جمعه، آذر ۰۸، ۱۳۹۲

روزی که....

زمانه ، پندی آزاد وار داد مرا /مانه را چو نکو بنگری ، همه پند است

به روز نیک کسان گفت ، غم مخور زنهار /بسا کسا که به روزگار توآرزومند است

زمانه گفت مرا : خشم خویش نگاه دار/ کرا زبان نه به بند است پای دربند است/             ***************************

این جهان پاک خواب کرداراست/ آن شناسد که دلش بیدار است

نیکی او به جایگاه بداست / شادی او به جای تیمار است

چه نشینی بدین جهان هموار / که همه کار او نه هموار است

کنش او نه خوب ، وچهرش خوب / زشت کردارد وخوب دیدار است

               ***************************

سماع باده گلگون ولبتان چون ماه / اگر فرشته ببیند دراوفتد به چاه

نظرچگونه بدوزم که بهر دیدن دوست / خاک من ، همه نرگس دهد بجای گیاه

کسی که آگهی از ذوق عشق جانان یافت /  زخویش حیف بود اگر دمی بود آگاه

                  ***********************

ای آنکه غمگین وسزاواری / وندر نهان ، سرشک غم میباری

رفت آنکه رفت  وآمد آنکه آمد/ بود آنچه که بود ، خیره چه غم داری؟

مستی مکن که نشنود او مستی را /زاری مکن ، که نشنود او زاری را

                 ************************

من موی خویش را  نه از آن میکنم سیاه / تا بازنو جوان شوم نو کنم گناه

چون جامعه ها به وقت مصیبت سیاه کنند / مو موی خویش را درمصیبت پیری کنتم سیاه/

بی روی تو خورشید جهان سوز مباد / هم بی تو چراغ عالم افروز مباد

با وصل تو ، کس چو من بد آموز مباد /روزی که ترا نبینم آن روز مباد

اشعار : رودکی سمرقندی

جمعه / ثریا ایرانمنش /اسپانیا / 29 نوامبر 2013 میلادی/

               

 

هیچ نظری موجود نیست: