شنبه، آذر ۰۹، ۱۳۹۲

مرا نیز...

هر سال درزمستان سرد وتاریک / خفته شوند درختان به خواب نوشین

هر سال با ریزش برفهای سپید/ بیدار شوند دردل خاطرات شیرین

چمن خفته و سبزه بی زیور / " ای دوست مرا بخاطر آور "

هر شب سیاه وتاریک در ریزش باران / مه ریزد اشک زدیدگان لرزان

وز آسمان بپاشد گرد نقره فامی / برچهره زمین و جبین لرزان

شهر شود تاریک وبی منور / " ای دوست مرا بخاطر آور"

هر هفته شوی بکوه ودشت اندر / پی هر گل وشقایق نوبر

آنگاه پس از چندی روز دگر/ پژمرده شوند با باد سر سر

دردامنه کوه خفته هرپرنده پر پر / " ایدوست مرا بخاطر آور "

هر بار با شاخه گلی سرخ و رنگی / یار بسوی تو آید با هرارلبخند

بگوید از بلبلی با سینه مجروح /  نغمه سر داده با هزار پیوند

نوازد نغمه از آن چنگ بی آذر / " ایدوست مرا بخاطر آور "

سرگشته ام ومیدوم  بهر سوی / سوختم و، سوختم ز برق افتاب

دارم بیاد تو وآن یار هردم شوق/  بر دلم نشسته شور مهتاب

هر جا روی ای دوست درکنار یار/ گاه گاهی مرا بخاطر آور

ثریا / اسپانیا / " از دفتر دیروز " 2013/11/30 میلادی

 

جمعه، آذر ۰۸، ۱۳۹۲

روزی که....

زمانه ، پندی آزاد وار داد مرا /مانه را چو نکو بنگری ، همه پند است

به روز نیک کسان گفت ، غم مخور زنهار /بسا کسا که به روزگار توآرزومند است

زمانه گفت مرا : خشم خویش نگاه دار/ کرا زبان نه به بند است پای دربند است/             ***************************

این جهان پاک خواب کرداراست/ آن شناسد که دلش بیدار است

نیکی او به جایگاه بداست / شادی او به جای تیمار است

چه نشینی بدین جهان هموار / که همه کار او نه هموار است

کنش او نه خوب ، وچهرش خوب / زشت کردارد وخوب دیدار است

               ***************************

سماع باده گلگون ولبتان چون ماه / اگر فرشته ببیند دراوفتد به چاه

نظرچگونه بدوزم که بهر دیدن دوست / خاک من ، همه نرگس دهد بجای گیاه

کسی که آگهی از ذوق عشق جانان یافت /  زخویش حیف بود اگر دمی بود آگاه

                  ***********************

ای آنکه غمگین وسزاواری / وندر نهان ، سرشک غم میباری

رفت آنکه رفت  وآمد آنکه آمد/ بود آنچه که بود ، خیره چه غم داری؟

مستی مکن که نشنود او مستی را /زاری مکن ، که نشنود او زاری را

                 ************************

من موی خویش را  نه از آن میکنم سیاه / تا بازنو جوان شوم نو کنم گناه

چون جامعه ها به وقت مصیبت سیاه کنند / مو موی خویش را درمصیبت پیری کنتم سیاه/

بی روی تو خورشید جهان سوز مباد / هم بی تو چراغ عالم افروز مباد

با وصل تو ، کس چو من بد آموز مباد /روزی که ترا نبینم آن روز مباد

اشعار : رودکی سمرقندی

جمعه / ثریا ایرانمنش /اسپانیا / 29 نوامبر 2013 میلادی/

               

 

پنجشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۹۲

خانه خالی

آن خانه سپید بزرگ ، که بر شش ستون تنهایی خویش

ایستاده بود

آن خانه بزرگ سپید که درانتهای کوچه بود

آن خانه که برتارک تاریخ ما جای داشت

آن خانه که همه طوفانهارا درو کرد

آن خانه که عشق از پنجره هایش گریخت

او که مقهور تقدیر وتاریخ بود

آن خانه که فصلهارا حساب شده

دراعماق قلب خویش میشمرد

آن خانه که با حوصله صبوری مارا تحمل میکرد

آن خانه که شقایق وگل سرخ در باغچه اش روییده بود

آن خانه که مجذوب عشق بود

درآن خانه تو بودی ، من بودم وما بودیم

آن خانه درکجای این جهان قراردارد؟-

-----------------------------کودکان گرسنه امروز ، ازجیب پدرخود

خاطرات قدیمی را میدزند ونام جدیدی برآن میگذارند.

ثریا ایرانمنش /اسپانیا/

 

روز شکرگذاری

امروز بیست وهشتم نوامبر وروز شکر گذاری میباشد !!! شکر برای آنکه این ماه شوم کم کم به پایان خود نزدیک میشود ؟ این شکر گذاری  ویا بقول دوستی نازنین عید " بوقلمون" کم کم مانند روزهای دیگر عالمگیر میشود ، برای ما که دراین گوشه متروک وفراموش شده دنیا بسر میبریم هیچ چیز جالبی وجود ندارد تماشاچیانی هستیم که از پشت یک ویترین به ا شیاء وزیباییها مینگریم / بما چه مروط است که یک سرخ پوست بدبحت از ترس جانجش یک بوقلمون به  مردمی متجاوز که به سرزمینش هجوم آورده بودند ، هدیه داد تا بلکه جان خود را بحرد ، آنها بوقلمون را خوردند ومرد را نیز کشتند  وسر زمنیش را نیز صاحب شدند، مانند همه قوانین جاریه دردنیا .

طوفان در بیرون غوغا میکند لامپ های خانه من یکی یک میسوزند گمان کنم تا آخر شب باید زیر نور شمع کتابم را بخوانم هرچند نور چراعها هم دستکمی ازنور شمع ندارند ،

امروز روز شکر گذاری است ، تنهاترین دوست من دربیمارستان خوابیده ونیمی از روده اورا بریده اند ، ودخترم راهی بیمارستان است برای همین آزمایشها ، امروز روز شکر گذاری است باید شکر کرد ، کانال دو دارد درس انگلیسی میدهد مربوط به کمبود حافظه مردان وزنان چه دنیای خوبی است دنیای فراموشی .

  وچند پیر مرد وپیر زن بازنشسته روی نیمکتی درآفتاب نیمه مرده نشته اند .

سرم را با مزخرفات وهجوم ایملهای وارده گرم میکنم آنهارا به سطل زباله میفرستم هیچکدام برایم جالب نیستند نه اشعار ونه نوشته ها ونه کارت پستالها امروز روز شکر گذاری است / چند روز پیش اولین مرد زندگیم را ازدست دادم /ماه آذر است وسیزدهم همین ماه تولد دختر کوچکم میباشد روزی که به دنیا آمد من تنها روی تخت بیمارستان بودم چرا که ( بازهم دختر ) به دنیا آورده بودم ؟! گناه بزرگی بود .

امروز روز شکر گذاری است وعید بوقلمون بدبخت که درفر ویا میان دیگ دارد جزغاله میشود برای شام بی دردان ودرآنسوی دنیا ؟ بهتراست حرف نزنم روز شکر گذاری برای شکر گذران !!! مبارک باد !

ثریا /اسپانیا / 28 نوامبر 2013 میلادی

چهارشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۹۲

خاکسترمرگ

در زیر سقف آسمان / درگوشه این آ شیان /چون طایر بیخانمان /

تنهای تنها مانده ام / تنهای تنها مانده ام

هر آتشی روشن شود / دودش به چشم من رود / چون رفتگان بی نشان /تنهاتی تنها مانده ام / تنهای تنها مانده ام

نه عشقی که دیوانه اش باشم /نه شمعی که پروانه اش باشم /

دور از دیار  ودودمان /تنهای تنها مانده ام ، تنهای تنها مانده ام

" هرچه گشتیم دراین شهر نبود اهل دلی /که بداند غم تنهای ورسوایی ما"

--------------

شب گذشته به مشتی خاکستر تبدیل شدی ، تنهای تنها / دورا زدیار ودوراز یاران وفادار / درمیان مشتی آشنایانی که غریبه تراز همه بودند ، حال این خاکستر به کجا میرود ؟ .......

امروز بی اختیار این ترانه برلبم جاری شد که تو آنر ا دوست میداشتی ومن همیشه آنر ا زمزمه میکردم وتو....تائید میکردی ! اگر آن روزها پیشگویی برای ما این روزهارا پیش بینی میکرد ، آیا تو آنرا باورداشتی ؟ نه ! هرگز !

امروز رسوا گران دیروز قلم به دست وهرچه دل تنگشان میخواهد درباره ات مینویسند همچناکه در باره برادرودیگران نوشتند،  امروز همه شاعر وشاعره شده اند ، همه روزنامه نگار وهمه نویسنده ، نویسندگان ومترجمان راستین درگوشه زندانها ویا درغربت ویا ازگرسنگی جان سپردند ، روزنامه ها همه کارشان به تعطیلی کشیده شد ماشین های چاپ از کار افتادند ومردانی که دراین راه استخوان خرد کرده بودند درکنار کاغذ پاره ها جان سپردند حال ( سایتها) جای آنهارا گرفته اند بی هیچ مسئولیتی .

نسل ما فنا شد ونسل نو بقیه مارا خواهد بلعید . .....ثریا /اسپانیا/

27 نوامبر 2013

بنویس

موسیقی وشعر ( فاخر) کلامی بسیار بزرگ وسنگین است وجایگاه والایی دارد به هرنوع شعر سست وبی ا ساسی نمیشود گفت غزل وهر نثری که گویی بین آنرا پاک کرده اند ، نمیتوان نام شعر نو بر آن گذارد ، در گذشته شاعران وترانه سرایان ما از محدوه دل وعشق مجازی ولب یار بیشتر پای بیرون نمیگذاشتند کمتر شاعری به درد اجتماع رسید ، خوشبختانه پس از بانوی شعر پروین اعتصامی شاعره دیگری در میان ملت ایران سر زنده وسر بلند گام برداشته که باید بوجودش بسیار افتخار نمود ، بانو سیمین بهبهانی ، دراین صفحه کوچک ومحدود نمیوانم بیش ار این عقیده ام را بنویسم به هرمطر بی نمیتوان گفت موسیقی دان فاخر زمانی که * فاخر* بر بالای یک صفحه میدرخشد مانند یک چراغ پرنور بیاد بنان بیاد شهناز بیاد تجویدی وخرم وبیاد شجریان بود ، آنها فاخرند به هنرشان ارج وقرب داده اند آنرا بیابانی وخیابانی نکرده اند ودرگوشه هرمحفلی دست به ساز نبرده اند شاعرانی نیز وجود د اشته ودارند که برای مدح گفتن ترانه وغزل وشعر نسرودند  آنها دردهای را ، رنجهارا وکمبودهارا بصورت غزل وشعربیان داشتند درعین حال از آن عشق مجازی نیز غافل نبوده اند .کمتر رنگ وانگ سیاسی بخود واشعارشان زده اند شاعر شاعر است موسیقی دان هنرمند است وحرمت آنهارا باید حفظ نماید .

ستاره دیده فرو بست وشب آرمید ، بیا/شراب نور به رگهای شب دوید ،بیا/

زبس نشستم وبه شب حدیث غم گفتم / زغصه رنگ من ورنگ شب پرید ، بیا/

.....واژه ها حرمت دارند وباید به آنها احترام گذاشت .

بنویس ، بنویس  بنویس اسطوره پایداری تاریخ ، ای فصل روشن زین روزگاران تاری /

بنویس ، ایثار جان بود غوغای پیر وجوان بود / فرزند وزن خان ومان بود ، از بیش وکم هرچه داری /بنویس پرتا ب سنگی  حتا زطفلی به بازی

بنویس زخم کلنگی حتا زپیری  به یاری / بنویس کز تن جدا بود آن ترد آن شاخه عاج / با دستبند طلایی با ناخنش نگاری / بنویس از آنان که گفتند یا مرگ یا سر افرازی/ مردانه تا مرگ رفتند ، بنویس بنویس ، آری........

اشعار : بانوی سیمین بهبهانی

ثریا ایرانمنش / اسپانیا / چهارشنبه 2013/11/27 میلادی /ششم آذرماه 1392 شمسی/