ثریا ایرا نمنش . « لب پر چین ». اسپانیا
چهارشنبه، شهریور ۰۹، ۱۴۰۱
گور با چوف
دوشنبه، شهریور ۰۷، ۱۴۰۱
سایه بخاک رفت
ثریا ایرانمنش . « لب پر چین » . اسپانیا
فرق است بین زیستن /. یا عاشقانه مردن ……
سایه با همه جنجالها مخالفانش وموافقانش سر انجام بخاک رفت یک هفته طول کشید تا جنازه او از کلن به تهران وسپس برشت برود ، بهر روی رفقا سنگ تمام را برایش گذاشتند .
این خانواده اهل رشت وتفرش همه شاعر بودند تنها یک زن میان آنها شهوت پول داشت آنهم دختر مجد الدین گیلانی میر فخرایی بود ملقب به گلچین گیلانی که شاعر بو د با بزرگان حشر ونشر.د آشت شغل او ظاهرا دکتری بود که در سفارت ایران در انگلستان میزیست دخترش نیز نیز در خدمت پلیس انگلستان بود .
من خیلی جوان بودم که با اشعار گلچین گیلانی بخصوص آن اشعار. « پشت شیشه » ا ویار مرا تذاعی میکرد آشنا شدم و هیچگاه گمان نمیبردم روزی در کمر کش خیابانی در شهر کمبریج با دختر او آشنا شوم که تنهایک تکه سنگ بود وخبرجین
به هر روی این خانواده اهل رشت باخیلی از ما خودی ها حشر ونشر داشتند شاعری. یکی از. شغلهای آنها ویا سر گرمی آنها بود. بقیه اش دیگر بما مربوط نیست
خانوت ه بزرگی بودند بیشترشان در کار تجارت وسیا ست خوب ….شعر وشاعری
روزی که ( ألما) همسر. شاعر سخت به تنگ آمده بود و دوستان جدیدی اطراف همسرش میدید و راه رفته اورا برگشتی نا موزون میدانست. روزیکه شاعر نهج البلاغه را با کتاب مارکس وعقاید استالینی گره زد وبه مولایش علی پیوست ، آن روز اورا ترک کفت. برای همیشه به المان رفت .
وان ترانه ازهم گریختیم را که نادر گلچین خواند به همین مناسبت بود ،
مقایسه هوشنگ ابتهاج با محد عاصمی کاری است بسیار مشگل است هردو از دوستان قدیمی. ویار غار هم بودند محمد عاصمی هم شاعر بود ترانه سرا بود مجله ای را با خون دل هر سه ماه به دست چاپ میداد معلمی میکرد اما خودش را نفروخت سختی ها کشید مدرسه اش را بست .
کتابخانه اش را فروخت در خانه برادر زنش در یک اطاق سکونت کرد و به هنگام مرگ تنها شش یا هفت نفر بیشتر اورا بدرقه نکردند حتی پولی برای. خرید خانه ابدی نداشت . مجبور شدند. اورا کنار نوه دو ساله اش دفن کنند او نه توانست ونه خواست که خودرا در معرض اشتهار قرار دهد تا تابوت او را چند خز ب الهی بدرقه کنند ،حال میتوان نوشت که ؛ فرق است بین گلها. / فرق است بین انسان . فرق است بین مردن یا عاشقانه زیستن.
وپایان نیمه شب دوشنب بیست ونهم آگوست. دوهزارو بیست دو میلا دی .
جمعه، شهریور ۰۴، ۱۴۰۱
شوی رفته
ثریا ایرانمش «لب پر چین » اسپانیا
(دلنوشته روز جمعه ) )
بسکه فریا دکشیدم وبسکه گفتم. همه انرژی خودم از دستم رفت. تا به او کمی دل داری بدهم. زنانی که افسار زندگیشان به دست شو هر وبعد به دست بچه هایشان می افتد بسرعت احساس ناتوانی ضعف میکنند ومیشوند یک تکه جل یک دستمال برای مصرف داخلی ودر کنج خانه. تنها. أشپزی انهارا سر گرم میکند ودر کنارش. اشک ریزی برای همسر مرحوم وازدست رفته ،
گمان نکنم در دنیا هیچ زنی باندازه من. پس از فوت شوهرش خوشحال شود وتازه بفهمد زنذگی وهوای تازه چیست نه اشتباه نکنید به دنبال هوسها نمیرفتم اما میدانستم که هوای تازه. بدون بوی گند تریاک ومشروب وسبگار. چرک عرق بدن دیگران چه نعمتی است اما خیلی ها حتی به بوی شاش همسرشا ن نیز عادت داشتند
خیلی ها در ظاهر. خود را عاشق وشیفته شوهر نشان میدادند اما برادر کوچک را به کار میگرفتند. هم در تختخواب هم در روی زمین. واو مانند یک سگ دست اموز کنار پای چلاقشان. میخوابید و همه ارزوهای خفته شان را بیدار میکرد ،بگذریم
حال باشدت او اشک میربخت که من بدون او. چکار کنم من خیلی به او وابسته بودم. ،البته. او بازاری بود شرکت بزرگی داشت عرق میخورد مترس داشت خانم بازی میکرد محرم ها هم دسته سینه زنی. راه میانداخت به هر روی توانسته بود از. پادوی به اربابی برسد وچند خانه در خارج وذاخل داشته باشد برای فرزندانش نیز خانه خریده بود متاسفانه. همسر من برای دیگران بذر پخش میکرد چیز دیگر را حواله من .
من تنها بودم با چهار بچه کوچک بدون دیناری پول اما او با دامادش دو دخترش وکلی ثروت حال داشت مویه میکرد
بهر روی. بدون رو دربایستی با وگفتم که سینه من لبریز از نفرت همسرم ومترسش که همسر برادرش بود وبقیه. اما تو روی یک کوه دارایی نشسته ای وان مرد خوب میدانست که تو تا چه حد لایق داشتن هستی. فعلا زیر دست دختر بزرگش. وبا دستور او. حرکت میکند.
.امروز صبح دیدم همه انرژیم را صرف نصیحت به او کرده ام وخودم. دیکر نای برخاستن نداشتم ،
کم کم تعطیلا تمام میشوند ومردم به زندگی معمولی خود بر میگردند
آن کسانی که ما نمیشناسیم نقشه. دنیا را روی.د ست گرفته اند از بالا. بعضی جاها را زیر سیل فرو میبرند. طوفان ایجاد میکنند. رعد وبرق میفرستند بعضی جاها باید باید خشک بماند به هر روی برای. داشتن یک دنیای جدید باید راه را هموار کرد برای رباطها. باید بعضی سر زمینها زیر آب بروند بعضی ها محکم وخشک بمانند و،،،،،،
همه تاریخ گذشته ما مجسمه ها یی از دوران باستان. طلاهاها و نقش ها وپیکر شاهان در زیر زمین بانک مرکزی انگلیس دز کنار تابلوی های دزدیده شده از سر تا سر جهان محفوظ آست انهارا برای دنیای آینده نگاه داسته اند تا. دکور کننذ ،همبن ،
ما هم در بلوای نان خودکامان نان خود را که عبارت آست یک تکه نان باد کرده تو خالی کمی اب قهوه ای. میخوریم وهر ساعت شیر آب را باز میکنیم که ببینم آب داریم وبا برق چه موقع قطع خواهد شد ،
مسکینی وغریبی از حد گذشت ما را . بقیه اش دیگر بماند. تا حضورمان را به فرشته نیستی اعلام کنیم ،
پایان
ثریا
25/08/2022 میلادی
پنجشنبه، شهریور ۰۳، ۱۴۰۱
بی خردان
ثریا ایرانمنش ،« لب پرچین » اسپانیا
ای مگس ، عرصه سیمرغ نه جولانگه توست. /عرض خود میبری. وزحمت ما میداری ،
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم /. از که مینالی و فریاد چرا میداری
هرگاه. که گفته ها ی آن. مرد هزار چهره فرخ. نگهدار « حال چه چیزی را نگاه داشته ». شاید ته مانده حزبش را ویا یک پایه شکسته. رژیم را بهر روی پای ثابت. بی بی سکینه آست هر اجری از. أسمان بیفتد ایشان. به رنگ همان اجر لباس میپوشند وسخن دان وسخن ران گزارشگر میشوند . در اینجا من بیاد « بانو ». می آفتم که اسم فرخ ازدهانش نمی افتاد به همراه آن شاعر که نا بخردانه به ملتی دروغ گفت وبا ننگ از دنیا رفت در حالیکه میتوانست. بهترین ها باشد ،
به هر روی. به هنگام آفتاب و نور روشن. آن میتوان همه چیز ر ا دید و بهتر دید میتوان نگاه خود را به دور دستها انداخت که همان نزدیکی ها هستند
میتوان از افتادن درون چاله های متعفن. دوری جست وپرهیز کرد متاسفانه عده ای همیشه در تا ریکی وزیر نور شمع. به زندگی موریانه ای خود. ادامه میدهند. وبه هنگام. فرود باران یا برف ناگهان سر از سوراخ بیرون آورده چهچه زنان . به تفسیر تقصیر و انتقاد اعتراف واز جمله همبن مزخرفات میپردازند ، آنها در زیر نور خیر کننده أفتاب گم میشوند. افکارشان خشک میشود تازگی ندارند باید با نمی. شعور هوا ی تازه وکمی نور آفتاب انهارا بیدار کرد ،
ومن در این حیرتم که این. هجوم بی آمان خود فرو شان و بازیگران روی صحنه در مسیر کدام آفتاب راه خواهند رفت. واگر تنها شمعی که در دست دارند وراهی تیمه تاریک برای آنها روشن میکند تمام شود. درتاریکی شب. به چه نوری راه خودرا خواهند یافت این گمشد،گآن ،
ما با کمک همین فرزندان از نور خورشید. به چاه تاریکی افتادیم وبه فردایی رفتیم که هیچگاه نور را نمیشناسد. وغیر شمع نذری ونور کم سوی آن چیزی رانه دیده ونه میداند که حورشید از کدام سو طلع به کدام سو غروب میمند ،
ما از آنی که داشتیم میشدیم ومیل به ساختن آن داشتیم. به انی افتادیم که ابدا انرا نمیشناختیم
اندیشه هایمان در مغزمان یخ بست همه از آفتاب درخشان جدا شده خود را فدای بک تاریکی مبهم وناشتاس ودر پایان خطرناک کردیم ،
ما خرد را که تازه معنای انرا شناخته بودیم با بی خردی عوض کردیم. وحال راحت تریم باز روی زمین چهار زانو. مینشینیم با شلوار راه راه پیژامه مشتی بر پیاز خام مبکوبیم ویک لقمه کنده از غذای نذری. بر داشته به درون شکم خود میفرستیم وروضه خوان در بالای منبر. برایمان ذکر میخواند و خروس سحری روشنفکر در منبری دیگر برایمان . افسانه حسین کرد شبیتری را. با أب تا ب تعریف میکند ،
ما مرده ایم ورو به دیوار بیکسی ایستاده ایم در تاریکی شب دیواری که هیچ نوری از آن عبور نمیکند. غیر برق نا پیدای بک اسلحه و،،،،فردایمان نیز هنوز ابری وبی أفتابی است با کمک بارفروشان عقل بی منطق وبی حیثیت
حافظ از پادشاهان پایه به خدمت طلبند / سعی نا برده چه امید عطا داری ؟!
پایان ،
ثریا ایرانمنش ، 25/08/2022 میلادی
سهشنبه، شهریور ۰۱، ۱۴۰۱
کوی بیکسان
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند / گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی / کاین کیمیای هستی قارن کند گدا را
ایکاش حد اقل این صفحه کمی با من راه میامد. ومیگذاشت انچهرا که میل دارم بنویسم وبرایم ترجمه نکند وانچه را کهخودش
میل. دارد بنویسد ومن صد بار باید صفحهرا از بالا تا پایین بخوانم که مثلا مثلث استثنا نشده باشد .
لپ تاپ که هر حروف را دوبار میزند. برایش مهم نیست. هنگامیکه بر میگردی تا آن را تصحیح کنی. خطوط پاک میشوند
دیگر فکر نمیکنم از اپل. چیزی بهتر باشد. هرچه باشد این خط فارسی است که دارد جا خالی میکند ، به همان،گونه که شرکت بزرگ امازون کتابهایفارسی زبان را نمیفروشد واحیرا هم اگر چیزی سفارش. دهی پس از چند روز پیام میدهد که آمدم نبودی رفت،،،،،،
امروز. زندگی ما بسته به این. بازی تازه داشتم. یک برنامه آشپزی را دریکی از دهات ایران. تماشا میکردم. خانم بزرگ پنیر درست میکردندند اما همه حواس من به آن أشپزخانه مدرن أخرین فریاد مد بود مجهز به تمام وسایل ضروری. گنجه های زیبا. وکاشی های مدرن اهه ،،توی این دهات ر. فسنجان ؟!؟!
رومیزی های پته گلدوزی دست دوز بی اعتنا روی میز اشپز خانه افتاده بود وحاجیه خانم با یک چارقد چادر شب نما با پیراهن گشاد مشغول پنیر دزست کردن بودند سن مبارک هم بالای شصت سال بود
مشت محکمی زدم بر دهان خودم. ، که ای بیچاره قفس را شکستی برای آزادی حال این آزادی تنها درون همین چهار دیواری ا متروک تو صدا دا ر د بیرون باید دهانت ر ا ببند. ی،
روزهای متنادی در انتظار شیشه بر هستم تا آن درب لعنتی. را. درست کند
نگاهی به اشپزخانه نکبت. توریستی خود آنداختم ،
خوب دیگر برای همه چیز دیر است. ماهها حقوق من در بانک دست نخورده میماند چون نه چیزی لازم دا م ونه میلی به خرید ویا خیابان گردی ،
بعضی روزها فراموش میکنم غذا بخورم. چند عدد قهوه. وسپس کتابی شعری و گفتار های بیهوده روی. صفحات مجازی راست ودروغ امروز همه صاصاحب یک کانال شده اند برای منهم. پیام می اید که زود باش کانالی را باز کن ،خوب در کانال چکار کنم. حالم از آشپزی شیرینی پزی بهم میخورد استوری درست کن با. پیکر نیمه عریان. ……….و
نه ، بیاد عمو افتادم. دراشعارش میخواند. و ،،،،،،،ای آزادی ، ای تهمتن، آزادی داشت دوستان خوبی داشت . هر سه ماه سفربه دور دنیارا داشت. گاهی با هوا پیما گاهی با اتومبیل تمام اروپارا زیر پا گذاشته بود با ادم گنده ها به مسکو رفته بود که خاطراتش را نوشت ومن انرا دارم. آزادی یعنی چی ؟! اروپا را داشت. ایران را هم داشت خانه اش با همسرش در مونیخ بسیار زیبا وشیک بود خانه دیگرش در تهران دو فرزند او در سوییس در بهترین مدارس درس میخواندند حال با سایر دوستان چپول خود وچند. چپول دیگر به دنبال آزادی بود.
یکی از کتابهایش مر بوط بو د به یک رییس جمهور خیالی امریکا
خوب آن روزها روابط با آن با دنیای آزاد حسنه بود. و،،،،، بقیه بماند حال من آزادم از هفت دنیا آزادم اما ماههاست که حتی میل ندارم تا مغازه پایین خانه ام بروم. ،کدام آزادی بشر هیچ،گاه آزاد نیست با بتدناف به دنیا آمده واین بند تا ابد دور گردن اوست. حق خرف. نداری حق نوشتن حقایق گذشته را وجنایتهایی که روی داده ندا ری. تنها باید از درد خودت بنویسی. نه بیشتر ودرون حمام فریاد بکشی ،،،،طاقت بیار عزیزم طاقت بیار ، تا کی ؟!!!!
پایان
ثریا ،23/08/2022 میلادی
یکشنبه، مرداد ۳۰، ۱۴۰۱
غم وباز هم غم
همه جا وهمه چیز در یک خاکستر غمگینی. در یک فرو رفتگی غرق شده است چیزی برای شادمانی. نیست آوایی امید بخش از هیچ کجا بر نمیخیزد
صبح را با گریه شروع کردم پرسیدم چرا ؟ چرا؟. وچرا تمامش نمیکنی ؟ این بازی کثیف ولعنتی برای چیست ؟
کی هستی ؟ کجایی ؟ نامت چیست ؟ هر پدیده ای که هستی. من بتو التماس نخواهم کرد تا امروز حتی در بدترین شرایط غرورم را نگاه دشته ام واین تنها چیزی است که برایم باقیمانده وشاید همین غرور بود که نگذاشت من باقافله زمان همراه شوم. وبه رنگ پرندگان رنگارنگ روی شاخ های هر باغی بنشینم واوازی دلکش سر دهم تا. دانه ای جلویم بریزند ،
اما مرگ. زمانی فرا میرسد که تو در انتظارش نیستی ، زمانی که دیگر گمان میکنی. رسته ای ،جسته ای ، او خودش زمان را انتخاب میکند. به همانگونه که تو نتوانستی با همه. قدرت با سر نوشت پیروز شوی. او ترا بر زمین کوبید سپس پای خودرا بر پشت توکذاست و گفت ! حال غرورت را سر بکش ،
به عکس یک ویلونیست قدیمی نگاه میکردم او هم دروغگو بود. آن موسیقی دانی که مرا به قعر دره ها پرتا ب کرد اوهم دروغگو بود. شاعران همه دروغگویانی بیش نیستند ونویسندگان همه قصه ها وافسانه هایشان دروغ است ، شاید بتوان نقاشی را بافت. با مجسمه سازی که داغ دل را بر صفحه بوم میگذارد ویا
ا در یک قالب گلی انرا شکل میدهد تنها میتوان به آنها. گفت. که کمی حقیقت در وجودشان نهفته است امروز شلاق حاکم است ، و اطاق ای سرد ونمور زندان اگر کسی نباشی ویا چیزی نداشته باشی ویا حد اقل کسی درکنارت نباشد که قدرتمند باشد
بارها این موضوع را امتحان کرده آنم از پزشک معالج تا خیاط تا کفاش تا ساعت سازی که بند ساعتی را دزدید وبجایش چیز دیگری گذاشت ،فریاد من بجایی نرسید
از دوستانی که گرد. شیرینی وگرمی وجودم بودند وحال بشقاب ته کشیده آنها نیز پر کشیدند. از پزشکی که بافریاد ازمن میپرسید که چند وقت است بدینگونه ای ،
اه چرا فریاد میکشی پیر مرد چه چیزی را میخواهی ثابت کنی. که جان من در میان دستهای توست ، نه من انرا بر میدارم وبه میان. تختخواب خود میبرم. ،
امروز دیگر نمیدانم از چه کسی نام ببرم واورا فریاد کنم. نه نامش خدای هست نه ایزد نه یزدان ونه پروردگار اصلا نامی ندارد یک روح شوم بنام یر نوشت بر. همه جهان هستی سایه انداخته. آنکه زر و زور دارد. قدرت دارد. سر نوشت با او هم خوابه میشود وانکه. هیچ ندارد زیر پاهای آلوده آن روی منحوس له میشود ،
نه ! التماس نمیکنم. سالهاست که جیزی بنام دعا را نیز فراموش وگم کرده ام. تنها صدقه میدهم آنهم أهسته. بی هیچ سر وصدایی ،
اما یک چیز را میدانم. سر نوشت مانند مردی وحشتناک وشهوت ران است با هرکس میل دارد میخوابد واورا بر بالای رف مینشاند واگر کسی را دوست نداشت مانند یک لیمو انرا فشار میدهد. آنقدر تا له شوی سپس تفاله انرا بیرون میاندازد
سر نوشت مردی است که. زیبا رویان وسرمایه داران را انتخاب میکند وبا آنها به بستر میرود . بیچارگان واز پا افتادگان دست به دامن بک روح نامریی میشوند که نمیدانند کجاست واز خود میپرسند چرا ؟!
چرا؟؟! سئوالی است بیجواب. .
حال سالهاست من وسر نوشت رو به روی هم ایستاده ایم. زور هردو. یکسان آست. اما امروز. دیدم که قوایم رو به تحلیل رفته وسرنوشت پیروز است بسیار خوب ، من حاضرم ،،،،،اما تنها صدای گریه آلودم در فضای اطاق خالیم پیچید ،کسی نبودو نه هیچکس نبود .
از همه پوششها که درون گنجه ام. صف کشیده اند تنها یک پیراهن بلند بر تن دارم آرایشی ندارم در انتظارم ،
چشم به راهم. میدانم چشم به راه چه کسی ،اما،،،،،
.اوف بر تو سر نوشت ،اوف برتو ،
پایان
ثریا ، اسپانیا . 21/08/2022 میلادی