شنبه، آذر ۰۹، ۱۳۹۲

مرا نیز...

هر سال درزمستان سرد وتاریک / خفته شوند درختان به خواب نوشین

هر سال با ریزش برفهای سپید/ بیدار شوند دردل خاطرات شیرین

چمن خفته و سبزه بی زیور / " ای دوست مرا بخاطر آور "

هر شب سیاه وتاریک در ریزش باران / مه ریزد اشک زدیدگان لرزان

وز آسمان بپاشد گرد نقره فامی / برچهره زمین و جبین لرزان

شهر شود تاریک وبی منور / " ای دوست مرا بخاطر آور"

هر هفته شوی بکوه ودشت اندر / پی هر گل وشقایق نوبر

آنگاه پس از چندی روز دگر/ پژمرده شوند با باد سر سر

دردامنه کوه خفته هرپرنده پر پر / " ایدوست مرا بخاطر آور "

هر بار با شاخه گلی سرخ و رنگی / یار بسوی تو آید با هرارلبخند

بگوید از بلبلی با سینه مجروح /  نغمه سر داده با هزار پیوند

نوازد نغمه از آن چنگ بی آذر / " ایدوست مرا بخاطر آور "

سرگشته ام ومیدوم  بهر سوی / سوختم و، سوختم ز برق افتاب

دارم بیاد تو وآن یار هردم شوق/  بر دلم نشسته شور مهتاب

هر جا روی ای دوست درکنار یار/ گاه گاهی مرا بخاطر آور

ثریا / اسپانیا / " از دفتر دیروز " 2013/11/30 میلادی

 

هیچ نظری موجود نیست: