پنجشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۹۶

دلنوشته !

با درود فراوان به همه شما دوستان ودشمنان ونیمه ها !

قبل از هر چیز باید بنویسم که حضرت رهبری ونایب امام زمان  نماینده پروردگار در روی زمین یک عدد اتومبیل پیکان از طلای ناب به حضرت امام حسین " عین " تقدیم  فرموده اند واین اتومبیل به صحرای کربلا  رفت ، حال نمیدانم آیا حضرت اهنوز گواهینامه بین الملی خودرا دارند ویا باید پیکانرا با زنجیر به دم شتر ببندد وراه ببرند  بعدا معلوم خواهد شد.جای مرحوم مادرم خالی که چه ذوقی میکرد !.


برویم سر اصل مطلب ، ما ملتی بودیم که شغلمان کشاورزی بود صاحب زمین بودیم ملک وآب  وآبادی داشتیم  خوب روزی عین اله خان به شهر رفت ودید شهر بد جایی نیست میتوان فکل کراوات زد وبه جای آن شلوارهای دبیت وتنبانهای  گشاد وکپنک ها کت وشلوار پوشید وبجای کیسه وتوبره کیف به دست گرفت ومیتوان وارد اداره جات شد  هنوز صنعتی درسر زمین ما شکل نگرفته بود ، آن دهاتی هایی که دورببن وتلسکوپ داشتند از دور شهر هارا دید زدند  وفهمیدند  که میتوان قاچاق چای وطلا به شهرهای همجوار وکفرستان کرد ومیتوان با خاندان شاهی وصلت نمود وخوب سری توی سر ها آورد سر انجام هم " خاندان" میشدند  آنهاییکه کمی سرشان بوی قورمه سبزی میداد از روی کتابهایی که ار ترکیه وارد میشد میل داشتند قهرمان شوند مثلا ناپلئون بوناپارته یا سلطان عثمانی یا حد اکثر امیر کبیر  تنها جایی را هم میدانستند ترکیه بود رفتند وسرشان را  بباد دادند وچیزی از آنها باقی نماند .

عده ای بوهایی از دور دستها  احساس کردند فهمیدند دنیا بیضی یا چهار گوش نیست گرد است وشهرها وسر زمینهایی مانند فرانسه وسوئیس هم هست که میتوان رفت درآنجا وخوب چیزی فرا گرفت اما دیگر میل برگشتن به آن خاک کثافت لبریز از میکرب !!! را نداتشند . 

چقدر خوب است که انسان همه چیز را بداند  ما دهاتیها همچنان سرگرم باغ میوه  هایمان بودیم وسرگرم آبهای جاری واینکه امسال محصول گندم خوب است یا بد وکجا مشتری پیدا کنیم غافل از اینکه همسایه های جنوبی وشمالی شرقی وغربی از ما جلو زده وتازه جشم به آن چند قطره اب وآن تکه زمین ما هم دوخته اند .

آه چه افاده هایی داشتیم ما باغ داریم ماه ده داریم ما اسب داریم ما چند کوچه زیر پهن الاغ داریم ما مباشر داریم ما درخت انگور داریم در سر زمین خشک وبی آب .
ما راهی شهر  شدیم امادیگر خودمان نبودیم نه شهری نه دهاتی چیزی بین این دو تازه پدرسوختگیهای شهری هارا نیز یاد نگرفته بودیم همچنان مثل خر درگل وامانده نه جلو میرفتیم ونه به عقب  برمیگشنیم . آنهایی که سلامت عقل داشتند محکم سر جایشان ماندند ونشستند روی همان تکه  زمین خشک وآنهاییکه کله شا ن بوی قورمه سبزی میداد آواره شدند وتوبره آوارگی  را بردوش انداختند ومانند راج کاپور مرحوم مرتب خواندند آوارهم  وای  آوارهم ! 

گاهی لحظه هایی پیس میامد  که میل داشتیم  همه چیز را بگذاریم وبرگردیم  فرار کنیم ! اما به کجا  آهان پیش مردمی که از فقر وگرسنگی نمی ترسند  اوقاتشان به شهوت ومیخوارگی نمیگذرد  کار میکنند  زحمت میکشند  ودرکنار آن پیر زنان وپیر مردان که مرتب غر غر میکردند . اما دیگر جایی برای ما نبود .

خوب حالا میخواهی چکار کنی اگر در انتظار یک شاهزاده  ویا یک پرنس از راه دور با اسب سفید نشسته ای کور خواندی  آه دربساط نداری تنها چندر غار دیگر از مال دنیا وچند تکه زمین  برایت  باقی مانده  با اینها نمیشود یک پرنس خرید  آخ ببین کارمان به کجا کشیده  چه روزگار خوشی داشتیم حالا باید درانتظار هر پیش آمدی باشیم .
سر انجام یک اسب چلاق گیرمان افتاد وشد آنچه که نباید بشود .

از ریشه بکلی کنده شدیم ودوباره توبره را بردوش گرفته آواز سر دادیم که آوارهم وای وای آوارهم .

حالا درکنار ماریا ومروسیا نشسته ایم وداریم از آش زمستانی حرف میزنیم  آهان ببین چند تکه چربی خوک ، چند چورسیو یا خون خوک  وچند دنده خوک ویک خروار سیب زمین ونخود بریز درون دیگ ودرش را بگذار ، به به عجب آشی همه زمستان گرم خواهی بود .

مادرمان  که نتوانسته بود  بودننگ ورشکسنگی  را تحمل کند  درخانه مابیمار شد وبی آنکه چیزی بجز دعای خیر  وچند دست لباس کهنه  وقران ونهج البلاغه  وسجاده ومهر نماز وتسبیح ! برای ما باقی بگذارد  دار فانی را وداع گفت  . بدبختی بزرگی برای ما بود تنها پشتی بان خودرادازدست داده بودیم .

حال امروز سری به آلبوم عکسهای قدیمی زدم . ده چقدر خوب بود ، درختان میوه چه صفایی داشتند ، کد خدا با قابلمه محتوی رطب تازه اش چه ابهتی داشت وسماور برنچی بزرگی که درگوشه ای میجوشید با قوری بزرگ چای وسینی محتوی استکانهای بلوری وپشتی ها وفرشها و...دیگر هیچ 
حال باید مانند برنجکاران دوران گذشته تشکهایمان را از کارخانجاتی بخریم که درونش لبریز از کاه وجانور است .
خوشا بحال امام حسین که پیکان طلایی دارد . ما ، هیچی شدیم هیچ .پایان
ثریا / اسپانیا / اول فوریه 2018 میلادی ....