ساعتهای متمادی است بیدارم احساس گرسنگی میکنم اما حوصله خوردن ندارم از امشب از ساعت دوازده تاهفت صبح آب را قطع میکنند آسمان خست زیادی بخرج دادا قطره ای باران در جنوب بر دشت تشنه وخشک نبارید کمبود نان وسایر مواد احساس میشود البته پایتخت شاهانه تر است بدبختی ها اکثرا در جنوب اتفاق میا فتند یک نمونه آن منم از جنوب سر زمینم به جنوب کشوری غریب وناشتاس پرتاب شدم وکم کم زیر خروارها گنده گوییها رفتار اشراف منشانه گرسنگان تازه به دوران رسیده گم شدم محو شدم کسانیکه در آن زمانها حتی اکراه داشتم در کنارشان راه بروم خوب دنیاست عوض میشود مانند روز وشب .
خواب از سرم پریده بچه ها آمدند ورفتند تازه امروز فهمیدم آن کوچکترین که هنوز در نظر من یک بچه تپل است در کلاس هفتم درس میخواند . بقیه در دانشگاه در این مورد شانس آوردم ولگردانی بیمار به جهان هدیه ندادم این جهان بیمار این جهان کهنه با مردمی بی تفاوت گویی مشتی سنگ واهک دور هم راه میروند ،
من در بدترین دوران زندگیم بسر میبرم با سرطانی که در گوشه ای نشسته وارام است گاهی قلقکی میدهد فریادم به آسمان میرود یک مسکن وسپس خودرا به رختخواب سپردن پاهایم را بکلی فلج کرده راه رفتن برایم مشکل است ایستادن برایم مشکل سخت است ساعتهای باید در انتظار باشم تا کلیدی در قفل بچرخد ودستی لیوانی آب جلوی من بگذارد ویا برنج وسبزیجاترا مخلوط کرده برایم غذا درست میکنند بعد هم مستقیم به سطل اشغال روانه میشود انها هر کدام به سبک زندگی خودشان غذا تهیه میکنند یکی تنها با باربکبو سرش گرم است دیگری باکمی نخود اب و سومی ساندویچ یا غذاهای نوظهوری که من بیزارم ،
خواب از
چشمانم گریخته ساعتهای به دنبال یک آهنگ میگشتم تا شاید سرم گرم شود پس از مدتها ویلنی گویی از روی یک صفحه کهنه کپی شده زر زر کنان در کنار گوشم نشست دیگر خبری هم از آنهمه شور موسیقی نیست هر چه هست تکرار همان گذشته است وضع دنیا عوض شده دختر یک قاتل حرفه ای با چادر سیاه جای مارا در تالار رودکی گرفته انهم در ردیف اول آیا اژ سنفونی پنجم چیزی میفهمی یا به همراه آن مادر دهاتی خواهرت چرت می زنیز و کمان داران کردن کلفت عرق خور با لباسهای متحدالشکل در پشت سر شما چرت میزنند . .
جای همه چیز عوض شد ومن تازه جنس اعلای هموطنان خودرا شناختم البته زمان من انسانهای دیگری زندگی میکردند انسانهایی به معنای واقعی حال اگر چند نخاله هم در بین آنها دیده میشد همه انهارا شناسایی کرده دور میشدند اما امروز ،،،،نمیدانم که أیا انسانی باقی مانده یا نه ؟ غیر از چند هنر پیشه فسیل و چند پیو پاتال که حوصله حرف زدن هم ندارند همه هم بیمارند تنها سئوال وگفتگوی ما در دو کلام خلاصه میشد نه بیشتر حتی حرف زدن هم مکافات سختی دارد ،.
ضعفشدید خستگی واز همه بد تر بی آبی
چگونه دستهایم را بشویم ، رویهم رفته زندگی متعفنی داریم یا جنگ وادمکشی یا دزدی ویا تجاوز وچه راحت از تجاوزاتشان پرده برداری میکنند فرقی ندارد مرد باشد یا زن گویی در دنیا تنها همین لذت کاذب مانده ، وتماشای دزدان بزرگ از ریاست سر زمینهای بزرگ وپهناور تا کوچکترین تنها سکه ها هستند که حرف میزنند بقیه فریب است فریب بزرگ،رویهمرفته
دنیای خر تو خری است متاسفانه ما هم حضور داریم ، پایان . ثریا نیمه شب شنبه سیزدهم ژانویه سال بیست وچهار میلادی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر