زمانه ، پندی آزاد وار داد مرا /مانه را چو نکو بنگری ، همه پند است
به روز نیک کسان گفت ، غم مخور زنهار /بسا کسا که به روزگار توآرزومند است
زمانه گفت مرا : خشم خویش نگاه دار/ کرا زبان نه به بند است پای دربند است/ ***************************
این جهان پاک خواب کرداراست/ آن شناسد که دلش بیدار است
نیکی او به جایگاه بداست / شادی او به جای تیمار است
چه نشینی بدین جهان هموار / که همه کار او نه هموار است
کنش او نه خوب ، وچهرش خوب / زشت کردارد وخوب دیدار است
***************************
سماع باده گلگون ولبتان چون ماه / اگر فرشته ببیند دراوفتد به چاه
نظرچگونه بدوزم که بهر دیدن دوست / خاک من ، همه نرگس دهد بجای گیاه
کسی که آگهی از ذوق عشق جانان یافت / زخویش حیف بود اگر دمی بود آگاه
***********************
ای آنکه غمگین وسزاواری / وندر نهان ، سرشک غم میباری
رفت آنکه رفت وآمد آنکه آمد/ بود آنچه که بود ، خیره چه غم داری؟
مستی مکن که نشنود او مستی را /زاری مکن ، که نشنود او زاری را
************************
من موی خویش را نه از آن میکنم سیاه / تا بازنو جوان شوم نو کنم گناه
چون جامعه ها به وقت مصیبت سیاه کنند / مو موی خویش را درمصیبت پیری کنتم سیاه/
بی روی تو خورشید جهان سوز مباد / هم بی تو چراغ عالم افروز مباد
با وصل تو ، کس چو من بد آموز مباد /روزی که ترا نبینم آن روز مباد
اشعار : رودکی سمرقندی
جمعه / ثریا ایرانمنش /اسپانیا / 29 نوامبر 2013 میلادی/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر