جمعه، فروردین ۱۶، ۱۳۹۲

نیمه شب

مصلحت نیست کز پرده برون افتد راز / ورنه درمحفل رندان خبری نیست که نیست .

خواجه عبداله انصاری نیز میگوید :

الهی،

هرکه را که خواهی براندازی ، با درویشان درآمیزی !

خواب دوباره از چشمانم گریخته کتاب مناجات نامه خواجه عبداله انصاری را برداشتم ، درصفحه اول مناجاتهای او بود که میگفت :

الهی ، خواندی تاخیر کردم ، فرمودی ، تقصیر کردم ، عمر خود بر باد کردم وبرتن خود بیداد کردم .

این سخنان دلنتشین با آن نوای آسمانی وصدای ملکوتی " ذبیحی" در نیمه شبهای ماه رمضان خواب را از چشمانم میگرفت واینگونه میپنداشتم که او دارد با خدای خود مناجات میکند وتمام شب این کلمات درگوشم صدا میکردند وروزهای ماه رمضان با نزدیکتر شدن افطار مادررا میدید م که یک لیوان آبجوش وبا یک خرما درکنار تلویزیون نشسته وگوش به همین کلمات فرا داده است >

امروز از آنهمه پاکی وصفای روح خبری نیست ، دیگرافکار کسی به آن بالا بالاها نمیرود ، همه روی زمین درفکر ایجاد یک دکان میباشند ، دکان دین ، دکان سیاست وخرید وفروش سهام وعضو فلان کازینو ودست آخر صاحب یک کلوب برده داری نوین وانواع واقسام بنگاههای خیریه برای فرار از مالیات ، چرا که هنوز بچه ها گرسنه وبیمارند، هنوز فقر بیشتری در دنیا ریشه میدواند وهنوز مردم بی خانمان ودرکنار خیابانها ودرکارتنها میخوابند ، طبیعت هم سر ناسازگاری را بامردم بدبخت برداشته برف وباران وزلزله وسیل وویرانی همه جارا فرا گرفته گویا طبیعت هم از بوی شهر های کهنه وقتل عام وخون ریزی ها بجان آمده میخواهد خودرا تمیز کند .

یکهفته تمام باران از آسمان فرو میبارد واین بارانی نیست که در لطافت طبع آن باید شکفت ، بلکه باخود ویرانی میاورد ، بوی نم ، بوی کهنگی وبوی ویرانی همه جارا پر کرده ا ست .

افکار من به به گذشته های نزدیک برگشت ، به خانقاهایی که درسر تا سر دنیا بوجود آمده اند وبقول زنی ازاهالی همین کلوبها ، بچه مارهارا میگرند وازآنها افعی میسازند تا باهرم وگرمای دهانشان مردم را مدهوش ساخته به کار گل وا دارند ، نمیدانم چرا مردم احتیاج دارند که همیشه کسی بر آنها فرمانروایی کند چرا خود بر افکار وورح وجان خود حاکم نیستند ؟ هنگامی که پا بسن میگذارند گویی خوف ووحشت مرگ آنهارا فرا میگیرد ومیل دارند درمیان دیگران وبه همراه دیگر ان " توبه " کنند !! خوب کسانی هم هستند که از این موضوع استفاده کرده آنهارا به سلاخ خانه میبرند .

باز هم برگردم به نزد خواجه که میگوید:

نماز کار پیر زنان است ، روزه صرفه نان است ، وحج تجارت وگردش گرد جهان است ، دلی به دست آور که آن کار است ، حال دیگر  دلی نمانده سینه ها تهی ولبریز از هوی نفس است ، قلبها همه مصنوعی ویا متعلق به دیگری است که در سینه ها میزندوکار یک موتور یا تلمبه را انجام میدهد ، آدمها همه روبات ومصنوعی ، دیگر این کلمات خریداری ندارد بلکه باید بفکر سوزش پستانها !!! بود که دراشعار نوین وادیات جدید ما ریشه دوانیده است .

بلی دیگر این گفته ها خریداری ندارد وبفول آن زندانی مجاهد نباید شراب تازه را دریک مشک کهنه ریخت !

                                                                      ثریا ایرانمنش .5/4/03

هیچ نظری موجود نیست: