جمعه، بهمن ۱۳، ۱۴۰۲

دریای مدیترانه


ثریا ایرانمنش لب پر چین  اسپانیا . 


دستم بگیر کز غم ایام خسته ام ، جانم بگیر که عاشقم و لخسته ام 

سال‌های در کنار این دریای آرام وأبی  می‌رود تا به یک گرداب جهنمی تبدیل شود  زندگی  سه گانه امرا هجرت را شروع ودر همین جا به پایان میبرم ،

سالهاست که تنها از دور دست‌ها رنگ آبی او‌که می‌رود  به سیاهی تبدیل شود مینگرم اما دیگر قدرتی در بدن ندارم تا به ساحل  آن پای گذارم وبه دنبال سگها بدوم ویا خودرا به دست امواج بیکران آن بسپارم  شاید بیست سال بیشتر باشد که من حتی دیگر کنار ساحل آرام انراهم ندیده ام  و دیگر پاهایم درون ماسه های داغ آن نمیسوزد  وبا بچه‌ها قایق سواری نمیکنیم ، تنها تماشاچی هستم  وبا نگاهی از دور دست‌ها با و میگویم تو هم مانند من ،همچنان  پیر شدی رنگ لاجوردین تو کدر سواحل ایتالیا مرا به این فکر انداخته بود  شاید آب تو آبی باشد اما انعکاس آسمان صاف وبی لکه وابر بود که بر روی تو سایه انداخته  چه زیبا منظره ای بود ،

حال هجوم قایق های لبریز از  ادم های ناشناس  بر ساحل تو مرا به وحشت آنداخته  است ، هجوم مسافرین از آنسوی قاره ها و خریدن تکه زمینی وویلایی  در کنار تو بمن می‌گوید کم کم تو هم همان دریاچه کاسپین  خواهی شد  آن روز ها دیگر من نیستم .بارها تصمیم گرفتم خودم را به لبه پرتگاهی برسانم ودر میان  امواج تو فرو روم شاید ماهی عنبر مرا بلعید ومن تبدیل به عطری شدم در جهان دیگری،

از هجوم هخامنشیان  تا هجوم ترک‌ها وسپس به یغما بردن تو بوسیله آن مردک یونانی  وحضور  بیشمار  کشتی های ایتالیایی و جزیره سیسیل  حامل مواد   رنگ چهره ترا عوض کرد  حال تنها آبراه وشاهرگ اقتصاد جهانی  بوسیله یک آبراه باریک  به اقیانوس پیوند خورده ای شاید اگر آن گلو‌گاه تسخیر شده  ویا آن آب راه نبود تو‌هم دریاچه ای بودی  که امروز پس میرفتی مانند کاسبین سر زمین من مانند خلیج همیشه ایرانی من اما اطراف ترا انسان‌ها با فکری گرفته اند که بیشتر به اقتصاد خود میاندیشند ترا محافظت می‌کنند لایروبی مینمایند  اما کاسپین من در دست حیواناتی بود که بجای آب ادار الاغ وشتر مینوشیدند واز آن دریجه زیبا ترسیدند  انرا به حراج گذاشتند نه به درستی بگویم  بیشتر سر زمینم  را فروختند به چینی تا وروسها و ارباب بزرگ پولش را گرفت تا یک دکان دیگری باز کند دکان دین بسته شد !!،،،،،، حال من غیر تو جایی ندارم غیر از تو دوستی ندارم وآرزو  هیچکس را ندارم آرزویم این است که مرا فریاد کنی تا در آغوش تو چون  همان قوی تنها بمیرم ، این آخرین آرزوی من است ،که میدانم مانند همه آرزوهایم نقش بر آب خواهد شد  هنوز خاکستر آن ،،،،،درون گلدانی در گوشه اطاق دخترم نشسته حتی خاک اورا قبول نکرد  به تو هم نزدیک نمیتوانند بشوند  اما من میدانم  در آغوش تو خواهم خوابید و بخوبی این را میدانم  چون مانند تو با تمام جهان  مهربان بودم  وبی مهاباد جان برکف  به همه کمک میکردم   ،دریا ی مدیترانه صدایم کن ، پر خسته ام ، پر خسته ام از این دنیای کثیف والوده ، ،پایان ، ثریا  جمعه  دوم فوریه ۲۰۲۳می

جمعه، بهمن ۰۶، ۱۴۰۲

کرمان .شهر گم شده


 ثریا ایرانمنش . لب پر چین . اسپانیا .

با با  بیا بابا بیا ، مردی ز کرمان آمده ….،.،

بقیه آش بماند  چرا کرمان ؟ چرا داعش هوس کرد کرمان ومردم بی پناه آنجا را نا بود کند ؟! قاتلی آزمیان برخاسته قهرمان شده و مرده وزنده آش قربانی می‌گیرد ،

کرمان  شهر فراموش  شده  شهری که با مردم ساده دلش وکشک وکدو  میساختند شبها روی بام های کاه گلی را آب پاشی می‌کردند ورختخوابهایشان را  پهن می‌کردند  وچشم به ستارگانی میدوختنددکه گویی مانند جرقه پایین میریزند بچه هادست‌هایشان را بلند می‌کردند تا ستارگان را  بچنینند  هرکسی برای  خود ستاره ای داشت . ،

کرمان تنها یک خیابان آسفالت  شده داشت  ، تنها یک گاراژ مسافربری با دو اتو بوس  شهر دو قسمتذشده بود ، نیم بیشتر انرا گروه مافیایی «شیخی ها»  برای خود ضبط  کرده باغ سلسبیل بهشت روی زمین بود ،

در شهر خاک گرفته  تنها صدای آب جویباری های گلی  میامد رفت ‌آمد درشکه های خصوصی  و آب خوردن را  انبار گنجعلی خان  تامین می‌کرد  سقا ها با مشکهای جرمی به در خانه ها آب میرساندند ، .خانه ما خارج از شهر بود جایی که تازه جاده خاکی ساخته بودند وثروتمند ترین فرد   آنجا اولین خانه را خریده بود  باغ بزرگی   وماه هم روبروی باغ ایشان باغچه ای داشتیم  لبریزاز صفای طبیعت ،

مردمی ساده دل ، مهربان  اکثرا با هم فامیل بودند و

ما به پایتخت آمدیم ومن دیگر هیچگاه به  آن خانه وان کوچه وان مدرسه  بر نگشتم  تنها عکسهای را دیدم کرمان شهری شده بود بزرگ  بمن دیگر مربوط نبود ارتباط ما با فامیلمان نیز قطع شده بود به دلائل مرافع فامیلی ، بماند .


؟ در پایتخت چیزهای بهتری  بود عطر بود مادرم ماتیک میزد موهایش را  فر میزد  پودر بر صورتش میمالید ماتیک وسرخاب بود  خیابان‌های بلند  اما خانه خانه من نبود ،باز هم بمن چه مربوط است من در رفاه هستم  مدرسه های خوب  رفتم  عاشق شدم  سرنوشت درب را کوبید با چهره کریه خود ومن دیگر خودم نبودم   میل به زندگی در من مرده بود آرزوی باز گشت به همان جاده خاکی را داشتم ،

دنیا وسرنوشتها عوض می‌شوند آدم‌های خوب کم کم گم می‌شوند ‌اورانگوتان  ریاست را بر عهده میگیرند آدمکش‌ها وقصاب ها  سلاخی زنان ودختران ‌مردان جوان می‌شوند وکرمان تبدیل به شهر جنازه ها می‌شود برای  دفن یک قصاب  دیگر چیزی نیست تا به آن بیاندیشم  حساب دنیا از دست همه ما خارج و زنجیرمان در میان دستهای آلوده شیطان پرستان است  دیگر نه سر نوشتی ن اریم  خاطره ای  نداریم دفترچه خاطرات من نیمه کاره بسته شد خاطره ای  نیست ، هرچه بود تمام شد  تمام ،

پایان ، ثریا 26/01/2024 میلادی

دوشنبه، بهمن ۰۲، ۱۴۰۲

هیلی…..ری


 ثریا ایرانمش  ، لب پرچین ،‌اسپانیا،

دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد  /   سعادت آن کسی دارد که از تن ها به پرهیزد

گریز از تنها وتنها پای بر هفت اختر جهان دارم  مادر طبیعت که این روزها از زن پدر هم بد تر شد مرتب اشک میریزد و شهرها ودهاترا لبریز  از آب میسازد شاید برای از دست دادن ی یگانه طفلش  باشد  کهنه شده زشت شده با آرایش که نو‌کیسه به او  داده اند زشت  تر از همیشه می‌باشد  دیگر خبری از درختان قرون نیست آنها را  اره می‌کنند  و به مصرف داخلی میرسانند خبری از انبوه جنگل‌ها نیست انها را میسوزانند وخانم هیلیری روی خاکستر آن ماکارون میرقصد ،،

امدنش به این سو بیخود نیست انهم صاف به قصر بزرگ ‌زیبای ، ‌معر‌وف سویا برود نقشه ها در سراین پیر خود فروش‌و دوستانش هست مردم اسپانیا هم بعضی ها ندید بدید عکسی در کنار اومیگیرند  و در  اطاق  پذیرایی آویزان می‌کنند افتخارشان  هست ، خوب توانسته مغز ها  بخورد وهمه را تهی سازد .

هرچه هست دیگر برای من جنبه ه این ندارد  دلم برای زیبا روی میسوزد که در بیمارستان افتاده  زیبا ترین زن دربار انگلستان  چه شوم است این دربار تنها عنکبوتهای پیر  در قصرها ساکن هستند جوانانشان از  دست میرو ‌ند ‌ان  عروس طلاق گرفته  دچار سرطان پوست شده است تنها  عنکبوت دیر گاهی خودی می اراید و میل  دار پا جای پای آن ملکه واقعی بگذارد  متاسفانه شاهنشاه  نیز دچار عارضه تخمگذاری شده اند  وپر‌وستاتشان ورم کرده است حال آیا شاهنشاهی از بین می‌رود یا ان هنر  پیشه دست  سوم رنگین پوست ملکه آن امپراطوری قدیمی خواهد شد ، داستان را  دیگر باید در تاریخ خواند متاسفانه یا خوشبختانت ما حضور  نخواهیم داشت ،

جنگ‌های نیمه   قلاب همچنان ادامه  دارد روی هوا مرتب موشک پرانی است وعجب آنکه مادر طبیعت گویا این گوشه ای را که من ساکنم  فراموش کرده قطره ای آب  بر زمینه‌ای خشک ‌باغچه ها ودرختان خشک نثار کند  روی نقشه تنها یک لکه آفتابی با درجه بالا  دیدده می‌شود انهم همان تکه ای است  که  ما لانه داریم بنا بر این  باید در آب صرفه جویی کنیم .

حوصله نوشتن ندارم حوصله هیچ کس وهیچ چیز را ندارم   مشغول تماشای شهر فرهنگ هستم باهزار رنگ  . پایان 

ثریا دوشنبه 22 ژانویه 2024 میلادی

در خاتمه برای آن زن زیبای بیمار   آن گل خوشبوی  دربار انگلستان دعا می‌کنم تا بهبود یابد وبه بچه هایش برسد ، امین

پنجشنبه، دی ۲۸، ۱۴۰۲

شاها. آریا مهر ا


 ثریا ایرانمنش ، لب پر چین  ، اسپانیا ).

سینه از أتش دل  در غم  کاشانه بسوخت  / أتشی بود که  در این خانه  که کاشانه بسوخت 

 روز گذشته سالروز  رفت تو برای همیشه بود زیر لب گفتی بر میگرم ومیدانستی  که هیچگاه  دیگر بر نخواهی گشت  همه گفتند همه نوشتند چهره ترا مخدوش کردن اما مردی در این میان  هنوز با گفتن نام ت‌و‌از جای بر میخیزد  مردی که نه ترا خدایکلن خطاب کرد ونه در انزمان کسی اورا میشناخت در گوشه دفتر ملکه بکار خودش مشغول بود ، امروز به تنها کسی که می‌توانم اعتماد کنم همان مرد سرخ چهره وخوش زبان است ،

هنوز پای تو در پلکان هواپیمای بی مقصد  بود که سالار سخن ترجیح بندی طولانی  در رثای  آن دیو سیاه  سرود وخوب از خانه اجاره ای  به خانه نه یکی بلکه سه  عدد  منتقل شد در امریکا هم خانه داراست اما خودش در گوری بشکل مقبره  حافظ خفته  خیلی منم منم می‌کرد برای تو وملکه سرود میساخت وسپس  مرافعه داشت که چرا در انقلاب کم ادم کشته  اند باید حد اقل روزی چهار صد تن را بکشند ،

تو در چه خیالی بودی در خیال انسانیی شبیه خودت ، با قلبی گشاد روحی بخشنده ‌سری تترس که یک تنه درمقابل جهان ایستادی همهرا دچار خوف وحشت کردی  سر زمین ما نمونه شد بهاری زیبا شکوفا شد همه ما همان گلهعا خندان گلستانی بودیم که تو انرا ساختی ،امروز چیزی بر جای نمانده غیر  ازمساجد که در آنها انواع واقسم جنایت‌ها صورت می‌گیرد  ود شبیتانهای انپسرکان کوچک وزیر سن بغل خوال مردان ریا هستند ،

اگر آن چند خواب لعنتیرا که تنها یک برهان و  یک توهم بود از یاد برده بودی شاید قدرتی مافوق قدرتتان داشتی ،

چه خوب شد که رفتی  دنیا پس از تو ویرانه شد تبذیل به یک خرابه  که مشت زاغ و پرندگان مرگ در بالای  تپه‌های ویران کوکو‌میزنزز جغد ها در انتظار لاشه ها در کمین خوابیده‌اند  مردانی  که  امروز  مثلا  جایگاهترا گرفته اند حال یک لات مستی  ارا دارند که تفنگ به دست تلوتلو میخورند ومیل دارند شلیک کنند ارتشی  وجود ندارد  مشتی آدمکش اطراف خیمه را گرفته اند وان مرد بقول بعضی ها عمود بر خیمه اثر نئشه تریاک تنها در آسمان‌ها پرواز  می‌کند  سلطان شده نه به خدایی رسیده آست  قانون  یعنی او  وجود ندارد تسمه وشلاق وزندان  پانزده هزار زندانی در آن دیار بیهوده در انتظار نشسته اند تا نو بتشان  شود وطناب دار بر گردن آنها خلقه بزند ،

این باقیمانده آن گلستانی است که تو ساختی انراتبیل  به گورستاتی پهناور  کردند بجای شیر و وبیسکوت که تو در مدارس برای بچه ها میفرستادی  امروز نعش کشها  تابوت میبرند بچه ها غش می‌کنند ،

گفتنیها زیاد است تنها آرزویم این بود که سرم را روی آن سنگ مرمر بگذارم وجان به جان  آفرین تسلیم کنم  شاید روحم در آنجا در کنار تو‌جای میکرفت وحرفهای بیشتری را با تو میگفتم افسوس  ، فلج شدم تنها شدم وشب وروز  برای تو‌میگریم  قلبی به پاکی فرشتگان روحی به پاکی  ملکوت  آسوده بخواب دنیا پس از  تو تبدیل به یک ویرانه شد ، اشک تو اشک جهان بود  نامت جاون روانت شاد  .

پایان 

ثریا 18/01/2024 میلادی

دوشنبه، دی ۲۵، ۱۴۰۲

سیمین / یک مرثیه برای تو بی مانند بودی .


 ثریا ایرانمنش ، لب پرچین .‌اسپانیا ،

کدام  پایه نصب  جهان باید  کرد / که در مسالک فکرت  نه بر تر أیی

درون خلوت کروبیان عالم مستی / شریر کلک تو باشد  سماع جاودانی

روز گذشته  زیبا ترین لوکس ترین بانو ترین و بهترین دوست عالم را که داشتم از من خدا حافظی کرد  آخرین ناهارش را با پسر من صرف کرد  وروی دوربین  پیکر در هم ریخته اورا که به سی وپنج کیلو گرم  رسیده بود نفس نفس زنان  مرا گویی می بویید  من تنها میگر یستم،‌…..

این أخرین یاد،گارا از دوران زندگی خوب گذشته ام بود  او از فامیل بزرگ و نجیبی برخاسته بود تحصیلات عالیه داشت  شیک ترین زن جهان بود  والبته زیباترین ،

نامی بزرگ از خودش بیادگار گذاشت  هرچند تنها نام فامیل مادری او برای همه ایران کافی بود   وامروز تک وتنها در کنار چشمان وحشت زده تنها دخترش داشت جان میداد وبا هر نفس مرا میبوسید ،

کجا مثل تو عزیزی  دیگ ر پیدا کنم  تنها گریستم گریستم وهنوز اول صبح روز بعد دارم میگریم  ومرثیه نویسی می‌کنم ،

جایت در کنارم در دلم ودر زندگیم خالیست ای سیم ب بی نظیر جهان که هیچ طلا  ‌نقره ای هیچ ألیاژی قادر به   ساخت امثال تو نیست آلیاژ تو نوع دیگری بود افسونی در آن دیده نمیشد ریا کاری های گربه های ملوس را نداشتی شیر جنگل اما آرام ، ،

گفتنی ها زیادند اما اشک آمانم را بریده  آسوده  و آرام  در کنار فرشتگان ملک‌وت پرواز کن  شاید در دنیای بهتری توانستیم یکدیگر را ببینیم ،

ثریا 

15/01/2024  میلادی 

یکشنبه، دی ۲۴، ۱۴۰۲

نیمه شبان

ثریا ایرانمنش ، لب پر چین . اسپانیار

ساعت‌های متمادی  است بیدارم احساس گرسنگی  می‌کنم اما حوصله خوردن ندارم از امشب  از ساعت دوازده تاهفت  صبح آب را قطع می‌کنند آسمان خست زیادی بخرج دادا قطره ای باران در جنوب بر دشت تشنه وخشک نبارید  کمبود نان  وسایر مواد احساس  می‌شود  البته پایتخت شاهانه تر است   بدبختی ها اکثرا در جنوب اتفاق میا فتند یک نمونه آن منم از جنوب سر زمینم به جنوب کشوری غریب وناشتاس پرتاب شدم وکم کم زیر خروارها گنده گوییها ‌رفتار اشراف منشانه گرسنگان تازه به دوران رسیده گم  شدم محو شدم کسانیکه در آن زمان‌ها حتی اکراه داشتم در کنارشان راه بروم  خوب دنیاست عوض می‌شود مانند روز وشب .

خواب از سرم پریده بچه ها آمدند ورفتند تازه امروز فهمیدم آن کوچکترین  که هنوز در نظر من یک بچه تپل است در کلاس هفتم درس میخواند . بقیه در دانشگاه  در این مورد شانس آوردم ولگردانی بیمار به جهان هدیه ندادم  این جهان بیمار این جهان کهنه با مردمی بی تفاوت  گویی مشتی سنگ واهک دور هم راه میروند ،

من در بدترین دوران زندگیم بسر میبرم با سرطانی که در گوشه ای نشسته وارام است  گاهی قلقکی می‌دهد فریادم به آسمان می‌رود یک مسکن وسپس خودرا به رختخواب سپردن   پاهایم را بکلی فلج  کرده راه رفتن برایم مشکل است ایستادن برایم  مشکل ‌سخت است  ساعت‌های باید در انتظار باشم تا کلیدی در قفل بچرخد ودستی لیوانی آب جلوی من بگذارد ویا برنج وسبزیجاترا مخلوط کرده  برایم غذا درست می‌کنند بعد هم مستقیم  به سطل اشغال روانه می‌شود انها هر کدام  به سبک زندگی خودشان غذا تهیه می‌کنند یکی تنها با باربکبو سرش گرم است دیگری باکمی  نخود اب و سومی ساندویچ یا غذاهای نوظهوری که من بیزارم ،

 خواب از 

چشمانم گریخته ساعت‌های به دنبال یک آهنگ میگشتم تا شاید سرم گرم شود پس از  مدتها  ویلنی گویی از روی یک صفحه کهنه کپی شده زر زر کنان در کنار گوشم نشست  دیگر خبری هم از آنهمه شور موسیقی نیست  هر چه هست تکرار همان گذشته است  وضع دنیا  عوض شده دختر یک قاتل حرفه ای با چادر سیاه جای مارا در تالار رودکی گرفته انهم در ردیف اول آیا اژ سنفونی پنجم چیزی میفهمی یا به همراه آن مادر دهاتی ‌خواهرت چرت می زنیز و کمان داران کردن  کلفت عرق خور با لباسهای متحدالشکل در پشت سر شما چرت میزنند .  .

جای همه چیز عوض شد ومن تازه جنس اعلای هموطنان خودرا شناختم البته زمان من انسان‌های دیگری زندگی می‌کردند   انسان‌هایی به معنای واقعی حال اگر چند نخاله هم در بین آنها دیده می‌شد  همه انهارا شناسایی کرده ‌دور میشدند  اما امروز ،،،،نمیدانم که أیا انسانی باقی مانده  یا نه ؟  غیر از چند هنر پیشه فسیل و چند پیو پاتال  که حوصله  حرف زدن هم ندارند همه هم بیمارند تنها سئوال  وگفتگوی ما در دو کلام خلاصه می‌شد نه بیشتر  حتی حرف زدن هم مکافات سختی دارد ،.

ضعفشدید  خستگی  واز همه بد تر بی آبی 

  چگونه دست‌هایم را بشویم ، رویهم رفته زندگی  متعفنی داریم  یا جنگ وادمکشی  یا دزدی ویا تجاوز وچه راحت از تجاوزاتشان پرده برداری می‌کنند  فرقی ندارد مرد باشد یا زن  گویی در دنیا تنها همین لذت  کاذب مانده ،  وتماشای دزدان بزرگ از ریاست سر زمینه‌ای بزرگ و‌پهناور  تا کوچکترین تنها سکه ها هستند که حرف میزنند بقیه فریب است فریب بزرگ،رویهمرفته

 دنیای خر تو خری است متاسفانه ما هم حضور داریم ، پایان . ثریا  نیمه شب شنبه  سیزدهم ژانویه  سال بیست وچهار میلادی.