لاله داغ دیده را مانم
کشت آفت رسیده را مانم
دست تقدیر از تو دورم کرد
گل از شاخ چیده را مانم .........". شادروان رهی معیری "
چند هفته ای است که یک برنامه نسبتا کوتاه درباره ایران درکانال دوم تلویزیون نشان میدهند آنهم بیشتر به ایل های قشقایی و بختیاری میپردازند و آتشکده های یزد و دوران ماقبل تاریخ زامبیا ، به گمانم خبرهایی هست دوباره ایل وایل بازی وخان وخان بازی وچند پارچگی آن سرزمین . خوب حد اقل نشان میدهند که ما تاریخ داشتیم نه آنکه بی تمدن بودیم و مسلمانان وحشی آمدند بما تمدن آموختند ! و بادمان دادند که چای را درون نعلبکی بریزیم وفوت کنیم وسر بکشیم آنهم با صدایی بلند !
بسیار خوب آنهم برای توریستهای فرنگی ویا کاوشگران !! تنها نیمی از حقیقت را بیان کردند ونیم دیگرش را پنهان ساختند آنچه که درزمان محمد رضا شا وپدرش ساخته شده بود اثری ونشانی نبود ، ویرانه های تخت جمشید و ویرانه های و خرابه ودشت کویر وکوه وتپه ، ومساجد وگنبدها شیرینی فروشی ها ومنبت کاریها ! نه از صنعت تازه خبری نبود زنان بدبخت وتیره روز با چارقد های پاره پوره درون چادرهای سیاه درمیان گله گوسفند وسر بریدن گوسفند قربانی اینها تمدن ما بود !
خوب بگذار آنها دردوزخ خودشان بمانند وماهم در خاکروبه های حقیقت گم شده ودور افتاده خواهیم گندید بمعنای واقعی گندیده خواهیم شد.
بهر روی آنها از روی خیلی مسائل پریدند وگذشتند وبه جهانیان نشان دادند که ما ملتی فلاکت زده بدبخت که همه درون چادرها دربیابانهای پر از گردو غبار زندگی میکردیم ناگهان شاه چراغ به کمک ما آمد تعجب کردم هنگامیکه مزار حافظ وحافظیه وخانه ای قدیمی را که متعلق به اشراف قجر وزندیه وصفویه بود نشلن دادند.
خوب آن تکه حقیقتی را که دردرونم بود یرون انداختم خودمرا فریب نمیدهم من نمیتوانم با زبانی دیگر برای مردم افسانه بخوانم همه غمگین وملول خواهند شد وبیشتر به آن نیمه باطل وگندیده من خواهند نگریست .
( زوزه باد آرامشم را بهم میزند وشب گذشته نتوانستم لحظه ای چشم بر هم بگذارم ) !
من به دنبال آموخته ها میروم وآنها را می بابم اما متاسفانه در این زمانه آن آموخته ها خریداری ندارد هرچه هست سیاست است وباید همیشه کمی چاشنی سیاست با آن مخلوط کرد .
دیگر هرچه را بخواهیم جلو ببریم مشتی مردم نا بینا را نیز باید به دنبال خود بکشیم با این وضع پیشرفتی حاصل نمیشود کشیدن مردم سالم وسلامت به جلو مانند کشیدن کوهستان است . به اندیشه های ما با اکراه مینگرند هرچه را که خودشان میگویند ویا مینویسند درست است وخودشان درهمان جایی که ایستاده اند میمانند وچنگالهای خودرا به همان دیوار فرو میکنند .
درک آزادی آسان نیست ، آزادی آن نیست که تو راحت بتوانی در فضای مجازی و فرعی از دکتری بپرسی من چگونه خودرا ارضاء کنم ، این یکنوع کثافت است ودورماندن از حقیقت ودور ماندن آ زخود ونبض ازادی .من آنهارا سنگهایی مینامم که غلطان جلو رفته وسد راه دیگران میباشند وظاهرا هم میل دارند که با ( اهریمن جنگ کنند ) !
نمیدانم برای من خیلی دیر است که دیگر به ان سر زمین بیاندیشم ویا خودرا با دیگران یکی بدانم از خیلی زمانهای پیش از نوجوانی من بقول خیلی ها اززمان خودم جلو تر بودم نه چای را درنعلبکی دوست داشتم ونه روی زمین میل داشتم بنشینم وغذا بخورم بطور کلی روز ی زمین نشستن برای من عذابی علیم بوده وهست .
با مردم زمانم اخت نمیشدم به راحتی نمیتوانستم زبان ومنظور آنهارا بفهمم وآنها با اره ای که نامش زبان بود مرا تکه تکه میکردند ومن مجبور بودم خم شوم تا تکه هایم را جمع آوری کرده دوباره بخود بچسپانم. ( هنوز آن خانقاه ومردمش را فراموش نکرده ام مانند یک کابوس مرا دربر گرفته است )!
از نشستن درخانه ودرانتظار خواستگار بیزار بودم من کالا نبودم که مورد خرید وفروش قرار بگیرم خودم انتخاب میکردم بد یا خوب چوبش را نیز خودم میخوردم وگله از کسی نمیکردم .
بنا براین هنوز هم با آن مردم وآن گروه واین نازه ها بیگانه ام
خوب ! خیلی ها دوست دارند درقفس بمانند من از قفس بیزارم باید همیشه دری باز باشد تا بتوانم پرواز کنم نسیم را دوست میدارم نه باد را بادهایی که رام نمیشوند برای من همان میله های قفس و نشان تنگی جان ومعنا میباشد معنای زندگی من هیچگاه فرا سوی مرزها نبوده اما از انها نیز دور نبوده است .
امروز راه گریزم به هرسو بسته است ودلم بیقرار تا بسویی بشتابم واین بیقراری آرامشم را از من گرفته وراه چشمانم را که بینا بودند نیز سد کرده است .
درتاریکییها نمیتوان به مقصد رسید مقصد کجا ؟ منظور چیست ؟ نمیدانم انگار در سویی از دنیا کسی انتظام را میکشد وزمانی به مقصد خواهم رسید که ستاره ای شده دوباره به آسمان رفته ام .
دیگر نه به عشق میاندیشم وه به حوادث آینده ونه به آنچه که پیش خواهد آمد امروز کمی از دیدن آن صحرای دور افتاده وچادرهای سیاه کوههای بختیاری دلم گرفت اما زود بر خود غالب آمدم ، چیزی را درمن تکان داد ریشه من در اتشکده ای آن کوهها ست حال به جبر و بهمراه سیل به دامن کویر غلطیده ام آنهم از ترس محتسب ومفتی دیگر چیزی نیست که مرا پایبند سازد من همان مسافرم که همیشه دارم حرکت میکنم تا روزیکه به مقصد اصلی برسم .
نتوان برگرفتم از خاک
اشک از رخ چکیده را مانم
پیش خوبانم اعتباری نیست
جنس ارزان خریده را مانم
برق آفت درانتظار منست
سبزه نو دمیده را مانم
پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 02/02 /2018 میلادی / برابر با 12 بهمن شوم 1396 خورشیدی .