چهارشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۹۰

باورتان شد؟

باورتان شد ؟ حمله به باغ قلهک وبارگاه امپبراطوری ؟! خیر قربان این حمله ها دستوری است و پشت بند دارد ،

دستورهای دیگری خواهد رسید /به داد سر زمین ایران برسید ، نه به داد خون حسین وشهدا !

روح ایران پرستی را درمردم کشتند وبجایش روح اسلام را دمیدند

( یسئاونک عن الروح من امر  ربی ) از تو میپرسند روح چیست ؟ بگو مربوط بخدای من است .

واقعیت این است که چه عدالتی باید برما حاکم باشد ؟آیا باید یکی از

یک خانواده  در ون آب نمک خوابیده برما حاکم باشد ویا..... تقسیم بندی جغرافیایی صورت میگیرد؟

جواب به سئوال بالا سئوالهای دیگری را به دنبال دارد تا چند قرن پیش هیچکس باور نمیکرد که دنیا دچار اینهمه سیاست باز وبند وبست باشد اینها همه نوعی تبلیغات سیاسی برای تحکیم واعتقادات مردم به حکومت وجامعه فلک زده است ، نوعی تمجید از مردان عالیقدر!!! محر ک همه اینها جاه طلبی است وبرایشان مهم نیست که میلیونها انسان نابود شده ویا ازبین بروند.

در قرن بیست و یکم هنوز در گوشه وکنار  جهان افکار فاشیستی دیده میشود هنوز هیتلرها زنده اند ، گوبلزها زنده اند وبرای از بین بردن یک جامعه سالم آریایی نژاد دست دردست یکدیگر دارند.

نه باورتان نشود اینها همه بازی وسرگرمیند مانند ورق بازی وبازی شطرنج/

ثریا/ اسپانیا/ چهارشنبه

اعتقادانسان درجنگ با خدا

در اینجا (سرگذشت ورق پاره هارا نیمه کاره میگذارم) مسائل مهمتری درپیش روی ماست آنها برای روزهای بیکاری خوبند

--------------------------------------------------

در چند هزاران سالی که ما میشناسیم  درانسان هیچ تغییر اساسی بوجود نیامد واو نتوانست موجود کاملتری از خود بسازدهر تغییر ی که درپیش روی پای ماست معلوم نیست که با زندگی انسان سازگار باشد . امروز دیگر به افسانه های قدما خواهیم خندید وبه افسانه آدم وحوا که طی سالهای دراز در نظریه خلقت بگوش ما فرو رفته است ممکن انسان از کره دیگری به زمین آمده باشد هنوز این امر کامل نیست اگر درسیارات دیگر آثاری از موجودات زنده یافت شده قبول آمدن انسان ازکرات خارج از منظومه شمسی شاید برای عده ای غیر قابل قبول باشد عده ای ممکن است درآن شک کنند وآنرا غیر قابل قبول بدانند البته شواهدی هم دردسترس ما نیست .

حضرت آدم اولین پیامبری بود که پای به عرضه وجود گذاشت وپشت بند آن موسی آمد وسرانجام خدای سوم پیدا شد که از طریق روح القدس ودمیدن آن دررحم زنی زداده شد ودر کتب آنها نوشته شدکه خداواند فسیلهارا درطبقا مختلف زمین قرار داد که ایمان انسانرا امتحان کند !!یک شوخ طبعی ویک با مزه گری اما کسی نگفت با جمعیت رو به افزون این زمان چگونه باید کنار آمد؟ کسی نگفت چرا هفتاد درصد قدرت ومنابع زیر زمین وروی زمین درست هفتاد درصد مردم است وسی درصد دربدبختی وفلاکت وفقرو گرسنگی بی آبی نابود میشوند ولابد فسبلهایشان درون کوهها بجای میماند تا عبرت سایر مومنین گردد !

اگر فرض کنیم درتاریخ ادیان ورقی گم نشده باشد اولین بشری که خداشناسی را به مردم شناساند ( ایختاتون ) فرعون مصر بود که اورا دیوانه خواندند وسپس موسی آمد وخدارا برای خودش وقوم خودش ظبط کرد.

امروز جنگ بر سر قدرت خدایی است خدایی که خود گم شده وپیروان بی بصیر او در شکل وشمایل مختلف بجان هم افتاده اند ودارند میکشند وپاره میکنند همانند حیوانات جنگلی وبشر اولیه دیگر معجزه ای تکرار نخواهد شد وباید برای همان فسیلهای ماقبل تاریخ سینه زد وخودرا پاره کرد وزمین را ازخون آبیاری نمود جنگهارا دوباره به راه انداخت تا جمعیت کم شود ودنیا همچنان بکام خوکان بگردداین بار جنگ بر سر قدرت خدایی است بی حضور خودش

دوشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۹۰

عروسک ....3

ما زیاران چشم یاری داشتیم / حود غلط بود آنچه پنداشتیم

------------------------------------------------

او یک کت وشلوار خاکستری روشن پوشیده بود ویک کراوات ابریشمی آبی روشن گردن اورا زینت میدادپیراهنش صورتی کمرنگ وبی نهایت زیبا جلوه میکرد ، سرش پایین بود زانوانم از زیرپیکرم خارج شد داشتم به زمین میافتادم میلرزیدم فورا خودم را به   صندوق رساندم پول کتاب را پرداخت کرده  ومیخواستم بیرون بروم 

او دستش را روی شانه ام گذاشت وگفت ، نامه شمارا دریافت کردم

وچند بار بادقت آنرا خواندم متاسفانه کاری ازمن ساخته نیست ، نه ازمن ونه ازآن خدایی که به آن اعتقاد دارید با پای خود این ورطه را طی کرده اید وامروز زنجیرهای کلفتی دست وپای شمارا بسته وقفل محکمی بر در زندان شما نصب شده است بعلاوه شما از درد های دیگران کمتر در رنجید شما اشعار مرا نوشته های مرا وانتقادات مرا میخوانید دکلمه میکنید وزمانی که خسته شدید آنهاراا به کناری میاندازید ودنبال بازیچه دیگری میگردید آنچه را که برایم نوشته اید  مرا بفکر انداخت اما متاسفانه کاری ازمن ساخته نیست شما تعهداتی دارید که باید به آنها عمل کنید سعی وکوشش خود را بکار گیرید تا انسانهای سالم وتندرستی تحویل این جامعه سر درگم ما بدهید شاید روزی ما به پیروزی رسیدیم وشاید هم روزی درگوشه  از این دنیا دوباره یکدیگر را ملاقات کردیم ورفت

او یک انسان بود برایش هیچ چیز دردنیا که جنبه فردی وشخصی داشته باشد وجود نداشت او حتی ندای دلش ر ا نیز خفه کرده بود ودر فکر ساختن یک دنیای واقعی وانسانی بود دنیایی که حتی خدا وپیامبرانش  از ساختن آن عاجز مانده بودند 

بقیه دارد

قریا/ اسپانیا / از ورق پاره ها

یکشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۹۰

عروسک...قسمت 2

همه آنهاییکه دراطرافم میگشتند، گوشت پیکرم را طالب بودند ،حال او سرراهم ایستاده بود آرزو داشتم روحم را باوببخشم تا شاید درآن بدمد شاید عاشق او شوم  چگونه او اینهمه دروجود من رخنه کرده بود نمیدانم ، گاهی بصورت خیلی لوده مرا عر وسک ملوس مینامید

روزی به عمد سر راهش ایستادم وبهم خوردیم ، برگشت نگاهی بمن انداخت لبخندی زد وپوزش خواست به دنبالش رفتم باو گفتم یکی از ستایشگران اویم اگر اجازه دهد منهم درزمره شاگردان او دربیایم ، مدتی بمن نگریست وسرتاپای مرا ور اانداز کرد گوشواره های مروارید درلاله های گوشم میچرخیدند وبرق انگشتری  الماسم چشم اورا خیره کر ده بود نگاهی به گردنم انداخت و یک مدال بزرگ زمرد با برلیان روی سینه ام خودنمایی میکرد ، با پوزخندی تمسخر آمیز گفت:

شما تنها به کارهای خانه داری وهمسر  خود برسید ودوره هایتانرا حفظ کنید ومواقع بیکاری هم کاموا ببافید کارهای مهمتری درپیش دارید !! واز من دور شد.

ازاین همه خونسردی وبی علاقه گی او بیزار شدم مدتی ایستادم نه به

پشت سرم نگاه میکردم ونه به جلوی رویم همه چیز تیره وتاریک شده بودگویی خورشید هم در آسمان مرد.

برایش نامه ای فرستادم ودرآن شرح احوال زندگیم وهمسرم را نوشتم، جوابی نیامد .

اواخر پاییز بود هوا هنوز خشک وهیچ ابری درآسمان دود گر فته دیده نمیشد ونوید هیچ بارانی را نمیداد درکتابفروشی محل بین کتابها مشغول کاووش بودم ، به د نبال چی میگشتم ؟ همه افسانه ،داستانهای رومانتیک و احساساتی کتاب تازه اوریانا فالانچی و اشعار فروغ اشعار تازه سرده شاعر معروف وترانه سرای که همیشه از خود میگفت وخودرا ملک الشعرای زمانه میدانست ، ناگهان چشمم به کتاب او افتاد بسرعت آنرا برداشتم گرمای نفسی را درپشت سرم احساس کردم بوی عطر توتون بوی نشئه آور کنیاک بوی یک ادوکلن مردانه هر سه باهم ناگهان مرا احاطه کردند درغباری گم شدم برگشتم ، او بود اورا دیدم.

بقیه دارد

 

جمعه، آذر ۰۴، ۱۳۹۰

عروسک ملوس

مقدمه ......

دنیای کنونی با مردمش مرا دچار تهوع میکند با مردمی که هرروزاز گوشه وکنار این جهان مانند علف هرزه میرویند وهرروز کارها را تکرا رمیکنند وهرروز همان کاری را انجام میدهند که ما سالهای پیش انجام دادیم بی هیچ افاده ای ، بنا براین گاهی گذری به کوچه روزگاران گذشته  میکنم ویادی ویاد آوری که بدانم هنوز زنده هستم.

اکثر انسانها به دنیای کودکی خود پناه میبرند ودرانتظار این هستند که ببیند چه نقشی میتواند درزندگیشان بازی کند ، دنیایی که هرروز وهر دقیقه آن به یک شکل دیگری تغییر میکند واز همین روزها ست که میتوان تکنو لوژی هارا مانند نخود ولوبیا از بقال سر کوچه خرید.

آنچه از بین رفت احسا س وروابط ودوستیها که دیگر نمیشود نامی برآن گذاشت ، یک آشنایی طولانی ؟! یک برخورد زود گذر ویا یک طعمه برای بلعیدن.

خصوصیات خوب خودرا فراموش کردیم واز یاد بردیم که انسانیم دیگر لازم نیز تحرکی داشته باشیم دیگران بجای ما حرکت خواهند کرد! وسپس زور آزماییها شروع میشود .

بر گردیم به کوچه خاطره ها !

آنروزها من مجذوب شخصیت مردی شده بودم که تنوع وقدرتی که همه عمر آرزویش را داشتم دراو یکجا پیدا میشد ، او بادیگران فرق داشت و» یا من گمان میردم فرق دارد « او میل داشت همه انساانهارا بشکل خود بسازد گویی خداوند قدرت به زمین آمده است از من خیلی بزرگتر بود وزمانی بمن رسید که من دچار یک نا امیدی کشنده بودم وبه راهی پای گذاشته بودم که ابدا جای من نبود  درجایی که لقمه هارا از دهان یکدیگر میدزدیدند جایی که رحم ومروت وانسانیت جای خودش را به آدامس خروس نشان داده بود!من سر گشته درمیان مشتی احساسات دروغین وکسانیکه من برایشان یک طعمه لذیذ بودم وهمه آماده بودند تا مرا ببلعند مردمانی که از روح من بیخبر بودند حال او سرراهم ایستاده بود ومن آرزو داشتم همه چیز خودرا نثار او کنم  ، نه عاشق او نبودم ، ستایشگر او بودم ومیخواستم منهم به نوعی خودم را از طعمه بودن نجات دهم

.بقیه دارد

ثریا/ از : ورق پاره های دیروز !

چهارشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۹۰

عقاب سیاه

بوی بدی میاید ، بوی گند پاشنه استبداد

عقاب سیاه بال گشود وزنبوران عسل از کندوها

بیرون شدند

صدای پای مرگ میاید وبوی گند جنگ

آهسته آهسته بی خبر وناگهانی

در یک هجوم شبانه

 مردان غیور ما ! کجایند؟!

وزنان ما درکدام قلعه ها پنهانند

آوای مرگ بگوش میرسد

کودکان را پنهان کنیم ، پرندگان را پنهان کنیم

باران ابر سیاه وطائون زرد

سبزه ها ، گلها، دشتها ، تاکستانها ، ومزرعه مارا

خواهد سوزاند ، دشت وسیع وپر برکت ما

زیر آتش سوزان مسلسلها خواهد سوخت

درختان شعله میکشند ویکی یکی بر زمین میافتند

صدای پای او میاید ، صدای چکمه عقاب سیاه

بچه هارا باید پنهان کرد وپرندگا ن را فراری داد

اینک عقاب پر گشوده برای بردن لاشه ها

ونوشیدن خون زنان ومردان

مرگ میاید مرگ را درمدرسه بما درس دادند

در تکایا ومساجد

در دفترچه هایی زرورقی با پوشش سیاه وسبز

درون  کاسه های شله زرد وحلوا

ما باید ، باید یکی شویم

کدام یکی؟

----------------

ثریا/ اسپانیا