چهارشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۹۳

شهر ابلیسان

سکوت شرمسار جهان ،

چهره پر عدالت مسیح را بر صلیب

وداغ تنهایی را بر پیشانی او

وزخمی که بر سینه داشت

گسترده تر ساخت

او بر خاکدان کهنه این زمین

وافکار آدمکهای نورانی

با شکمهای باد کرده

شرمساری خودرا پنهان نمود

او داغ دیگری بر پیشانیش نشاند

در میان هلهله  رقصندگان عزادار

که اورا بر بالای سرشان میرقصاندند

دیگر فصلی برای عشق ، فصلی برای سجده

وفصلی برای ساختن کهنه خرابه ها نیست

آسمان پیر شده

دیگر فصلی برای کاشت درخت انار نیست

وفصلی برای شعله کشیدن آتش

در من انفجار وانزجار  نزدیک است

رگهایم متورند  وتب دار

ببار ای ابر تاریک ، ببار ،

تا خونهای ریخته شده را بشویی

ببار ای باران درمن ، تا روحم تازه شود

وتن تبدارم ، از همهمه ستارگان خالی

دیگر فریادی نیست ، صدایی نیست

تنها صدای خود فروشان بلند است

که جز ریا ودروغ ، متاعی ندارند ،

نه ، ندارند .

ثریا ایرانمنش 14 می 2014 میلادی /24 اردیبهشت 1393 شمسی .اسپانیا

هیچ نظری موجود نیست: