دریچه ای ز بهشتش به روی بگشایی
که بامداد پگاهش تو روی بنمایی
جهان شب است وتو ، خورشید عالم آرایی
صبح مقبل آن کز درش تو باز آیی.........شیخ اجل سعدی
هر نوشته ویا خطی هر چند هم ناچیز ونا قابل باشد باز در لابلای آن میتوان نقشی از تاریخ جهان گذشته را یافت .
دوروزه باقی عمرم فدای جان تو باد
اگر بکاهی ودر عمر خود بیفزایی
این اشعار نغز و این جان فشانی ها را غلامان و ومگسان دور شیرینی اطراف شاه بخورد او میدادند واورا بزرگ میکردند تا حد پرورگار وشکست او از همانجا شروع شد که کاررا به دست این مداحان سپرد مشتی جاهل وبینوا ومتملق امروز همه آنها زنده ااند وعمر او خیلی زود به پایان رسید .
او دولت را به دست جاهلین سپرد شیخ صاحب الزمان مرتب در مجلس یرای شاه دعا میکرد واز دیگران میخواست که صلوات بلند ختم کنند !!! همه این جاهلین دانشگاه را از سیاست جدا کردند ( بر عکس امروز که دانشگاه محل سیاسیون ملاها ی قم شده است ) ، وسیاست اقتصاد افتاد به دست مشتی میدان دار در جایی خواندم زمانی که مرحوم " هژیر" که اورا نیز به گلوله بستند ، وزیر دارایی بود روزی یکی از دوستان باو میرسد و میپرسد در چه حالی و چه میکنی و مرحوم هژیر جواب داد که :
اخذ با ناحق وبذل به غیر مستحق !
همان کاری را که امروز میکنند !
راشد را کم وبیش همه میشناسند و یا میشناختند او بزرگترین واعظ اسلام آن زمان بود و چهل سال تمام میلیونها فارسی زبان پای صحبتهای او مینشستند ودعای سال تحویل را نیز او میخواند در زمان آن پیر مرد مصدق روزی به مجلس رفت مشغول صحبت شد نایب رییس مجلس که ماموریت داشت راشد را از میدان بیرون کند گفت :
جناب راشد ، اینجا منبر ومسجد نیست صحبت را خلاصه کنید ،
راشد در جواب گفت میدانم منبر نیست زیرا شرف منبر را ندارد !! و از پای تربیون مستقیم از مجلس بیرون رفت ( به نقل از روزنامه اطلاعات ) !.
بهرروی این مگسان دور شیرینی بجای آنکه به خدمت مردم درآیند به خدمت خویش وبیکانه درآمدند وعجب آنکه همه هم شیفته وواله چین سرخ ویا شوروی سابق بودند ! تا جایی که یکی از طنز نویسان آن زمان که درلندن مرحوم شد وصیت کرد درگورستان " های گیت " زیر مجسمه مارکس دفن شود و من روزی باتفاق یک خانم توده ای ! به آنجا رفتم وا یشان برتربت آن جناب فاتحه خواندند با دوانگشت .
سیاست غلط شاه جوان که اهل علم و دانش واستخوانداران را کنار گذاشت وهر چه عمله وبی خاندان بود دور خودش جمع کرد وآنها هم جز تملق و ذکر دعا چیزی باو نداند بلکه برای خود جمع کردند ، همه بزرگان درخانه هایشان نشستند بی هیچ عملی یا دشمنی این سیاست غلط دو گروه از اهل علم ودانش را کنار گذاشت هم دانشگاهیان را که با تمدن غرب آشنا بودند وفرهنگ وعلم جدیدی را به نسل جوان ونو پای منتقل میکردند وهم آن روحانیت اصیل را و در عوض روحانیتی مبدل وقلابی به دستبوسی او میرفتند دران زمان روزنامه ای بنام روزنامه " توفیق " هر شب جمعه بیرون میامد وبر بالای آن این تیتر بچشم میخورد که :
همشهری شب جمعه دوچیز یادت نره دوم روزنامه توفیق ! روزنامه ای بود نیمه جدی ونیمه شوخی وگاهی مرحوم توفیق که روزنامه هارا میخواند میگفت :
چرا اینهمه میگویند اعلیحضرت شهریاری ؟ او اهل مازندران است ! واکثر اوقات این روزنامه توقیف میشد .
ازکارهای دیگر آن زمان بردن هر بچه مهتری ویا پرورشگاهی به ارتش واورا تربیت کرده برای خدمن در پادگانها ویا در راس نگهبانان وکلانتری ها وپلیس های راهنمایی برا ی آنکه دست از پا خطا نکند مرتب باو درجه میدادند مرزبانی که در کردستان مرزبانی شبانه داشت ناگهان سرهنگ شد وبچه مهتری که در کنار اسبها مشغول تیمار حیوانات بود ناگهان سپهبد شد وهمسرش سفره ابوالفضل پهن کرد !!!
وسربازان استخوانداری که سالها زیر پرچم خدمت کرده وبه سر زمینشان وفادار بودند همچنان ستوان وگروهبان باقی ماندند ویا باز نشسته زورکی شدند آنها عالم بودند وصاحب علم . درنتیجه بعضی ها به گروه چپ متصل شده وسپس اعدام شدند .
وسپس نفت وفروش آن ریشه های علم وفرهنگ را بکلی سوخت کتابخانه ها هم کمتر شدند وکتابهارا کیلویی میفروختند [خود من مقدار زیادی کتب را که نیمی بیشتر آن در ایران بباد رفت از موسسه امیر کبیر کیلویی خریدم ]!.
ناگهان دهاتیهای شرق وغرب ایران سر بند ودستاررا وشال را ازکمر باز کردند ولباسهای مزون را پوشیدند بی آنکه درون مغزشان ذره ای عوض شده باشد .
کتابخانه من وکلکسیوم صفحات من مورد تمسخر وگاهی مورد دستبرد قرار میگرفت وکم کم همسرم را نیز متوجه این امر کرد که ای داد وبیداد این زن مغزش خراب است بجای پختن رب ومربا وآش شله قلمکار صدها کیلو کتاب و صفحه را در یکجا جمع کرده و پولهای مرا بباد میدهد یکدست لباس درست حسابی برای خودش نمیخرد میرود از نساجی مازندران پارچه میخرد وخودش لباس وملافه میدوزد این زن من مغزش خراب است ، دیوانه * است شیت است !!!
واین برچسب دیوانگی همچنان بر پیشانی ما ماند تا امروز !
سپس کتابخانه های چوبی درخانه ها ساخته شد وکتابها با جلد زر درآن چیده شدند وکتابهای زرکوب را متری میخریدند ،
مرحوم امیر کبیر تعریف میکرد که :
روزی مردی به دیدارم آمد وگفت من یک مترو نیم در نیم متر زرکوب میخواهم ! مرحمت کنید وصورتحساب را بنویسد ، باتعجب گفتم از کدام استاد از استاد زریاب ویا زرکوب ؟ درجوابم گفت : مهم نیست تنها جلدشان زرکوب باشد درست یک متر ونیم در نیم متر !!
همه شاه نشین داشتند ودرونش کتابهای زرکوب ومشتری دایم آنتیک فروشی های یهودی درخیابان منوچهری که هم دکوراسیون قدیمی ویا جدیدرا قالب میکرد وحتی دراصفهان نیز تنگها وشییشه های قدیمی را به سرعت میساختند تا در ویترین هنا جای بگیرد ! ننه جانهای قدیمی بشقاب شکسته های باباجانشانرا به دیوارها میخکوب کردند وسوپ خوری لب پریده را روی بوفه گذاشتند که " بعله ، ما ازاشراف قجر بوده وهستیم واین دراین ظروف غذا میخوریدیم !!!!
وای چه روزگار مزخرفی شد . چرا اینطور شد ؟ مقصر کی بود ؟ علم عالمین کم علم ومسلمانانی که هیچ از اسلام نمیدانستند .ومیدان با زبه دست جاهلین افتاد .
سپس عده یا هم خانه هایشان را بسبک " تزاریون " شاه روسیه ساختند . مسابقه خانه سازی ودکوراسیون امریکایی / انگلیسی / روسی / رو به افزایش گذاشت برای خالی نبودن عریضه اطا قی هم بشکل ایرانیان قدیم درگوشه ای داشتند برای کارهای خوبشان !
فیلمسازان تازه از فرنگ برگشته وجوان هم مدتی فیلمهای نئورئالیستی ساختند دیدند نه فیلم های مرحوم فردین ملک مطیعی بیشتر خریدار دارد همیشه همه یک لات جوانمرد یک فاحشه را نجات میداد ویا یک فلک زده عاشق یک دختر بیچاره میشد چاشنی آنهم چند رقص وآواز بود بنا براین هنر پیشه های خوب واستخوندار یا ترک وطن کردند ویا درگوشه ای در سکوت نشستند .
علم فراموش شد ودراین فرصت ملاها استفاده کردند ومساجدی ساخته شد ملاهای مکلا ومعمم مشغول شستشوی مغزی جوانان وپا بسن گذاشته شدند واین شد که امروز ما ازدست رفته به دنبال چیزی میگردیم که گم شده ، خودمانرا گم کرده ایم وهمیشه هم همین بوده چه درلیاس فقر وچه درلبا س زرگم میشویم .
لاف از سخن چو در توان زد
آن خشت بود که پر توان زد
پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 04/02/ 2018 میلادی / دردهه زجر !