پنجشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۹۳

مرگ شیر

فیض من بکس نرسد /برای سوختن آخر بکار میایم /

تنها آرزوی من دراین دنیا این است که قبل مرگم سرنگونی وویرانی سر زمینی را ببینم که قرنها بر گرده مردم سوار وخون همه را مکیده است تا باسن های گنده خودرا پرورش داده با پیراهن های سرخ ومخملی روی تشکچه ها بنشیند وبا پسران نوجوان وزنان مشغول شوند . این سرزمین برای هیچکس بیگانه نیست این شیر پیر با مریدانش که درآنسوی اقیانو سها دنیارا به گند کشیده است  همه آنرا میشناسند امید است روزی از بدترین  ترسناک ترین سرزمینها درآید این وایکینهای دزد وآدمخوار .

آیا »سودم وگومرا« واقعی بوده وافسانه نیست اگر افسانه نیست باید دراین قرن هم چنینی آتشی بر این سرزمین که نامش انگلستان است ببارد و.......درآن روز من دستهایم را بعنوان شکر گذاری بسوی آسمان بلند میکنم وپاهایمرا رو به دیوار مرگ وبا جانی راحت آخرین نفس را میکشم .

این سر زمین غیراز همجنس گرایی با آن آریستو کراسی متعفن بو گرفته همه دنیارا بخون کشیده خایه مالان ودلان ونوکران وظیفه شناس نیر گویی تبدیل به رباط شده اند . من از درگاه پرودگار تقاضا میکنم این آخرین آرزوی مرا برآورده ساخته ویرانی ونابودی آن سرزمین ومردمش را بچشم ببینم آن ساختمانها شیشه ای بشکل آلت تناسلی مردانه بر سرشان فرو بریزد وشعله های آتش همه جارا فرا بگیرد وهمه را یکجا به خاکستر تبدیل کند ، گمان نکنم قوقنوسی از میان آتش آنها برخیزد کثافت ترا آن هستند که قوقونوس وار زندگی کنند آنها روح پلید شیطان را دروجودشان دارند. از صدایشان از بویشان از زندگیشان بیزار ومتنفرم درهیچ یک از دوران عمرم تا این حد نفرت وجود مرا فرا نگرفته است . من بامید إآن روز نشسته ام نخواهم مرد تا به آرزویم برسم . دایان خدای جنگ روحش را بما خواهد سپیرد وانتقام خواهیم گرفت . امیدوارم هرچه زودتر .

چرا باید مردمی بیچاره شوند تا درجنگها ی بین المللی ویا جنگهای خیابانی نابود شده  وخون خودرا باین  خونخواران بدهند تا مانند ضحاک مارانش که بردوش بردوش نهاده وتغذیه کند ؟ آیا آن روز را بچشم خواهم دید؟!. نمیدانم

ثریا ایرانمنش .

پنجشنبه 29 می 2014 میلادی / ساعت هفت وپنجاه وهفت دقیقه صبح !!!

سه‌شنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۹۳

شاخه یاس

شاخه بیمار درختچه گل را از ریشه کندم وبه بیرون از خانه بردم ، درختچه بیمار بود بیماری را بخانه ام آورد وباغچه ام نیز بیمار شد خودم نیز بیمار شدم نه هر دستی پاک ونه  هرنفسی مسیحایی است ،

من کمتر گل ریشه دار بخانه کسی میبرم دوست هم ندارم کسی با گلدان ریشه دار بخانه ام بیاید ویا برایم هدیه بیاورد ، من به ریشه ها سخت پایبندم نه هرگلی تحمل کند نفس باد خزان را .

امروز مطلب جالبی دریک سایت عمومی خواندم روزنامه نگار انقلابی پیشین وضد سلطنت حال دارای یک بلند گوی مفصل بنام تلویزیون شده وحال در حال کاسه لیسی ته مانده خاندان پهلوی است . دلم میخواهد تف به روی او باندازم وبگویم اولین عکسی که تصویر شاه را دورن آتش انداخت ودرهمه روزنامه های دخلی وخارجی بچاپ رسید عکس توبود حال پیراهن کهنه وبو گرفته مادررا گرفته ای که ایران مادر میخواهد ، نه ایران سر زمین مچیستی است وپدر سالاری وپدر میخواهد پدری نظیر رضا شاه .حالم از این مردم بهم میخورد گویی همه دنیا تبدیل به یک فاجحشه خانه شده وهرکسی از پیر وجوان میخواهد با بزک وآرایش خودرا به معرض فروش گذاشته درپی بازار است .

هوا بدجوری دم کرده وساکن است مرتب عرق میریزم نفس کشیدن برایم مشگل شده هوایی کیمیاکال ویا شیمیایی از آنسوی اقیانوسها باین سر زمین راه یافته ، خوب ملت درخواب خوشن فوتبالند وهنوزنئشه بردن تیمشان . عرق از سر ورویم جاری است وجلوی چشمانرا گرفته است . تا بعد

ثریا ایرانمنش . اسپانیا . 28 می 2014 میلادی .ساعت 8.8 دقیقه صبح!!!!

یکشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۹۳

25 می

امروز صبح با هر بدبختی بود از جای برخاستم تا خودمرا به تاتر نزدیک خانه برسانم ورای سفیدمرا به صندوق بیاندازم ، حضور ما گوسفندان درمواقع رای گیری لازم است بع بع کنان با ید برویم وشناسنامه خودرا بدهیم وبگوییم آمدیدیم تا بدهیم و دادیم !!! به کی معلوم نیست کسانیکه  ازاول معلوم شده وانتخاب شد ه اند !

امروز درست یکهفته از آن شب کذایی ودردناک میگذرد ، هنوز شکم من درد میکند وهنوز نمیتوانم به درستی غذا بخورم ویا راه بروم ، امروز صبح هوا آفتابی وکمی گرم بود هنگامیکه بر میگشتم هوس کردم درکافه بغل خانه بنشینم ، چی بنوشم ؟ چی بخورم ؟ تازه پولی درون کیفم نداشتم فردا شاید حقوقم رسیده باشد ،

امروز فاطی ودخترش برای دوی ماراتون بانتخاب( کودکا) مرکز در مانی سرطان رفتند ؟! خیلی جالب است یکهفته من بیمارتب دار گرسنه تشنه وخسته بی هیچ یارو یاوری دراین گوشه افتاده ام تنها زهرای بیچاره از سر کار خسته ومرده برمیگشت کمی میوه به جگر سوخته من میرساند ویا کمی غذا برایم تهیه میکرد ، ودختر بزرگم با بزرگواری تلفنی میزدند تا ازحالم باخبر شوند اما برای دوی ماراتن !!! که خودش نمیداند تا چه حد تحقیر آمیز است مانند یک یابو میدود ، تا برنده شود ویا حد اقل نامش در رزونامه های محلی نوشته شود ، مادرش روزنامه ندارد . روزی نوشته هایش دراین کنج پنهانند .

امروز هنگامیکه از درتاتر بیرون میامدم چشمم بمشتی کتاب افتاد که یتیم وار درگوشه ای افتاده بودند ، خودمرا به آنجا رساندم  بهترین آنها گویی برایم انتخاب شده بود، بیو گرافی ژرزساند معشوقه شوپن ونویسنده معروف فرانسوی ؛ البته به زبان اسپانیایی و ترجمه شده از یک متن انگلیسی ، شاید این بهترین هدیه ای بود که امروز در ازای آن برگ سفیدکه درون صندوق آراء انداختم نصیبم شد .

حالم خوب نبود ، هنگامیکه رسیدم هنوز پنج دقیقه مانده بود  بیرون ایستادم زنی با مهربانی صندلی برایم گذاشت وگفت " اینجا بنشینید ! نشستم وظاهرا با تلفنم ور میرفتم گارد دم در جلو آمد ببیند چکار میکنم آنرا خاموش کردم ودرانتظار نشستم اولین کسی بودم که رای خودرا به صندوق انداختم ، همیشه اولین نفرم !!!! .

از خبرهای دیگر اینکه لیلا حاتمی دختر علی حاتمی وزری خوشکام عضو هیئت ژوری کن انتخاب شده بود گویا ریاست هییت یک پیر مرد نود ساله بوسه ای بر گونه آن دختر بیچاره زده حال ، حزب الهی های سبیل کلفت وزنان سبیل دار مدعی شده اند که به حرمت ما توهین شده بیچاره دخترک عذر خواست اما بیفایده است حد اقل هفتاد ضربه شلاق ویکسال زندان وجزای نقدی وهفت سال محروم ازکار هنر . باین میگویند سر زمین گل وبلبل ، وسر زمین آزادی و.....بهتر است فشار خونمرا بالا نبرم .

بچاره ها شما حرمتتان درون همان قلعه شهر نوبود حال حرامزاده های محصول سفیلیس وسوزاک ، لازم نیست امروز مدعی عفت ونجابت شوید ، مادرانتان باندازه کافی حرمت پایین تنه خودرا دربازار سکس به حراج گذاشتند .

بیچاره دخترک

ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 25 می 2014 میلادی

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۹۳

تشنگان

# شعر

خوب خوشبختانه اینجا توانستم برنامه را فارسی کنم اما درگوگول پلاس اجازه نداد !

میخواستم چند خط شعر بنویسم ، برای یک روز خسته کننده دیگری که درپیش دارم /

میخواستم بنویسم :

گلهای سر زمین بهشت نصیب شما یاد

درحالیکه نصیب مردمان فقیر چیزی جز خار مغیلان نیست

چند گل را برای خود بردارید

وکمی از خارها را هم برای خود

اما اجازه دهید ، کمی از گلها هم نصیب ما باشند

ما هیچگاه به زور متوسل نشدیم

هیچگاه درخواست نکردیم

شتابی درگرفتن حق خود نداشتیم

پرچم سر نوشت ما فوو افتاد نمیدانم به دست باد یا

به دست یک آدم ترسو

ما به دنبال سایه بودیم  وبه دنبال یک آرامش

به دنبال پیامبران گدا دویدیم

از زبان جانشینان آنان شنیدیم که به نیرنگ

ما را فریفتند

حال میل داریم بایستیم ، وبگوییم :

این است سرزمین موعود

ما به دنبال سراب درمیان آفتاب زدگیها

در یک زندگی بی امید ، گرسنه وتشنه دویدیم

نه از گلهای بهشت برگی نصیب ما شد

نه ازمیو ه های آبدار وشیرین آن

چون آن سبد لبریز از فروانی یکسان پخش نشد

ما ، به هنگام مرگ نیز بطور قطع بر تکه ای کرباس

به درون یک چاه خواهیم لغزید

وشما با بوسه مرگ  با ریسمانهایی از گل ، بر بالشی ابریشمی

به آغوش خاک خواهید رفت .

این است فرق ما وشما

میخواستم بنویسم .بنویسم .اما نشد.

ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 15 می 2014 میلادی و25 اردیبهشت 1393

 

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۹۳

شهر ابلیسان

سکوت شرمسار جهان ،

چهره پر عدالت مسیح را بر صلیب

وداغ تنهایی را بر پیشانی او

وزخمی که بر سینه داشت

گسترده تر ساخت

او بر خاکدان کهنه این زمین

وافکار آدمکهای نورانی

با شکمهای باد کرده

شرمساری خودرا پنهان نمود

او داغ دیگری بر پیشانیش نشاند

در میان هلهله  رقصندگان عزادار

که اورا بر بالای سرشان میرقصاندند

دیگر فصلی برای عشق ، فصلی برای سجده

وفصلی برای ساختن کهنه خرابه ها نیست

آسمان پیر شده

دیگر فصلی برای کاشت درخت انار نیست

وفصلی برای شعله کشیدن آتش

در من انفجار وانزجار  نزدیک است

رگهایم متورند  وتب دار

ببار ای ابر تاریک ، ببار ،

تا خونهای ریخته شده را بشویی

ببار ای باران درمن ، تا روحم تازه شود

وتن تبدارم ، از همهمه ستارگان خالی

دیگر فریادی نیست ، صدایی نیست

تنها صدای خود فروشان بلند است

که جز ریا ودروغ ، متاعی ندارند ،

نه ، ندارند .

ثریا ایرانمنش 14 می 2014 میلادی /24 اردیبهشت 1393 شمسی .اسپانیا

یکشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۳

خوابم یا بیدارم

زیاران ، کینه هرگز در دل یاران نمیاند/ به روز آب دریا جای قطره باران نمیاند . " بیدل دهلوی"

-----------------------------------------------------------------

میخواهم بخوابم ، بخوابم ، تا خطوط اصلی زندگی را فراموش کنم

وآیه های طویل عشق را که بر دست وپاهایم گره خورده اند

میخواهم بخوابم ، میخواهم فراموش کنم ، گذر خط روشنی ها را

گذر خطوط درختان را درکنار جاده ها

به ناچار باید بیدار بمانم ، تا حرکت حیوانات را بچشم ببینم

به ناچار صدای پای قدمهای دیوانگان را بشمارم

که درطول روزها گام برمیدارند

میخواهم بخوابم ، درآغوش یک شب پر ستاره

به هنگامیکه ماه میدرخشد  ومیداند که راه خودرا درافق

یافته است

میخواهم بخوابم بی آنکه خواب کسی را ببینم که ( میاید)

میل ندارم بنشینم سر سجاده ریا ورویاهای دیوانگی را ببینم

قلبم لبریز از غم است ، آنرا با زلال اشکهایم میشویم

ودرانتظار قطاری هستم که مرا بسوی ابدبت میبرد .

آری . میخواهم بخوابم.........................

یازدهم ماه می / دوهزارو چهارده . روز تولد ده سالگی نوه ام (رایان).

ثریا ایرانمنش / اسپانیا / یکشنبه .