شب را درچشمان تو دیدم ، وشکوه زندگی را
در آن فواره سر نگون ،
زمین را در سینه تو دیدم ، با باران برکت
رهایی از تجربه های دردناک
بتو مینگرم ، ای رهرو دیروز ، چه تنها نشسته ی
درکنار دریچه بسته ، زیر آسمان نیلگون
در کنار این تنک مایه ها
بتو مینگرم ، ای دختر شب
چه اندوهناک نشسته ی ، درکنار یک پنجره
که روبه تاریکی گشوده میشود
درتو هنوز خورشید خرد ، میدرخشد
وهنوز امیدواری درپیش است
بتو مینگرم ای شبگردتنها
در صف غوغای تماشاچیان ، درپس پرده بسته
زیر فشار اندوه وسنگینی فقر
با این آواز بلند
چونان قویی مغرور ، دردریاچه زلال خویش
هنوز میدرخشی
بتو مینگرم ای رهرو دیروز ، بمن گفتی :
فردا روز دیگری است
....................
فرسوده از دیروزم وخسته فردا
ثریا ایرانمنش .اسپانیا.3/4/03 میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر