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 04/02/ 2018 میلادی / دردهه زجر ! 

شنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۹۶

نان جو یا علف !



فرمودند :
اعدام کنید ، اعدام کنید ، بکشید ، این متظاهرین را تا ما بتوانیم نان ومرغ وپلوی قیمه خودرا بخوریم ، و بیشتر ببریم .
در ولایت ما درکرمان مردم بچای نان که گیر انها  نمی آید علف میخورند یعنی  علفهارا خشک کرده آرد میکنند ونان میپزند ومیخورند البته از نانهایی که امروز در خارج از روزنانه وکارتن  ومقوا درست  میشود سالم تر است .

بیاد این بیت  مشتاق اصفهانی افتادم که سرود :
خوردیم  بسی نعمت و کفران کردیم 
بردیم بی حاصل و کتمان کردیم 
امروز خوریم کاه وجو همچو خران 
چون آدمیم ، نام آن ، نان کردیم 

نمیدانم  آیا جناب قاسم خان که در سلیمانیه وسوریه  ویا  درتهران بزرگ نشسته اند خبر دارند که همشهریان نازنینشان بجای نان علف میخورند ؟ یا مشغول تدارک سرداری ورهبری خویشند ؟ 

ونمیدانم اگر آ ن یکی همشهری عزیز مان باستانی پاریزی زنده بود چه میگفت ، بیچاره هفت یا هشت کتاب  داشت که آنهارا هم دستکاری کردند ونگذاشتند حرفش را بزند  .
علامه ها و استادان خوب ما نظیر مجتبی مینوی و دیگران رفتند جایشانرا باین حیوانات دادند که معلوم نیست از کدام قبیله وکدام طویله فرار کرده اند تخم حرام های عرب وافغان وترک .

نمیدانم  آیا جناب لطیف آقا که درریچموند چند خانه خریده اند هنوز زنده هستند وآیا  نان جو میخورند یا هنوز کبابهای خانگی به همراه  ویسکی های اعلا وبیشتر عمرشان درکازینوها گذشته ومیگذرد ، ونیمی از مال ودارایی مارا بالا کشیدند بعنوان شرکت ! ویا دیگران که از بردن نامشان چندشم میشود .

خیلی ساعت است بیدارم  درانتظار این بودم که بتوام سیفونهارا بکشم تا مبادا همسایه بیدار شود باز فردا سر وکله یکی دیگر پیدا شده که چرا مثلا موزیک تو بلند است .
غربت یعنی همین ، درخانه دیگران نشستن یعینی همین .

اگر این  بار ملت کوتا ه بیایند دیگر برای همیشه باخته اند امثال سعید طوسی لواطالملک رهبرشان خواهد شد ،وسپس باید بر سر در دروازه شیراز یا اصفهان یا تهران نوشت :
قوم لوط را لواطشان برباد داد ! .

نوشتم خیلی از نیمه شب گذشته بود که بیدار شدم وبیدار ماندم وافکار گذشته دوباره مانند پرده سینما از جلوی چشمانم رژه میرفتند  کابوسهایم بسیار سنگین بودند خسته بودم از خوابیدن  ، بهتر بود که بر میخاستم .وبرخاستم .

در انتظار چی هستم ؟ ودرانتظار  کی ؟  ای شکر کم بخور ، نمک ابدا نخور وخودترا ازهمه چیز محروم کن که چند سال دیگر بتوانی باین  زندگی نکبت بارت ادامه دهی خودترا از تمام مزایای خوب دنیا محروم کرده ای ومانند مرغ بوتیمار درکنار آب نشسته  ای که چند سال بیشتر بمانی > شاهد چی باشی ؟ شاهد رنج دیگران ؟ 

چکنم که هنوز رگی از جنبش درمن هست وهنوز گردهای زمان گذشته لحظه به لحظه  از نو به رویم پاشیده میشوند ،وهنوز چشمم به دنبال کسانی است که از کنارم بی اعتنا میگذرند ، نه نیرویی دارند ونه جنبشی  گویی پاهایشان درحلقه های آهنی قفل شده است . 
ومن درحلقه اسارت گیر کرده ام واین حلقه همه عمر مرا دربر گرفته بود ، آیا خودم آنرا ساختم ویادیگران  برگردم آنرا کشیدند؟.

امروز دیگر برای التیام  بخشیدن به دردهایم از کسی  کمک نمی طلبم  میدانم  که کسی نیست ، نه بهشتی ، نه جهنمی هرچه هست در همین دنیاست ، دردهای من بیشتر درونی و روحی اند تا جسمی ،  و آدمهای گذشته به صف از جلوی چشمانم رژه میروند  بعضی ها درهمان اول گم میشوند  چرا که گم شدگانی بودند که درتاریکی زیستند  و در تاریکی بین شک و یقین بین نوشیدن و پوشیدن ایستاده بودند  و خدایشان پشت ابرهای سیاه پنهان بود .

امروز خدا  عیان شده بمدد مسلمین تازه وما دانستیم که خدا جبار ، قهار ، آدمکش ودزد وگاهی هم زیرک است وخوب دانه بر میچیند .
وسپس ما آن خدای خوبی را که داشتیم مهربان بود ، دانا بود ، رحیم بود ، مرهم گذار بود ، گم کردیم یعنی او را ازدست دادیم  حال امروز هرکسی باندازه ای که میکشد و میجنبد ومی دزد خدا دارد .
دیگر آن خدایی که فرمان میداد از قدرت واریکه خود بر زمین افتاده ودیگران بجایش فرمان میدهند .

روز گذشته دریک آگهی از طرف سازمان ملل و حقوق بشر ! عکس چند بچه گرسنه را که مرتب تکرار میشوند درآگیهای مختلف  نشان میداد وتقاضا داشت ماهی دوازده یورو برایشان بفرستیم !!! تا باین بچه  ها آب وغذا برسانند !؟ 
با خود فکر کردم که  این سازمان ملل هم مانند اختاپوس پنجه هایش را روی دنیا انداخته از یونیسف  او گرفته تا یونسکو وبقیه تنها درفکر پرکردن جیبهایشان میباشند نه درفکر سیر کردن و رساندن قطره ابی  به لبان تشنه آن بیچارگان که » مدل آگهی ها «  شده اند . 
وبشر هم که حقوقی ندارد امروز بعضی حیوانات بهتراز انسانها زندگی میکنند غذاهایشان " گورمه : و مخصوص است چون یک گربه نازی نازی ویا یک سگ چند هزار دلاری است ، ارزش بشر خیلی   پایین آمده است .

ابر تاریکی آسمان را پوشاند ه و خبر از باران میدهد و باید مانند هر آخر هفته درون اطاق نشست واز پشت شیشه به تماشا ایستاد وکتاب خواند ، نقاشی کرد و.......دیگر هیچ .

خدمت شاه جهان را گر میان بندی چو گور 
دولت آید  در پی ات  چون یوز بر بوی پنیر » ادیب نیشابوری « 
پایان 
 ثریا ایرانمنش » لب پرچین « . اسپانیا / 03/02/ 2018 میلادی /....

جمعه، بهمن ۱۳، ۱۳۹۶

تقدیر ما چنین بود




لاله داغ دیده را مانم 
کشت آفت  رسیده را مانم 

دست تقدیر از تو دورم کرد
گل از شاخ چیده را مانم .........". شادروان رهی معیری "

چند هفته ای است که یک برنامه نسبتا کوتاه  درباره  ایران درکانال دوم تلویزیون نشان میدهند آنهم بیشتر به  ایل های قشقایی و بختیاری  میپردازند و آتشکده های یزد و دوران ماقبل تاریخ  زامبیا ، به گمانم خبرهایی هست دوباره ایل وایل بازی وخان وخان بازی وچند پارچگی  آن سرزمین . خوب حد اقل نشان میدهند که ما تاریخ داشتیم  نه آنکه بی تمدن بودیم و مسلمانان وحشی آمدند بما تمدن آموختند ! و بادمان دادند که چای را درون نعلبکی بریزیم وفوت کنیم وسر بکشیم آنهم با صدایی بلند !

بسیار خوب  آنهم برای  توریستهای فرنگی  ویا کاوشگران  !! تنها نیمی از حقیقت را بیان کردند ونیم دیگرش را پنهان ساختند  آنچه که درزمان محمد رضا شا وپدرش ساخته  شده بود  اثری ونشانی نبود ، ویرانه های تخت جمشید و ویرانه های و خرابه ودشت کویر وکوه وتپه  ، ومساجد وگنبدها  شیرینی فروشی ها ومنبت کاریها ! نه از صنعت تازه خبری نبود زنان بدبخت وتیره روز با چارقد های پاره پوره درون  چادرهای سیاه درمیان  گله گوسفند وسر بریدن گوسفند قربانی اینها تمدن ما بود ! 

خوب بگذار آنها دردوزخ  خودشان بمانند وماهم  در خاکروبه های حقیقت گم شده ودور افتاده خواهیم گندید  بمعنای واقعی گندیده خواهیم شد.
بهر روی آنها از روی خیلی مسائل پریدند وگذشتند  وبه جهانیان نشان دادند که ما ملتی فلاکت زده بدبخت که همه درون چادرها دربیابانهای پر از گردو غبار زندگی میکردیم  ناگهان شاه چراغ به کمک ما آمد تعجب کردم هنگامیکه مزار حافظ وحافظیه وخانه ای قدیمی را که متعلق به اشراف قجر وزندیه وصفویه بود نشلن دادند.

خوب آن تکه حقیقتی را که دردرونم بود یرون انداختم  خودمرا فریب نمیدهم   من نمیتوانم با زبانی دیگر  برای مردم افسانه بخوانم  همه غمگین وملول خواهند شد  وبیشتر به آن نیمه باطل وگندیده من خواهند نگریست .
( زوزه باد  آرامشم را بهم میزند وشب گذشته نتوانستم لحظه ای چشم بر هم بگذارم ) !

من به دنبال  آموخته ها میروم وآنها را می بابم اما متاسفانه در این زمانه آن آموخته ها خریداری ندارد هرچه هست سیاست است وباید همیشه کمی چاشنی سیاست با آن مخلوط کرد .
دیگر هرچه را بخواهیم جلو ببریم  مشتی مردم نا بینا را نیز باید به دنبال خود بکشیم  با این وضع پیشرفتی حاصل نمیشود کشیدن مردم سالم وسلامت به جلو مانند کشیدن کوهستان است .  به اندیشه های ما با اکراه مینگرند  هرچه را که خودشان میگویند ویا مینویسند درست است  وخودشان درهمان جایی که ایستاده اند میمانند  وچنگالهای خودرا به همان دیوار فرو میکنند .
درک آزادی آسان نیست ، آزادی آن نیست که تو راحت بتوانی در فضای مجازی و فرعی از دکتری بپرسی من چگونه خودرا ارضاء کنم ، این یکنوع کثافت است  ودورماندن از حقیقت  ودور ماندن آ زخود ونبض ازادی .من آنهارا سنگهایی مینامم که غلطان جلو رفته وسد راه دیگران میباشند وظاهرا هم  میل دارند که با ( اهریمن جنگ کنند ) !

نمیدانم برای من خیلی دیر است که دیگر به ان سر زمین بیاندیشم ویا خودرا با دیگران یکی بدانم از خیلی زمانهای پیش از نوجوانی من  بقول خیلی ها اززمان خودم جلو تر بودم نه چای را درنعلبکی دوست داشتم ونه روی زمین میل داشتم بنشینم وغذا بخورم  بطور کلی روز ی زمین نشستن برای من عذابی علیم بوده وهست . 

با مردم زمانم اخت نمیشدم به راحتی نمیتوانستم زبان ومنظور آنهارا بفهمم وآنها با اره ای که نامش زبان بود مرا تکه تکه میکردند ومن مجبور بودم خم شوم تا تکه هایم را جمع آوری کرده دوباره بخود بچسپانم. ( هنوز آن  خانقاه  ومردمش را فراموش نکرده ام مانند یک کابوس مرا دربر گرفته است )!

از نشستن درخانه ودرانتظار خواستگار بیزار بودم من کالا نبودم که مورد خرید وفروش قرار بگیرم خودم انتخاب میکردم بد یا خوب چوبش را نیز خودم میخوردم وگله از کسی نمیکردم .
بنا براین هنوز هم با آن مردم وآن گروه واین نازه ها بیگانه ام
خوب ! خیلی ها دوست دارند درقفس بمانند من از قفس بیزارم باید همیشه دری باز باشد تا بتوانم پرواز کنم نسیم را  دوست میدارم نه باد را  بادهایی که رام نمیشوند برای من  همان میله های قفس و نشان تنگی جان ومعنا میباشد  معنای زندگی من  هیچگاه فرا سوی  مرزها نبوده  اما از انها نیز دور نبوده است .

امروز راه گریزم به هرسو بسته است  ودلم بیقرار تا بسویی بشتابم  واین بیقراری  آرامشم را از من گرفته  وراه چشمانم را که بینا  بودند نیز سد کرده است .
درتاریکییها نمیتوان   به مقصد رسید  مقصد کجا ؟ منظور چیست ؟  نمیدانم انگار در سویی از دنیا کسی انتظام را میکشد  وزمانی به مقصد خواهم رسید که ستاره ای شده دوباره به آسمان رفته ام  .

دیگر نه به عشق میاندیشم وه به حوادث  آینده ونه به آنچه که پیش خواهد آمد  امروز کمی از دیدن آن صحرای دور افتاده وچادرهای سیاه کوههای بختیاری دلم گرفت اما زود بر خود غالب آمدم ، چیزی را درمن تکان داد  ریشه من در اتشکده ای آن کوهها ست حال به جبر و بهمراه سیل به دامن کویر غلطیده ام  آنهم از ترس محتسب  ومفتی  دیگر چیزی نیست که مرا پایبند سازد  من همان مسافرم که  همیشه دارم حرکت میکنم تا روزیکه به مقصد اصلی برسم .

نتوان برگرفتم از خاک 
اشک از رخ چکیده را مانم 

پیش خوبانم اعتباری  نیست 
جنس ارزان خریده را مانم 

برق آفت درانتظار منست 
سبزه نو دمیده را مانم 
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 02/02 /2018 میلادی / برابر با 12 بهمن شوم 1396 خورشیدی .

پنجشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۹۶

دلنوشته !

با درود فراوان به همه شما دوستان ودشمنان ونیمه ها !

قبل از هر چیز باید بنویسم که حضرت رهبری ونایب امام زمان  نماینده پروردگار در روی زمین یک عدد اتومبیل پیکان از طلای ناب به حضرت امام حسین " عین " تقدیم  فرموده اند واین اتومبیل به صحرای کربلا  رفت ، حال نمیدانم آیا حضرت اهنوز گواهینامه بین الملی خودرا دارند ویا باید پیکانرا با زنجیر به دم شتر ببندد وراه ببرند  بعدا معلوم خواهد شد.جای مرحوم مادرم خالی که چه ذوقی میکرد !.


برویم سر اصل مطلب ، ما ملتی بودیم که شغلمان کشاورزی بود صاحب زمین بودیم ملک وآب  وآبادی داشتیم  خوب روزی عین اله خان به شهر رفت ودید شهر بد جایی نیست میتوان فکل کراوات زد وبه جای آن شلوارهای دبیت وتنبانهای  گشاد وکپنک ها کت وشلوار پوشید وبجای کیسه وتوبره کیف به دست گرفت ومیتوان وارد اداره جات شد  هنوز صنعتی درسر زمین ما شکل نگرفته بود ، آن دهاتی هایی که دورببن وتلسکوپ داشتند از دور شهر هارا دید زدند  وفهمیدند  که میتوان قاچاق چای وطلا به شهرهای همجوار وکفرستان کرد ومیتوان با خاندان شاهی وصلت نمود وخوب سری توی سر ها آورد سر انجام هم " خاندان" میشدند  آنهاییکه کمی سرشان بوی قورمه سبزی میداد از روی کتابهایی که ار ترکیه وارد میشد میل داشتند قهرمان شوند مثلا ناپلئون بوناپارته یا سلطان عثمانی یا حد اکثر امیر کبیر  تنها جایی را هم میدانستند ترکیه بود رفتند وسرشان را  بباد دادند وچیزی از آنها باقی نماند .

عده ای بوهایی از دور دستها  احساس کردند فهمیدند دنیا بیضی یا چهار گوش نیست گرد است وشهرها وسر زمینهایی مانند فرانسه وسوئیس هم هست که میتوان رفت درآنجا وخوب چیزی فرا گرفت اما دیگر میل برگشتن به آن خاک کثافت لبریز از میکرب !!! را نداتشند . 

چقدر خوب است که انسان همه چیز را بداند  ما دهاتیها همچنان سرگرم باغ میوه  هایمان بودیم وسرگرم آبهای جاری واینکه امسال محصول گندم خوب است یا بد وکجا مشتری پیدا کنیم غافل از اینکه همسایه های جنوبی وشمالی شرقی وغربی از ما جلو زده وتازه جشم به آن چند قطره اب وآن تکه زمین ما هم دوخته اند .

آه چه افاده هایی داشتیم ما باغ داریم ماه ده داریم ما اسب داریم ما چند کوچه زیر پهن الاغ داریم ما مباشر داریم ما درخت انگور داریم در سر زمین خشک وبی آب .
ما راهی شهر  شدیم امادیگر خودمان نبودیم نه شهری نه دهاتی چیزی بین این دو تازه پدرسوختگیهای شهری هارا نیز یاد نگرفته بودیم همچنان مثل خر درگل وامانده نه جلو میرفتیم ونه به عقب  برمیگشنیم . آنهایی که سلامت عقل داشتند محکم سر جایشان ماندند ونشستند روی همان تکه  زمین خشک وآنهاییکه کله شا ن بوی قورمه سبزی میداد آواره شدند وتوبره آوارگی  را بردوش انداختند ومانند راج کاپور مرحوم مرتب خواندند آوارهم  وای  آوارهم ! 

گاهی لحظه هایی پیس میامد  که میل داشتیم  همه چیز را بگذاریم وبرگردیم  فرار کنیم ! اما به کجا  آهان پیش مردمی که از فقر وگرسنگی نمی ترسند  اوقاتشان به شهوت ومیخوارگی نمیگذرد  کار میکنند  زحمت میکشند  ودرکنار آن پیر زنان وپیر مردان که مرتب غر غر میکردند . اما دیگر جایی برای ما نبود .

خوب حالا میخواهی چکار کنی اگر در انتظار یک شاهزاده  ویا یک پرنس از راه دور با اسب سفید نشسته ای کور خواندی  آه دربساط نداری تنها چندر غار دیگر از مال دنیا وچند تکه زمین  برایت  باقی مانده  با اینها نمیشود یک پرنس خرید  آخ ببین کارمان به کجا کشیده  چه روزگار خوشی داشتیم حالا باید درانتظار هر پیش آمدی باشیم .
سر انجام یک اسب چلاق گیرمان افتاد وشد آنچه که نباید بشود .

از ریشه بکلی کنده شدیم ودوباره توبره را بردوش گرفته آواز سر دادیم که آوارهم وای وای آوارهم .

حالا درکنار ماریا ومروسیا نشسته ایم وداریم از آش زمستانی حرف میزنیم  آهان ببین چند تکه چربی خوک ، چند چورسیو یا خون خوک  وچند دنده خوک ویک خروار سیب زمین ونخود بریز درون دیگ ودرش را بگذار ، به به عجب آشی همه زمستان گرم خواهی بود .

مادرمان  که نتوانسته بود  بودننگ ورشکسنگی  را تحمل کند  درخانه مابیمار شد وبی آنکه چیزی بجز دعای خیر  وچند دست لباس کهنه  وقران ونهج البلاغه  وسجاده ومهر نماز وتسبیح ! برای ما باقی بگذارد  دار فانی را وداع گفت  . بدبختی بزرگی برای ما بود تنها پشتی بان خودرادازدست داده بودیم .

حال امروز سری به آلبوم عکسهای قدیمی زدم . ده چقدر خوب بود ، درختان میوه چه صفایی داشتند ، کد خدا با قابلمه محتوی رطب تازه اش چه ابهتی داشت وسماور برنچی بزرگی که درگوشه ای میجوشید با قوری بزرگ چای وسینی محتوی استکانهای بلوری وپشتی ها وفرشها و...دیگر هیچ 
حال باید مانند برنجکاران دوران گذشته تشکهایمان را از کارخانجاتی بخریم که درونش لبریز از کاه وجانور است .
خوشا بحال امام حسین که پیکان طلایی دارد . ما ، هیچی شدیم هیچ .پایان
ثریا / اسپانیا / اول فوریه 2018 میلادی ....

اوضاع این ز مانه


حب الوطن نگر  که زگل  چشم بسته ایم 
نتوان ولی زمشتی خس آشیان گذشت 

بد نامی حیات دو روزی  نبود  بیش
آنهم " کلیم" باتو بگویم چسان گذشت 

یک روز صرف بستن دل شد باین وآن 
روز دگر  بکندن دل ز این وآن گذشت ........." کلیم کاشانی "

در رویا ودرمیان این وآن  نگران سرنوشت آن جوانان بودم  دیگر من وتو نبود  هر کسی  میتوانست باشد وهرکسی میتوانست بردارد وبگذارد .
در بیداری  فهمیدم چندان اشتباه نکرده ام  وهرکسی تنها از دیگر ی میدزد  حال یا مال  ویا عقیده  همه  از هم میدزدند ومیربایند .

خوب نام آنرا " داد وستد سیاسی " میگذارند .
 در سر زمین ودرهر دولتی   مردان  پیر و زوار دررفته قرون گذشته  مشغول آتش  افروزی هستند تا جوانانرا به کشتن بدهند  وهمه گویی یکدست شده اند  هریک از دیگری میدزدد  قانون ها سازمانها  ظاهرا دراین فکرند که جلوی این دزدان نیمه شب را بگیرند اما خود سر دسته اند  وسابقه مالکیت  وقدرت  دارند  وموقعی زمان ارام میشود که دوباره رویاها فرا برسند .

آنها شبها نخواهند خوابید اتا رویاهایشا  ن با مردم عادی یکی نشود واز تاریکیها میگریزند  در رویا فرو نمیروند چون رویا  انسانرا بیخود وبرابر وازاد میکند  تنها ظاهرا آنکه  همیشه بیدار است " خدای نادیده  " میباشد .

وظاهرا این اوست که به فکر قدرت ومالکیت سر تا سر جهان است !  وهیچگاه با بندگانش یک رویای مشترک نداشته و نخواهد داشت .
امروز قدرتمندان مالی  وجانیان  شبها که مردم  بخواب میروند چراغ به دست  بسراغ دزدها میروند  وهمه میل دارند که "ما بشوند " 

روز گذشته سخن رانی بزرگ حضرت ارباب کل دنیا  جناب دانلد ترامپ را که از تی وی های سر تا سر دنیا  پخش میشد تماشا کردم بی بی سکینه واسکای خیلی کم به آن پرداخته بودند 
خوب حرف زد وخوب اطرافیانش برایش هورا کشیدند ودست زدند « دشمنانش یعنی  دموکراتها تنها درسکوت اورا مینگریستند وچه بسا زیر لب لبخند تمسخر آمیزی نیز تحویل میدادند ! " واما آیا خواهد توانست این آتشی را که روشن شده خاموش سازد ؟  زیر صدها نور افکن روشن ملتی درتاریکیها بسر میبرد آیا او به راستی خبر دارد ؟ ومیداند که صد ها هزار چشم  پاسدار مردم ییچاره را مینگرند  تا آنها حتی دررویاهایشان آرزوی آزادی را نکنند ؟ 

وناگهان نیمه شب دست به نوشتن زدم نکند فریبی تازه ، دامی تازه توسط ایادی خود فروخته  برای مردم سر زمین محنت زده من فراهم کرده باشند تا دشمنانرا بتور بیاندازند  مانند تورهای ماهیگیران که ناگهان بر سر ماهیان بیگناه میافتد وآنهارا به دام میکشد کوسه ها اما به دور از این دامند ، کوسه هایی که امروز درخارج پروار شده اند از برکت ان قلاب با شکوع اسلامی ، همه صاحب همه چیز شده اند همان گدایان دیروز  ، صاحب خانه وکارخانه وبیزنس های بزرگ ، اما آنهایی که دل درگروی وطن داشتند درسکوت به تماشا نشستند وپنهانی گریستند ، حال همان  کوسه ها راه افتاه اند دوردنیا تا با ملت  همیشه درصحنه همراهی کنند !!!  شکی دردلم زبانه کشید .

با فرا رسیدن سپیده دم  گلنگ ودریل همسایه همه چیزرا  از ذهنم پاک کرد وآن رویاها گریخته بودند  موزی را برداشتم بعنوان صبحانه بخورم بوی سم آن حالمرا بهم زد آنرا درون سطل زباله انداختم  آرزو وهوس دلمه کلم کرده بودم  روز گذشته دخترم کلمی برایم آور باندازه یک توپ فوتبال همچنان گرد وسفت ومحکم  با برگهایی که مانند چرم همدان بهم چسپیده بودند !  دیگر همه غذاهای ما ژنتیکی شده ما شبه غذا را میخوریم نه خود غذا را .

حال هنوز دریل در مغزم مشغول است وهنوز نمیتوانم همه افکارم را جمع کنم وبه جایی یا کسی بیاندیشم که میدانم درست نیست چیزی درست نیست چیزی دراین میان غلط است مانند همان جنبش سبز کذایی.
فرهنگ ما طا ق نصرتی است  که برای شکست خودمان ساخته ایم  نه برای گذر کردن از زیر آن با پیروزی  وهیچگاه هم از زیر این طاق نصرت ها عبور نخواهیم کرد  تا شکست هایمان فراموشمان شوند . 

در معرکه عشق ز جرات خبری نیست 
غیر از سپر انداختن  اینجا  سپری نیست 

سر گشتگی ما همه از عقل فضول است 
صحرا همه را هست اگر راهبری نیست ........." صئب تبریزی "
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « 01/02/2018 میلادی  برابر با 12 بهمن ش.م 1396 خورشیدی -
--------------------------------------------------------------------------------------------