چهارشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۹۲

فردا

شب را درچشمان تو دیدم ، وشکوه زندگی را

در آن فواره سر نگون ،

زمین را در سینه تو دیدم ، با باران برکت

رهایی از تجربه های دردناک

بتو مینگرم ، ای رهرو دیروز ، چه تنها نشسته ی

درکنار دریچه بسته ، زیر آسمان نیلگون

در کنار این تنک مایه ها

بتو مینگرم ، ای دختر شب

چه اندوهناک نشسته ی ، درکنار یک پنجره

که روبه تاریکی گشوده میشود

درتو هنوز خورشید خرد ، میدرخشد

وهنوز امیدواری درپیش است

بتو مینگرم ای شبگردتنها

در صف غوغای تماشاچیان ، درپس پرده بسته

زیر فشار اندوه وسنگینی فقر

با این آواز بلند

چونان قویی مغرور ، دردریاچه زلال خویش

هنوز میدرخشی

بتو مینگرم ای رهرو دیروز ، بمن گفتی :

فردا روز دیگری است

....................

فرسوده از دیروزم وخسته فردا

                                                ثریا ایرانمنش .اسپانیا.3/4/03 میلادی

هیچ نظری موجود نیست: