پنجشنبه، بهمن ۱۹، ۱۴۰۲

مرگ آرام قو


 ثریا  ایرانمنش ، لب پر چین ، اسپانیا .

تو ، دریای من بودی  أغوش وا کن  / که میخواهد این قوی زیبا / در أغوش دریا بمیرد 

به میمنت و مبارکی  نوزاد جدید که آنهمه  سال و ‌ماهها در انتظارش بودیم پای به عرضه وجود نهاد  نامش هر چه  هست برای تو باید خیلی عزیز و دوست داشتنی  باشد .

من از دور دست‌ها چهره انرا دیدم  با چه زبانی است نمیدانم  در حال  حاضر روی طبقه بالا سرت خود نمایی می‌کند قیمت انرا هم نمیدانیم  زبانی رارکه با آن خلق شده نمیدانم ،

  تنها قلم را زمین مگذار .مبارک باشد .

 در خبر ها خواندم یکی از خوانندگان پر افتاده واز خود متشکر که  بخانه ما می آمد و اولین  کارش این بود که لباسهایش را بیرون آورده یک ملافه گنده دور خود بپیچد از  کنار منقل تکان نمیخورد موهای بلوند کم پشت   رنگ شده پوست سفید کک مکی آش بسیار طرفدار داشت همسرش نیز  برایش ساز میزد نامش را میدانی   آنقدر افاده  داشت که نگو،در فرهنگ وهنر آواز میخواند سپس به کاباره ها رفت  دست آخر دیگر ممر در آمد او وهمسرش ساز زدن در عروسی ها وکاباره های درجه دو بودابدا صدا نداشت مانند یک گنجشک  یا یک کربه ملوس معو معومیکرد  . پس از انقلاب در سالن یک کنسرت اورا دیدم جلو رفته خودم را معرفی کردم  انگار در تمامی طول عمرش نه مرا دیده ونه میشناسد ، دوست من که همراه م بود  گفت رهایش کن الان صرف ندارد ترا بشناسد پالتوی پوست تو کو‌؟!  روسری مارکدارت کو ؟   بعله ! فهمیدم  پالتویم را به یک بنیاد خیریه سرطانی ها هدیه دادم تا حراجش کنند وبا پول آن بیمارستان برای بیماران سرطانی بسازند  آن پالتو دیگر به درد من نمیخورد پنجهزار  پوند  انرا خریده بودم   در گرمای  چهل وپنج درجه تابستان  این ده کوره و زمستانی که بیشتر بوی خزان میداد آن پالتو مسخره بود  دیگر پول بیمه ونگهداری انرا هم نداشتم  نه این چند  تکه پوست حیوان به درد من نمیخورد  اما حالا  آن خانم با پالتویی ارزان‌تر جواب سلام مارا هم نداد   وامروز  دیدم طفلکی به کما رفته ؟؟!    همه را نوشتم تا بدانی که دنیای ما این است و‌حال تولد نوزاد جدیدت را بتو تهنیت میگویم در حال حاضر غیر آن زن الکن زبان کسی در کنارت نیست  همه کم ‌بیش  اطرافت را رها کرده ورفته اند  کاری برایشان انجام ندادی  چیزی هم برایشان فراهم نکردی ،

تنها من درکنارت ماندم  وهنوز در این انتظارم که به آرزویم برسم وترا در راس قدرت ببینم  گمان نکنم این آرزو هم مانند همه آرزوهایم با باد همرا شد دود شد  وکم کم منهم به کما می‌روم  وداستان ثریا در اغماواقعیت پیدا می‌کند ، 

……….پایان 

ثریا .08/02/ 2024  میلادی  قلعه حیوانات در اسپانیا .

یکشنبه، بهمن ۱۵، ۱۴۰۲

خارج از زمان


 ثریا ایرانمنش ، لب پرچین ،اسپانیا 

چند روزی است که اشعار  خواننده بزرگمان بانو دلکش ورد زبانم شده وعجب آنکه پس از سالهاهنوز انرا فراموش نکرده ام،

اشعار انرا گویا مطابق معمول  معینی گفته واهنگ را خود دلکش روی آن گذاشت گاه گاهی  خودش آهنگسازی می‌کرد دستی به ساز داشت ودو تار میزد ،حیف  وصدحیف که در  دامن  ان نی لبک لیک ومنقل افتاد  دیگر  مجبور بود در هر بزمی ومجمعی بخواند وسپس خودرا به منقل رسانده تجدید قوا کند  ودر آخر با کمی آب گریپ فرود دهان  تلخ خودرا   تمیز کند ،

بر حسب تصادف و بامعرفی ودعوت معینی  کرمانشاهی بمنزل ما آمد  انچنان ماندگار شد  ودیگر  میل نداشت از  جای برخیزد زیر زمینی آراسته  با پوشش پارچه اصفهان تشکچه های مخمل و  فرش  ابریشمی  وپذیرایی بی  حساب من وعاشق ابگوشت وکوفته قلقلی من در  آوردی  من شده  بود  سه شنبه ها خرید میکردم  میکردم تا  شب پنجشنبه همه چیز آماده بود   همه لوازم را به زیر زمین میبردم سفره را پهن میکردم    وخودم در طبقه بالادر  کنار بچه های سه ساله ودوساله وونوزاد میخو‌ابیدم بوی افیون مرا دچار  حال تهوع می‌کرد  وآسم مرا )تشدید کرده  سر گیجه میگرفتم،

اوایل شب کمی می نشستم در خواست آهنگی را که بسیار دوست داشتم واشعار انرا شادروان رهی معیری سروده بود افتتاح مجلسی بود ومن با آمدن میهمانان  خوانده ونا خوانده  گم میشدم  گاهی بیست وچهار ساعت در همان دود ودم بخواب میرفتند قمار می‌کردند  برای من مهم نبود  آنجا یخچال بود  حمام وتوالت هم بو ذغال هم بود ، کسی با من کاری  نداشت  بقول حضرت اشرف همسر گرامی صاحبخانه من نبودم جناب باقر عاقلی بود ؟!!!!! . میل نداشتم بازبان کثیف  او تحقیر شوم   خودرابهتختخوابم میرساندم ودر کنار نفس پاکیزه کودکانم بخواب میرفتم  برایم مهم نبود چه کسانی آمدند ورفتند کدام تیمسار کدام وزیر ویا معاون وکدام سر تیپ همه مانند پروانه گرد شمع وجود دلکش ومنقل میز قمار بودند ، یا سر لشکر یا معاون وزیر آمده تا در بزم بانو  شرکت نماید ، بعد ها ازخدمتکار خانه میشنیدم

گذشت ومن بهخارج امدم وهمه رابرای انهابجای گذاشتم .حال چند روزی است که مرتب  این آهنگ بر زبانم جاریست .

در زیر سقف آسمان ،،،،/ در گوشه  این  أشیان   / چون طائر بی خانمان ،،،،  تنهای تنها مانده ام 

هر آتشی روشن شود /  دودش به چشم من رود 

چون رفتگان بی نشان / تنهای  تنها مانده  ام

نه عشقی که دیوانه آش باشم  نه شمعی  که پروانه آش باشم 

دور از دیار ‌دودمان   تنهای تنها مانده ام ،،،،،،،  تنهای تنها  مانده ام

والاخر ،

هرچه گشتیم در این شهر نبود اهل دلی / تابداند غم تنهایی  و بیکسی ما ،،،،،،،

پایان 

ثریا 04/02/2023  میلادی ،،،،،

 هر روی یادش گرامی ونامش جاودان باد زنی لوتی بود وصدایی بینظیر داشت  .

جمعه، بهمن ۱۳، ۱۴۰۲

دریای مدیترانه


ثریا ایرانمنش لب پر چین  اسپانیا . 


دستم بگیر کز غم ایام خسته ام ، جانم بگیر که عاشقم و لخسته ام 

سال‌های در کنار این دریای آرام وأبی  می‌رود تا به یک گرداب جهنمی تبدیل شود  زندگی  سه گانه امرا هجرت را شروع ودر همین جا به پایان میبرم ،

سالهاست که تنها از دور دست‌ها رنگ آبی او‌که می‌رود  به سیاهی تبدیل شود مینگرم اما دیگر قدرتی در بدن ندارم تا به ساحل  آن پای گذارم وبه دنبال سگها بدوم ویا خودرا به دست امواج بیکران آن بسپارم  شاید بیست سال بیشتر باشد که من حتی دیگر کنار ساحل آرام انراهم ندیده ام  و دیگر پاهایم درون ماسه های داغ آن نمیسوزد  وبا بچه‌ها قایق سواری نمیکنیم ، تنها تماشاچی هستم  وبا نگاهی از دور دست‌ها با و میگویم تو هم مانند من ،همچنان  پیر شدی رنگ لاجوردین تو کدر سواحل ایتالیا مرا به این فکر انداخته بود  شاید آب تو آبی باشد اما انعکاس آسمان صاف وبی لکه وابر بود که بر روی تو سایه انداخته  چه زیبا منظره ای بود ،

حال هجوم قایق های لبریز از  ادم های ناشناس  بر ساحل تو مرا به وحشت آنداخته  است ، هجوم مسافرین از آنسوی قاره ها و خریدن تکه زمینی وویلایی  در کنار تو بمن می‌گوید کم کم تو هم همان دریاچه کاسپین  خواهی شد  آن روز ها دیگر من نیستم .بارها تصمیم گرفتم خودم را به لبه پرتگاهی برسانم ودر میان  امواج تو فرو روم شاید ماهی عنبر مرا بلعید ومن تبدیل به عطری شدم در جهان دیگری،

از هجوم هخامنشیان  تا هجوم ترک‌ها وسپس به یغما بردن تو بوسیله آن مردک یونانی  وحضور  بیشمار  کشتی های ایتالیایی و جزیره سیسیل  حامل مواد   رنگ چهره ترا عوض کرد  حال تنها آبراه وشاهرگ اقتصاد جهانی  بوسیله یک آبراه باریک  به اقیانوس پیوند خورده ای شاید اگر آن گلو‌گاه تسخیر شده  ویا آن آب راه نبود تو‌هم دریاچه ای بودی  که امروز پس میرفتی مانند کاسبین سر زمین من مانند خلیج همیشه ایرانی من اما اطراف ترا انسان‌ها با فکری گرفته اند که بیشتر به اقتصاد خود میاندیشند ترا محافظت می‌کنند لایروبی مینمایند  اما کاسپین من در دست حیواناتی بود که بجای آب ادار الاغ وشتر مینوشیدند واز آن دریجه زیبا ترسیدند  انرا به حراج گذاشتند نه به درستی بگویم  بیشتر سر زمینم  را فروختند به چینی تا وروسها و ارباب بزرگ پولش را گرفت تا یک دکان دیگری باز کند دکان دین بسته شد !!،،،،،، حال من غیر تو جایی ندارم غیر از تو دوستی ندارم وآرزو  هیچکس را ندارم آرزویم این است که مرا فریاد کنی تا در آغوش تو چون  همان قوی تنها بمیرم ، این آخرین آرزوی من است ،که میدانم مانند همه آرزوهایم نقش بر آب خواهد شد  هنوز خاکستر آن ،،،،،درون گلدانی در گوشه اطاق دخترم نشسته حتی خاک اورا قبول نکرد  به تو هم نزدیک نمیتوانند بشوند  اما من میدانم  در آغوش تو خواهم خوابید و بخوبی این را میدانم  چون مانند تو با تمام جهان  مهربان بودم  وبی مهاباد جان برکف  به همه کمک میکردم   ،دریا ی مدیترانه صدایم کن ، پر خسته ام ، پر خسته ام از این دنیای کثیف والوده ، ،پایان ، ثریا  جمعه  دوم فوریه ۲۰۲۳می

جمعه، بهمن ۰۶، ۱۴۰۲

کرمان .شهر گم شده


 ثریا ایرانمنش . لب پر چین . اسپانیا .

با با  بیا بابا بیا ، مردی ز کرمان آمده ….،.،

بقیه آش بماند  چرا کرمان ؟ چرا داعش هوس کرد کرمان ومردم بی پناه آنجا را نا بود کند ؟! قاتلی آزمیان برخاسته قهرمان شده و مرده وزنده آش قربانی می‌گیرد ،

کرمان  شهر فراموش  شده  شهری که با مردم ساده دلش وکشک وکدو  میساختند شبها روی بام های کاه گلی را آب پاشی می‌کردند ورختخوابهایشان را  پهن می‌کردند  وچشم به ستارگانی میدوختنددکه گویی مانند جرقه پایین میریزند بچه هادست‌هایشان را بلند می‌کردند تا ستارگان را  بچنینند  هرکسی برای  خود ستاره ای داشت . ،

کرمان تنها یک خیابان آسفالت  شده داشت  ، تنها یک گاراژ مسافربری با دو اتو بوس  شهر دو قسمتذشده بود ، نیم بیشتر انرا گروه مافیایی «شیخی ها»  برای خود ضبط  کرده باغ سلسبیل بهشت روی زمین بود ،

در شهر خاک گرفته  تنها صدای آب جویباری های گلی  میامد رفت ‌آمد درشکه های خصوصی  و آب خوردن را  انبار گنجعلی خان  تامین می‌کرد  سقا ها با مشکهای جرمی به در خانه ها آب میرساندند ، .خانه ما خارج از شهر بود جایی که تازه جاده خاکی ساخته بودند وثروتمند ترین فرد   آنجا اولین خانه را خریده بود  باغ بزرگی   وماه هم روبروی باغ ایشان باغچه ای داشتیم  لبریزاز صفای طبیعت ،

مردمی ساده دل ، مهربان  اکثرا با هم فامیل بودند و

ما به پایتخت آمدیم ومن دیگر هیچگاه به  آن خانه وان کوچه وان مدرسه  بر نگشتم  تنها عکسهای را دیدم کرمان شهری شده بود بزرگ  بمن دیگر مربوط نبود ارتباط ما با فامیلمان نیز قطع شده بود به دلائل مرافع فامیلی ، بماند .


؟ در پایتخت چیزهای بهتری  بود عطر بود مادرم ماتیک میزد موهایش را  فر میزد  پودر بر صورتش میمالید ماتیک وسرخاب بود  خیابان‌های بلند  اما خانه خانه من نبود ،باز هم بمن چه مربوط است من در رفاه هستم  مدرسه های خوب  رفتم  عاشق شدم  سرنوشت درب را کوبید با چهره کریه خود ومن دیگر خودم نبودم   میل به زندگی در من مرده بود آرزوی باز گشت به همان جاده خاکی را داشتم ،

دنیا وسرنوشتها عوض می‌شوند آدم‌های خوب کم کم گم می‌شوند ‌اورانگوتان  ریاست را بر عهده میگیرند آدمکش‌ها وقصاب ها  سلاخی زنان ودختران ‌مردان جوان می‌شوند وکرمان تبدیل به شهر جنازه ها می‌شود برای  دفن یک قصاب  دیگر چیزی نیست تا به آن بیاندیشم  حساب دنیا از دست همه ما خارج و زنجیرمان در میان دستهای آلوده شیطان پرستان است  دیگر نه سر نوشتی ن اریم  خاطره ای  نداریم دفترچه خاطرات من نیمه کاره بسته شد خاطره ای  نیست ، هرچه بود تمام شد  تمام ،

پایان ، ثریا 26/01/2024 میلادی

دوشنبه، بهمن ۰۲، ۱۴۰۲

هیلی…..ری


 ثریا ایرانمش  ، لب پرچین ،‌اسپانیا،

دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد  /   سعادت آن کسی دارد که از تن ها به پرهیزد

گریز از تنها وتنها پای بر هفت اختر جهان دارم  مادر طبیعت که این روزها از زن پدر هم بد تر شد مرتب اشک میریزد و شهرها ودهاترا لبریز  از آب میسازد شاید برای از دست دادن ی یگانه طفلش  باشد  کهنه شده زشت شده با آرایش که نو‌کیسه به او  داده اند زشت  تر از همیشه می‌باشد  دیگر خبری از درختان قرون نیست آنها را  اره می‌کنند  و به مصرف داخلی میرسانند خبری از انبوه جنگل‌ها نیست انها را میسوزانند وخانم هیلیری روی خاکستر آن ماکارون میرقصد ،،

امدنش به این سو بیخود نیست انهم صاف به قصر بزرگ ‌زیبای ، ‌معر‌وف سویا برود نقشه ها در سراین پیر خود فروش‌و دوستانش هست مردم اسپانیا هم بعضی ها ندید بدید عکسی در کنار اومیگیرند  و در  اطاق  پذیرایی آویزان می‌کنند افتخارشان  هست ، خوب توانسته مغز ها  بخورد وهمه را تهی سازد .

هرچه هست دیگر برای من جنبه ه این ندارد  دلم برای زیبا روی میسوزد که در بیمارستان افتاده  زیبا ترین زن دربار انگلستان  چه شوم است این دربار تنها عنکبوتهای پیر  در قصرها ساکن هستند جوانانشان از  دست میرو ‌ند ‌ان  عروس طلاق گرفته  دچار سرطان پوست شده است تنها  عنکبوت دیر گاهی خودی می اراید و میل  دار پا جای پای آن ملکه واقعی بگذارد  متاسفانه شاهنشاه  نیز دچار عارضه تخمگذاری شده اند  وپر‌وستاتشان ورم کرده است حال آیا شاهنشاهی از بین می‌رود یا ان هنر  پیشه دست  سوم رنگین پوست ملکه آن امپراطوری قدیمی خواهد شد ، داستان را  دیگر باید در تاریخ خواند متاسفانه یا خوشبختانت ما حضور  نخواهیم داشت ،

جنگ‌های نیمه   قلاب همچنان ادامه  دارد روی هوا مرتب موشک پرانی است وعجب آنکه مادر طبیعت گویا این گوشه ای را که من ساکنم  فراموش کرده قطره ای آب  بر زمینه‌ای خشک ‌باغچه ها ودرختان خشک نثار کند  روی نقشه تنها یک لکه آفتابی با درجه بالا  دیدده می‌شود انهم همان تکه ای است  که  ما لانه داریم بنا بر این  باید در آب صرفه جویی کنیم .

حوصله نوشتن ندارم حوصله هیچ کس وهیچ چیز را ندارم   مشغول تماشای شهر فرهنگ هستم باهزار رنگ  . پایان 

ثریا دوشنبه 22 ژانویه 2024 میلادی

در خاتمه برای آن زن زیبای بیمار   آن گل خوشبوی  دربار انگلستان دعا می‌کنم تا بهبود یابد وبه بچه هایش برسد ، امین

پنجشنبه، دی ۲۸، ۱۴۰۲

شاها. آریا مهر ا


 ثریا ایرانمنش ، لب پر چین  ، اسپانیا ).

سینه از أتش دل  در غم  کاشانه بسوخت  / أتشی بود که  در این خانه  که کاشانه بسوخت 

 روز گذشته سالروز  رفت تو برای همیشه بود زیر لب گفتی بر میگرم ومیدانستی  که هیچگاه  دیگر بر نخواهی گشت  همه گفتند همه نوشتند چهره ترا مخدوش کردن اما مردی در این میان  هنوز با گفتن نام ت‌و‌از جای بر میخیزد  مردی که نه ترا خدایکلن خطاب کرد ونه در انزمان کسی اورا میشناخت در گوشه دفتر ملکه بکار خودش مشغول بود ، امروز به تنها کسی که می‌توانم اعتماد کنم همان مرد سرخ چهره وخوش زبان است ،

هنوز پای تو در پلکان هواپیمای بی مقصد  بود که سالار سخن ترجیح بندی طولانی  در رثای  آن دیو سیاه  سرود وخوب از خانه اجاره ای  به خانه نه یکی بلکه سه  عدد  منتقل شد در امریکا هم خانه داراست اما خودش در گوری بشکل مقبره  حافظ خفته  خیلی منم منم می‌کرد برای تو وملکه سرود میساخت وسپس  مرافعه داشت که چرا در انقلاب کم ادم کشته  اند باید حد اقل روزی چهار صد تن را بکشند ،

تو در چه خیالی بودی در خیال انسانیی شبیه خودت ، با قلبی گشاد روحی بخشنده ‌سری تترس که یک تنه درمقابل جهان ایستادی همهرا دچار خوف وحشت کردی  سر زمین ما نمونه شد بهاری زیبا شکوفا شد همه ما همان گلهعا خندان گلستانی بودیم که تو انرا ساختی ،امروز چیزی بر جای نمانده غیر  ازمساجد که در آنها انواع واقسم جنایت‌ها صورت می‌گیرد  ود شبیتانهای انپسرکان کوچک وزیر سن بغل خوال مردان ریا هستند ،

اگر آن چند خواب لعنتیرا که تنها یک برهان و  یک توهم بود از یاد برده بودی شاید قدرتی مافوق قدرتتان داشتی ،

چه خوب شد که رفتی  دنیا پس از تو ویرانه شد تبذیل به یک خرابه  که مشت زاغ و پرندگان مرگ در بالای  تپه‌های ویران کوکو‌میزنزز جغد ها در انتظار لاشه ها در کمین خوابیده‌اند  مردانی  که  امروز  مثلا  جایگاهترا گرفته اند حال یک لات مستی  ارا دارند که تفنگ به دست تلوتلو میخورند ومیل دارند شلیک کنند ارتشی  وجود ندارد  مشتی آدمکش اطراف خیمه را گرفته اند وان مرد بقول بعضی ها عمود بر خیمه اثر نئشه تریاک تنها در آسمان‌ها پرواز  می‌کند  سلطان شده نه به خدایی رسیده آست  قانون  یعنی او  وجود ندارد تسمه وشلاق وزندان  پانزده هزار زندانی در آن دیار بیهوده در انتظار نشسته اند تا نو بتشان  شود وطناب دار بر گردن آنها خلقه بزند ،

این باقیمانده آن گلستانی است که تو ساختی انراتبیل  به گورستاتی پهناور  کردند بجای شیر و وبیسکوت که تو در مدارس برای بچه ها میفرستادی  امروز نعش کشها  تابوت میبرند بچه ها غش می‌کنند ،

گفتنیها زیاد است تنها آرزویم این بود که سرم را روی آن سنگ مرمر بگذارم وجان به جان  آفرین تسلیم کنم  شاید روحم در آنجا در کنار تو‌جای میکرفت وحرفهای بیشتری را با تو میگفتم افسوس  ، فلج شدم تنها شدم وشب وروز  برای تو‌میگریم  قلبی به پاکی فرشتگان روحی به پاکی  ملکوت  آسوده بخواب دنیا پس از  تو تبدیل به یک ویرانه شد ، اشک تو اشک جهان بود  نامت جاون روانت شاد  .

پایان 

ثریا 18/01/2024 میلادی