یکشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۹۲

شهسوار

جدایی از تو ، شبیه یک زستان سرد است ،

تو که شادی های اندک وزودگذررا،

در این سردی ها ویخ بستگی ها ،

برایم به ارمغان آوردی

جدایی از تو ، همانند یک قله کوهستان پربرف است

روزهای تیره وتار ، وعریانی من

درزمستانی سرد ،  همه جا نمایان است

جدایی تو ، درتابستان گرم ، که مرا بارورساخت

وبهاررا را به ارمغان آورد

بهار ، با بلهوسیهای زودگذرش

تو درتابستانی گرم ومن درزمستانی سرد

بهاررا باور کردیم ، بهار جاودانگی را

میخواهم ترا به یک تابستان داغ تشبیه کنم

تا گرمای وجوت  پیکر سرد مرا

در بر گیرد

جدایی ازتو ، مانند قله های یخ بسته

درهوای خانه موج میزند ، همه جا سرد است

آه ....شال پشمینه ام کو ؟

صدای ریزش برف را از دوردستها میشنوم

" من سردم است " سردم است "

برف همه جارا فرا گرفته

بر ف بر روی آیینه خانه ماهم نشسته

پرنده ها به لانه هایشان برگشتند

آوازشان ناتمام ماند ، باوحشتی کهن از سرما

آنروز که تو آمدی ، پرندگان ، آوازخوان

به پیشوازت آمدند

وآن روز که تو رفتی ، تنها بودی ، تنها رفتی

کسی نبود  ، تو بودی وبا ترسهایت

وناقوسی که بربام شهرها به فریاد درآمد

سفر تو به پایان رسید وچهارپایان تاریخ

ترا احاطه کردند ، و..........

ا سبهایت رها گشتند ، اسبهای بی سوار

                                                  ثریا ایرانمنش.7.4.03

جمعه، فروردین ۱۶، ۱۳۹۲

نیمه شب

مصلحت نیست کز پرده برون افتد راز / ورنه درمحفل رندان خبری نیست که نیست .

خواجه عبداله انصاری نیز میگوید :

الهی،

هرکه را که خواهی براندازی ، با درویشان درآمیزی !

خواب دوباره از چشمانم گریخته کتاب مناجات نامه خواجه عبداله انصاری را برداشتم ، درصفحه اول مناجاتهای او بود که میگفت :

الهی ، خواندی تاخیر کردم ، فرمودی ، تقصیر کردم ، عمر خود بر باد کردم وبرتن خود بیداد کردم .

این سخنان دلنتشین با آن نوای آسمانی وصدای ملکوتی " ذبیحی" در نیمه شبهای ماه رمضان خواب را از چشمانم میگرفت واینگونه میپنداشتم که او دارد با خدای خود مناجات میکند وتمام شب این کلمات درگوشم صدا میکردند وروزهای ماه رمضان با نزدیکتر شدن افطار مادررا میدید م که یک لیوان آبجوش وبا یک خرما درکنار تلویزیون نشسته وگوش به همین کلمات فرا داده است >

امروز از آنهمه پاکی وصفای روح خبری نیست ، دیگرافکار کسی به آن بالا بالاها نمیرود ، همه روی زمین درفکر ایجاد یک دکان میباشند ، دکان دین ، دکان سیاست وخرید وفروش سهام وعضو فلان کازینو ودست آخر صاحب یک کلوب برده داری نوین وانواع واقسام بنگاههای خیریه برای فرار از مالیات ، چرا که هنوز بچه ها گرسنه وبیمارند، هنوز فقر بیشتری در دنیا ریشه میدواند وهنوز مردم بی خانمان ودرکنار خیابانها ودرکارتنها میخوابند ، طبیعت هم سر ناسازگاری را بامردم بدبخت برداشته برف وباران وزلزله وسیل وویرانی همه جارا فرا گرفته گویا طبیعت هم از بوی شهر های کهنه وقتل عام وخون ریزی ها بجان آمده میخواهد خودرا تمیز کند .

یکهفته تمام باران از آسمان فرو میبارد واین بارانی نیست که در لطافت طبع آن باید شکفت ، بلکه باخود ویرانی میاورد ، بوی نم ، بوی کهنگی وبوی ویرانی همه جارا پر کرده ا ست .

افکار من به به گذشته های نزدیک برگشت ، به خانقاهایی که درسر تا سر دنیا بوجود آمده اند وبقول زنی ازاهالی همین کلوبها ، بچه مارهارا میگرند وازآنها افعی میسازند تا باهرم وگرمای دهانشان مردم را مدهوش ساخته به کار گل وا دارند ، نمیدانم چرا مردم احتیاج دارند که همیشه کسی بر آنها فرمانروایی کند چرا خود بر افکار وورح وجان خود حاکم نیستند ؟ هنگامی که پا بسن میگذارند گویی خوف ووحشت مرگ آنهارا فرا میگیرد ومیل دارند درمیان دیگران وبه همراه دیگر ان " توبه " کنند !! خوب کسانی هم هستند که از این موضوع استفاده کرده آنهارا به سلاخ خانه میبرند .

باز هم برگردم به نزد خواجه که میگوید:

نماز کار پیر زنان است ، روزه صرفه نان است ، وحج تجارت وگردش گرد جهان است ، دلی به دست آور که آن کار است ، حال دیگر  دلی نمانده سینه ها تهی ولبریز از هوی نفس است ، قلبها همه مصنوعی ویا متعلق به دیگری است که در سینه ها میزندوکار یک موتور یا تلمبه را انجام میدهد ، آدمها همه روبات ومصنوعی ، دیگر این کلمات خریداری ندارد بلکه باید بفکر سوزش پستانها !!! بود که دراشعار نوین وادیات جدید ما ریشه دوانیده است .

بلی دیگر این گفته ها خریداری ندارد وبفول آن زندانی مجاهد نباید شراب تازه را دریک مشک کهنه ریخت !

                                                                      ثریا ایرانمنش .5/4/03

پنجشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۹۲

پرنسس

گر حکم شود که مست گیرند / در شهر هرآنچه هست گیرند !

بیچاره " ملکه" با هفتصد سال پشتوانه شاهنشاهی حال بهترین دخترش باید دربرابر قاضی دادگاه بایستد  وجواب بلند پروازیهای همسر نازنینش را بد هد ودر شهرها وکشورهای دیگر علنی دزدی ها وچپاول گری ها هست اما " قاضی" نیست !

من میتوانم بفهمم که دیگران درباره او چگونه قضاوت میکنند  از این بابت مردم را سر زنش نمیکنم ، بیکاری ، وبردن وخوردن حقوق حقه کارمندان واز شرفی شو های جواهرات ولباسها واتومبیل ها مردم را دچار سر درگمی کرده است .

بیچاره پرنسس زیبا، پرنسسی که نژاد شان درعمیق ترین وبالاترین نژادهای سر زمین اروپا جای دارد ،  حال چگونه میتواند همه چیز را انکار کند ؟ پدرش در پیام سال نو گفت " دادگستری برای همه یکسان است !

اینجا واقعا دنیای جوک وشوخی است ، هرروز باید ما تماشاچی رژه دزدان باشیم وپرونده های قطوری که به مرور زیر  خروارها خاک خواهند خوابید.

آیا آن همسر بالا بلند وخوش قیافه پرنسس در یک نابکاری دست داشته ویا باد از سوی دیگری میوزد ؟ آیا رفتارش برای همسرش رنج آور بوده ویا او خبری نداشته است .

هر چه هست ، چیز خوبی را به تماشا نگذاشتند.

بدبختی همه گاهی درپی سوء تفاهمی که رنگ مبالغه گرفته است شکل میگیرد وگاهی این سرنوشت ها به تباهی کشیده میشود > چه کسانی درپس پرده ها وپنجره های بسته سر نخ را در دست دارند ؟

آیا باید شاهنشاهی از اروپا برچیده شود وتنها یک رییس جمهور بر ایالات اروپا فرمانروایی کند وبه تنهای خود بخورد ولقمه چربی هم بر دهان دیگران بمالد ؟ معلوم نیست ، این شکافتن ها درخور یک خیاط ماهر است .

                                                     ثریا ایرانمنش .اسپانیا.4/4/03میلادی

چهارشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۹۲

فردا

شب را درچشمان تو دیدم ، وشکوه زندگی را

در آن فواره سر نگون ،

زمین را در سینه تو دیدم ، با باران برکت

رهایی از تجربه های دردناک

بتو مینگرم ، ای رهرو دیروز ، چه تنها نشسته ی

درکنار دریچه بسته ، زیر آسمان نیلگون

در کنار این تنک مایه ها

بتو مینگرم ، ای دختر شب

چه اندوهناک نشسته ی ، درکنار یک پنجره

که روبه تاریکی گشوده میشود

درتو هنوز خورشید خرد ، میدرخشد

وهنوز امیدواری درپیش است

بتو مینگرم ای شبگردتنها

در صف غوغای تماشاچیان ، درپس پرده بسته

زیر فشار اندوه وسنگینی فقر

با این آواز بلند

چونان قویی مغرور ، دردریاچه زلال خویش

هنوز میدرخشی

بتو مینگرم ای رهرو دیروز ، بمن گفتی :

فردا روز دیگری است

....................

فرسوده از دیروزم وخسته فردا

                                                ثریا ایرانمنش .اسپانیا.3/4/03 میلادی

سه‌شنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۹۲

عسل

نامش شیرینی را شیرینی شهد را بخاطر میاورد ، همه پیکرش را به رایگان اهدا کرده بود به " کالبد شکافان فروشنده اجزاء داخلی انسانها و...یا حیوانات"هنوز دربهار جوانی بسر میبرد ، اول به کما رفت وسپس به دیار باقی شتافت ، چشمانش همیشه غمگین وحلقه اشکی دور آنهارا احاطه کرده بود غمگین بود ، غمی سنگین را باخود  وروی شانه هایش حمل میکرد ،

روزی هزاران نفر دراین دنیای پشت وروشده به عناوین مختلف میمیرند ویا دچار حادثه میشوند ، اما این یکی از سر زمین بلاخیز من بود ، هنرپیشه بود با سن کم درچند فیلم بازی کرده بود ، زیبا بود ، اگر هنگامی فرا برسد که تو درحالی باشی  وبرای انسانها ارزش کمی قائل شوی وبه لیاقت وشیفتگی آنها بچشم حقارت بنگری ، باید به طرفداری آن قربانی برخاست ، زمانی که میخواهم درباره تو بنویسم چقدر احساس ضعف میکنم ، مارمولکهای گزنده هنوز درسوراخهای خود زنده وپنهانند وتو ، نوگل رسیده به سادگی یک گل یاس پرپر شدی .

با تواز طریق همین نوشته های روی سایتها آشنا شدم ومرگ ترا نیز آنها بمن اطلاع دادند ،  این کمترین وکم عمق ترین کمکی است که من بتو میتوانم بکنم از راه دور به برای روح جوانت طلب آمرزش کنم و با خانواده ات همدرد باشم، کار دیگری از دستم دراین دنیای کثیف ساخته نیست ، دختر نازنین ،

دنیا مانند یک پالتوی پوست خز مصنوعی پشت رو شده درونش وصله های ناجور وآشغالها وکثافات دیده میشود آن روی واقعی اش نیز همه را فریب میدهد

آسوده بخواب دختر نازنین ، اگر کامت شیرین نشد نامت شیرین است.

                                                                   ثریا ایرانمنش /3 آپریل 013

دوشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۹۲

مزه خوب

آن نسلی که من میشناختم ، رو به فنا رفت ، نسلی که کم کم میرفت تا "اندیشه" کند  ، نسلی که میرفت تا دنیای دیگری را تجربه نماید ، نسلی که تحصیلات عالیه ودانشتن چند زبان برایش یک افتخار بود ، آن نسل فراموش شدونسل بعدی هم در کما فرو رفت ویا گم شد ، نه زنگی زنگ ماند ونه رومی روم .

حال امروز آن سر زمین بلازده میتواند دور خود بچرخد وبرقصد میدان ذوق واندیشه آنها وافکارشان درهمان محدوه خود قرار د ارد  مانند اشترانی که تنها نوک بینی خودرا میبینند وگمان دارند که دنیا آنجا قراردارد، زنها لبایشانرا بسبک افریقائیان کلفت کنند وچشمانشان را مانند دو سوسک سیاه زیر ابراوان نازک جلوه دهند ومردانشان به سبک وسیاق مردان فرنگی آنهم از نوع جلف آنها با موهای سیخ شده وصورتهای بتاکس کرده وکت چر می با اتومبیلهای آخرین مدل درخیابانهای پردورد ونا سالم بچرخند وبچرخند بازهم بچرخند ، کتابها گم شدند واوراق آنها در هوا ریشه ریشه شد وزندگیها بر باد نوشته میشود .

دوباره آش نذری ، شله زرد حلوا وجویدن سقز وتخمه شکستن زنها ولیچار گفتن ها ودورهم جمع شدن خاله زنکها وبی نظمی در حول وزندگیشان همچنان ادامه دارد ، عده ای هم در یک رنج نهانی با یک ریتم تلخ ونا منظم میان زبانهای تیز وطعنه های بیرحمانه به زند گی خود ادامه می دهند.

آه.....در آن زمان شبها کتابهایم را روی لحاف پهن میکردم ویکی یکی آنهارا میبوییدم از  اطاق پهلویی صدای مادر بگوش میرسید که :

این همه چشمانت را باین خطوط ندوز ، عاقبت کور میشوی ؟! برو یک هنر یاد بگیر ؟ کدام هنر ، خیاطی ، آشپزی ، ظرفشویی وتمیز کردن خانه وسفره انداختن برای میهمانان ناخوانده ، حد اکثر فرا گرفتن یک زبان خارجی !

اینجا ، دراین سر زمین آزاد وخالی از هرگونه فشاری درمیان مهربانی مردمانش بی آنکه بخواهند خاک مرده های مرا زیر رو کنند دوباره از نو کتابهایم را پهن کردم  وسرگذشتم را بایک طنز تلخ شروع وبه پایان بردم دیگر نه کسی را به مبارزه میطلبم ونه باخودم جنگ دارم  ، حال خیالم راحت است که از آن جهنم دورم واطرافم از آن موجودات نامریی خالی شده است ، خودم هستم وذات ا صلی خودم ، امروز صبح دوربین را برداشتم وبه بالکن آپارتمان کوچکم رفتم واز گلهای شب بو، نرگس وشمعدانی های عطری عکس گرفتم ، پرنده کوچکی درحال پرواز بود ، اورا نیز به درون دوربین فرستادم به همراه شبنمی که از شب پیش بر روی گلها نشسته بود.

به اطاق برگشتم وبا خود گفتم : اینجا جای شکر دارد که میتوان راحت نفس کشید وبا چشم دل به روی آنچه را که طبیعت بما ارزانی داده نگاه کرد بی آنکه حسرتی به دل داشته باشی.

                                            ثریا ایرانمنش .اول آپریل 2013 میلادی. اسپانیا