ثریا ایرانمنش ، لب پر چین ، اسپانیا ).
سینه از أتش دل در غم کاشانه بسوخت / أتشی بود که در این خانه که کاشانه بسوخت
روز گذشته سالروز رفت تو برای همیشه بود زیر لب گفتی بر میگرم ومیدانستی که هیچگاه دیگر بر نخواهی گشت همه گفتند همه نوشتند چهره ترا مخدوش کردن اما مردی در این میان هنوز با گفتن نام تواز جای بر میخیزد مردی که نه ترا خدایکلن خطاب کرد ونه در انزمان کسی اورا میشناخت در گوشه دفتر ملکه بکار خودش مشغول بود ، امروز به تنها کسی که میتوانم اعتماد کنم همان مرد سرخ چهره وخوش زبان است ،
هنوز پای تو در پلکان هواپیمای بی مقصد بود که سالار سخن ترجیح بندی طولانی در رثای آن دیو سیاه سرود وخوب از خانه اجاره ای به خانه نه یکی بلکه سه عدد منتقل شد در امریکا هم خانه داراست اما خودش در گوری بشکل مقبره حافظ خفته خیلی منم منم میکرد برای تو وملکه سرود میساخت وسپس مرافعه داشت که چرا در انقلاب کم ادم کشته اند باید حد اقل روزی چهار صد تن را بکشند ،
تو در چه خیالی بودی در خیال انسانیی شبیه خودت ، با قلبی گشاد روحی بخشنده سری تترس که یک تنه درمقابل جهان ایستادی همهرا دچار خوف وحشت کردی سر زمین ما نمونه شد بهاری زیبا شکوفا شد همه ما همان گلهعا خندان گلستانی بودیم که تو انرا ساختی ،امروز چیزی بر جای نمانده غیر ازمساجد که در آنها انواع واقسم جنایتها صورت میگیرد ود شبیتانهای انپسرکان کوچک وزیر سن بغل خوال مردان ریا هستند ،
اگر آن چند خواب لعنتیرا که تنها یک برهان و یک توهم بود از یاد برده بودی شاید قدرتی مافوق قدرتتان داشتی ،
چه خوب شد که رفتی دنیا پس از تو ویرانه شد تبذیل به یک خرابه که مشت زاغ و پرندگان مرگ در بالای تپههای ویران کوکومیزنزز جغد ها در انتظار لاشه ها در کمین خوابیدهاند مردانی که امروز مثلا جایگاهترا گرفته اند حال یک لات مستی ارا دارند که تفنگ به دست تلوتلو میخورند ومیل دارند شلیک کنند ارتشی وجود ندارد مشتی آدمکش اطراف خیمه را گرفته اند وان مرد بقول بعضی ها عمود بر خیمه اثر نئشه تریاک تنها در آسمانها پرواز میکند سلطان شده نه به خدایی رسیده آست قانون یعنی او وجود ندارد تسمه وشلاق وزندان پانزده هزار زندانی در آن دیار بیهوده در انتظار نشسته اند تا نو بتشان شود وطناب دار بر گردن آنها خلقه بزند ،
این باقیمانده آن گلستانی است که تو ساختی انراتبیل به گورستاتی پهناور کردند بجای شیر و وبیسکوت که تو در مدارس برای بچه ها میفرستادی امروز نعش کشها تابوت میبرند بچه ها غش میکنند ،
گفتنیها زیاد است تنها آرزویم این بود که سرم را روی آن سنگ مرمر بگذارم وجان به جان آفرین تسلیم کنم شاید روحم در آنجا در کنار توجای میکرفت وحرفهای بیشتری را با تو میگفتم افسوس ، فلج شدم تنها شدم وشب وروز برای تومیگریم قلبی به پاکی فرشتگان روحی به پاکی ملکوت آسوده بخواب دنیا پس از تو تبدیل به یک ویرانه شد ، اشک تو اشک جهان بود نامت جاون روانت شاد .
پایان
ثریا 18/01/2024 میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر