چهارشنبه، دی ۱۳، ۱۴۰۲

جز ب خران !


 ثریا ایرانمنش . لب پر چین .ًاسپانیا  .

غم جهان مخور و پند من نیز مبر  از یاد / که این لطیفه عشقم  ز رهروی باد است ،‌………حافظ شیرازی 

در گذشته که هنوز  سر زمینی داشتیم  کشوری داشتیم وتازه پای به سن بلوغ فکر ی گذارده بودیم ، اخزابی هم داشتیم که مهم‌ترین آنها خوب خران بود که روانشان  توفیق سر دبیر روزنامه فکاهی توفیق اترا بنیاد گذارده بود  اعضای این حزب بر عکس نامش مردانی  با فرهنگ و قوی البنیه و با شعور ومودب بودند  ،کم کم آن حزب منحل شد  و بگذریم و

امروز بیاد شعری از ایرج میرزای مرحوم افتادم که آرزوی خریت  می‌کرد ومیگفت آیکاش خر به دنیا آمده بودم .

در تمامی طول شب به این فکر بودم آیکاش منهم کره خری به دنیا آمده بودم ودر میان  خران واقعی بسر میبردم چه زندگی سلامت و پر باری داشتند .

با سکوت بار خود را هر چند سنگین بود حمل می‌کردند هیچ خری به خر دیگری تجاوز به عنف نمیکرد وهیچ خری ادعای خدایی یا پیامبری نداشت وهیچ خری پادشاه ویا ریاست جمهور نبود وهیچ خری تاج گذرای نمیکرد  در سکوت بار خودرا میبردند کتک میخوردند آرام اشک از گوشه چشمانشان میریخت اما هیچ خری گردن خر دیگری  با تبر نبرید و هیچ خری طناب دار نداشت ، وهبچ خری  زندان ‌زندان بان نداشت خودش زندانی  خرهای دو پا بود و از کره خود یابزرگتر توقعی نداشت ، 

اه آیکاشم منهم درمیان همان کره خرهای به دنیا آمده  وامروز حتما مرده بودم واین ننگ را که نامش زندگی است با خود حمل نمیکردم .

در میان حیوانات زیستن به از  زیستن بین  انسان‌های دو پا وصاحب کمال است هرچه کتاب بخوانند  وکسب معلومات کنند سر انجام شهوت بر آنها غلبه خواهد کرد  خود پرستی ، طمع، خون ریزی ، تنها بفکر  شکم وزیر آن هستند  ،وبس  شاید بتوان در میان آنها چند انسان  یافت ویا کسانی که بهر روی در ساختار زمین و محتویات و فرهنگ آن دست داشتند  ، اما هیچکدام خر نبودند ومردم خررا نمیشناختند مرادشان صدای  سکه ها وضرب آنها بود ، چقدر افسوس میخورم که مرام خریت  را دارم اما مجبورم بین آدم‌ها زندگی کنم .

نشان عهد  ‌ وفا نیست  در تبسم گل / بنال بلبل بیدل  که جای فریاد است .‌

پایان  ثریا  سوم ژانویه 2024 میلادی 

سه‌شنبه، دی ۱۲، ۱۴۰۲

کله جوش یا اشکنه؟ ؟


 ثریا ایرانمنش، لب پر چین . اسپانیا .


مسکینی و غریبی از حد گذشت مارا  / بر ما اگر ببخشی وقت است  یارا 

چون رحمت تو‌افزون شود ز عذر خواهی / هر چند بیگناهم ،‌عذر آورم گناه را 

روزها بادرد  و اه و افسوس  وافسون میگذرند  ، سالی گذشت بی آنکه  به حال من فرقی کرده باشد همچنان روی همان صندلی تکیه دادم وهمچنان زیر پتو دردهایم را پنها ن ساختم   

حال دیگر همه میدانند چیزی  نیست که پنهان باشد  در روی صفحات مجازی به دنبال یک شعر یک نوشته یک تکه موسیقی میگردم  ،خیر  عده ای سکینه سلطان چارقد بسر دستور اشکنه  و یا کله جوش ارزان‌ترین غذای  فقرای  شهرهای دور افتاده را می‌دهند  ،

علی آقا که خواب نما شده ودر  لباس پیامبر از خواب برخاسته  البته  باقلا پلوی  مجلسی همراه با گردن میخورد سوپ جوجه تازه سر میکشد خاویار میخورد  در مقام خدایی باید اینگونه تغذیه کرد  دست در خون  ملتی و سر کشیدن کاسه خون بچه های نوزاد برای عمری طولانی حال باید در انتظار  روز تاج گذرای   باشیم  فرشتگان ملکوتی از آسمان با تاجی از الماس ‌برلیان ونور خدایی  فرود خواهند آمد و اورا  بر تخت مینشانند ما هم کله جوش را از فاطمه کماندو فرا میگیریم واشکنه  را از زهرا  خانم آشپز  وبه  تماشای سینی های لبریز از غذاهای مجلسی  مینشینیم  با دستهای  کلفت وکثیفی که با مشت بسوی  غذا ها ور حمله می‌شوند   به این میگویند  ،،،، دوم،کراسی،،،، ‌برابری و انقلاب مستعضفین

نه ،‌دیگر چیزی ندارم بنویسم دردرهمه وجودم را فرا گرفته وتنهایی مزید بر علت .‌ سر انجام روزی همه چیز خوب خواهد شد   میدانم بخوبی میدانم اما آن روز من نیستم تا برفراز بام آوازی سر دهم ،‌ پایان  ثریا  

اولین نوشتار در سال جدید  202/01/  ،

شنبه، دی ۰۹، ۱۴۰۲

أخرین شب سال


 ثریا ایرانمنش  لب پرچین  ، اسپانیا 

همه شب در این امیدم که نسیم صبگاهی  / به پیام آشنایان بنوازد این آشنا را ،

همه چیز رو به  آسارت وفنا است شاید جهان کهنه هستی نیز خسته شده ومشغول پاره پاره کردن خود می‌باشد .

شب از نیمه گذشته خواب از سرم پریده وان مسافر عزیز که چند روزی پذیرایی من بود به زودی خواهد رفت باز من میمانم وخانه تنهایی وجدال با آنچه که نامش حالم را بهم میزند ، زندگی در مردگی  دیگر به چیزی نمی اندیشم  پسرم گفت در طول زندگیت با مشاهیر بزرگی  برخورد داشتی نامشان را ذکر کن بنویس تا برایت خاطره زنده کنند  در میان آن مشاهیر شاید چند زن   نظیر عروس تیمور تاش  ویا مهناز افخمی

چشم میخورد بقیه  همه بزرگان بودند نام خیلی هارا فراموش کردم آنها یا میهمانان خانه ام بودند ویا روابط کاری داشتیم مانند تیمسار تقی زاده وحاج آقا رزم آرا در شرکت نقشه  برداری  مهم نیست همه امروز خاک وخاکستر شده اند وتنها یادی از آنها باقی مانده رذالتی نداشتند متین بودند ادب داشتند تربیت شده بودند و‌احترام مرا نگاه میداشتند من کار مند یا بانوی خانه دار  همه احترام مرا داشتند 

 زمانی آنهمه احترام وبزرگی را از دست دادم که به خارج  امدم برای لحظهای آزادی نمیدانستم که آزادی چه بهای گرانی دارد با مردمانی روبرو شدم که در تمامی عمرم انهارا ندیده بودم ناگهان صحنه عوض شد گویی خاک وطن زیر ورو شد علف های هرزه سر بلند کردند رشد کردند ادب ‌نزاکت ومهربانی جای خودرا به فحاشی های رکیک داد  و….زندگی به پایا رسید  .

روی خاکستر سرد زندگی ومیهن از دست  داده نشستم به تماشای سیرک جدید  وحیواناتی که نقش بازی می‌کنند ،

نیمه شب است خواب  رفته دهانم خشک به فردا میاندیشم که خوب این سال نکبت هم به پایان رسید سال نکبت تری در پیش داریم سالی  که کم کم بشر تبدیل به یک جانور یک برده ویک حیوان می‌شود. سبزه ها گم شدند گلهای که میشناختم  پنهان شدند آن صحرای زیبا تبدیل به کویری خشک شد دریاچه ها رو به زوال ودرحال خشک شدن و  آسمان از باران تهی ‌وخالی است  عده ای خوش کذران بابرفهای مصنوعی اسکی بازی می‌کنند  و با بچه ها‌ای  کوچک  بازی بازی می‌کنند !!!! تنها یک چیز برایمان مانده ، انهم مغازه های عطر وسرخاب و روژ لب وعطرهای متعفن و لباس های ریسایکل شده ،

بوی گند همه خیابان‌ها و کوچه هارا حتی منازل را گرفته  دیگر خبری از آن عطر های خوشبوی کذشته نیست  دیگر خبر ی از أن همه زیبایی‌ها وخاطرات نیست همه چیز پاک خواهد شد حتی تمدن‌ها قدیمی ‌کهنه هفت هزار ساله  تنها دو طبقه ارباب ‌رعیت  بر دنیا حاکم خواهندبود وچه خوب دیگر ما نیستیم  خاک شده ایم    …………….نpuc

  دنیا بشدت مشغو ل برده سازی است ارباب و‌رعیت قشر    وسطی وجود نخواهد داشت  ،مهم نیست من روزانه کاهی  ساعتی زندگی می‌کنم ابدا چیزی برایم مهم نیست نیست  روز کریسمس همه بچه ها  نوه هایم اطرافمرا گرفتند اطاق جای نداشت  من روی صندلی همیشگی خود  به زیبا رویان  ااین قشر تازه ‌نو وبی گناه مینگریستم و چه غروری بمن دست داده  بود سرم را ودستهایم را به آسمان بردم اگر خدا در انجا هست   این موجودات بیگناه وپاکیزه  وتربیت شدهرا حفظ کند  وکوچکترین آنها مانند بچه خرسی خودش را در أغوشم انداخت و…… این ثروت واندوخته های من است  به آنها مینا زم و افتخار  می‌کنم ،یزدان پاک وبزرگ نگاهداره آنها باشد از کثافت امروزی به دورند  واین بود قصه امشب من تا فرصتی دیگر، وتا سالی دیگر !!!!! . حضرت عیسی گفت ، اگر خدا در آسمان است  پرندگان قبل از تو اورا دیده اند واگر در اعماق اقیانوس باشد ماهیان قبل از تو نیز اورا دیده اند خدا در اندرون توست همانکه حافظ گفت  ،،،،، در اندرون من خسته دل ندآنم کیست  ،،،،،، او همان خدای توست وبس  امید  را باید زنده نگاه داشت  با امید باید زیست  شاید خدایان  روزی دلشان به رحم آمد   امید دلپذیر است ،‌پایان . ثریا 

نیمه شب شنبه  30/12/2023  🙏


چهارشنبه، آذر ۲۲، ۱۴۰۲

گذشته ها .


ثریاایرانمنش ، لب پر چین ،‌اسپانیا 

هرگاه چشمانم را میبندم  تنها از همه آن سر ز مین بر باد رفته  یک منظره جلوی چشمانم  درست می ایستد انهم رستوران مادام پیتروی فرانسوی ؟ دوباره چشمانم را میبندم شاید جاهای دیگری را بخاطر بیاورم ، خیر پرده های  طور او از پشت شیشه های بلند  خیابان ودرب آهنی بزرگی که در کوچه کناری داشت باان نوکر گردن کلفت  هم خانه آش آنجا بود هم رستوران یعنی میهمانخانه آش راه بصورت یک بار و ستوران در آورده بود هرکسی را هم راه نمیداد  یا باید  عضو ویاشناخته شدهباشی ،سالاد الوبه خوشمزهاو وشنیتزل مرغ که غذای همیشگی من بود یک قهوه ترک  یک بستنی در هوای  گرم ومطبوع دو گارسن  یک بارمن و دو آشپز این رستوران‌ را اداره می‌کردند تنها نه  میز  داشت  همه از  اشراف ونامبران بودند مردانسیاسی  زنان شناخته شده همطراز مهناز  افخمی ، .

منهم شانسی پایم به آنجا باز  شد به همراه وکبلم  مسیح عین که روانش شاد رییس ثبت احوال بود  ویک ناهار مرا آنجا برد تصادفا مادام   پیترو از من خوشش آمد ودررکنارم به دردهایم گوش میداد ، .یک خدمتکار  داشت که در بالاخانه کارهای اوراانجام میداد واجازه نداشت پایین  بیاید  و،.غذایش بی نظیر بود  

باز چشمانمرا میبندم شاید در بند ،‌میهمانیهای  باشگاه  هتل واریان  ؟؟؟؟!!نه    تنها آن رستوران  روزهای سرود برفی  و سپس آن خانه کوچک در یک بالا خانه  که زنی زیبا  برای فرزندش بافتنی میبافت وهمسرش  در کنارش روزتامهذمیخواند  وبوی خورش وپلوی شیرازی  تمام خانه پیچیده بود من برای فروش  کالایی به آنجا رفته بودم   آن مرد محترم بمن گفت این کار تو نیست  برگرد  برو بهدرس خود ادامه بده.پولی که دربساط تداشتم مجبور بودم وار کنم باز چشمانمرانیبندم پرده های طوری  پشت  رستوران تکان میخورند  هیچ چیز ارانسرزمین در ذهن من باقی نمانده غیراز سیاهی و نکبت همه را  پاک کردم خیلی زحمت کشیدم تا اندوده های سیاه را  سقف شعورم  پاک کنم  وپاک شدند غیراز رستوران باصفای مادام پیترو …….. حتما حالادر اسمانهاستروانش شاد  مسیحهمرفتهمه رفتندومن تنهاماندم  تنهای تنها! پایانی همانروز  سیزدهم !!!!! 

جنایات حماس


 ثریا ایرانمنش ، لب پر چین ، اسپانیا ، 


همه عمرم از نام فلسطین وفلسطینی بیزار بودم  همه عمرم آنها در نظرم تنها آدمکش بودند  حال پرده ها کنار رفته اما چپ  بین‌الملل نمیگذارد   آنها رسانه ای شوند ،

 این نامردان این حیوانات جلوی چشم کودکان سر پدر ومادر  ها را  میبریرند وانها را تکه تکه می‌کردند به زنان تجاوز می‌کردند انهم با ادوات وحشتناک  که بهترین آنها بطری های  خالی بود .‌جلوی چشم  پدر ومادر ها فرزندان را میکشتند حتی به زن حامله چاقو زدند تا بچه  به دنیا نیامده  تکه تکه شده آنها شبانه به چند خانه  کپری   در نزدیکی اسراییل حمله کردند  بیشرف ها با صورتهای بسته وچشمان خونین آنها خون میخواستند  ورهبرشان  باج بده آنها با چادر شب پیچازی در  خیمه داشت خاویار میخورد ولبخند میزد ،‌

نه هیچکس  جرئت رسانه ای کردن این کثافات را ند آرد  مرگ ونفرت بر حماس    وشیاطین خونخوار آن  .وحال پرچم  فلسطین را در دست  بگیرید ودور باسن خود بچرخانید شاید  از آن تجاوزات نصیب شما هم شد . اهای حقوق بشر  ،‌اهای زنانی که کمیته تشکیل دادید برای حمایت زنان جهان تنها به جواهرات خود و رفیق های شبانه تان بسنده  کرده اید خودرا به ندیدن زده  اهای حقوق بی بشری ،       آنچه البته بجایی نرسد فریاد آست .

مرگ ونفرت  بر سازمان تروریستی مجاهدین وحماس که دست هر دو درون یک‌ کاسه است ملت ایران هم دور خود یواشکی برقصد آند عمود بر خیمه  با آن صورت سرخ و هیکل تناور  در انتظارکباب و شراب وتریاکش در میان خیمه نشسته ‌نوکرانش  به پوزه بند در حالیکه  یک  برگ چند میلیونی بر پیشانی آنها چسپیده  کثافات اورا به چشم میکشند ،‌مرگ بر شما ،‌انسانیت کجا رفت ؟!      گفتنی زیاد وقت کم من بدون اجازه ، پایان 13/12/2023  میلادی 

سه‌شنبه، آذر ۲۱، ۱۴۰۲

فرح پهلوی

ثریا ایرانمنش  . لب پر چین ،‌اسپانی

متاسفم عکسی از تو‌ند اشتم تا زینت بخش این نوشتار نا چیز بکنم ، زمانی که دیدم هفت هزار نفر زیر پایت بلند شدند  دانستم که لیاقت همه گونه بزرگی را داشته و دآری ،

من و تو در یک سال به دنیا آمدیم  اما در دو ماه  مختلف تو ترازو را زینت بخش سینه ات کردی نماد  مهر ماه  را ومن شیر بی یال وکوپال پیر را که تنها خوابیده غرش  می‌کرد .

هردو سر نوشتی مشابه داشتیم  با این تفاوت  که مادر تو زنی دانا وشایسته   بود در خانه برادر نشست و چرخ خیاطی را جلوی خود گذاشت تا ترا  با اوج آرزوهایت برساند ،.

اما مادر من دنبال صاحب میگشت ورفت یک صاحب پیدا کرد که مرا  تا قعر چاه ویل کشاند ،

امروز نام تو بر آسمان نوشته  اما نام من در ته زباله دانی شهر به همراه خونی که از دست میدهم گم شده است ،

هر دو‌چهار فرزند داریم    فرق است بین گلها ، فرق است بین انسان  فرق است بین سبزه و، گلستان 

مقایسه کردن خودم با تو  مساویست  با خار مغیلان در کنار گلسرخی که در گلستان  باز شد  همسر من خیلی میل داشت  ادای همسر ترا  در بیاورد  اما میان ماه  ما تا ماه گردون زمین تا آسمان بود همسر من یک شهرستانی نو‌کیسه که تنها زبان کارگری آلمانی ها را  میدانست  انهم چون  چند سالی در معدن آنها کار کرده بود  وبچه تاجر  همسر تو  مردی تحصیل کرده  با تمام خصوصیات یک انسان کامل وارباب  سرزمین من بود من اورا میپرستیدم .

گاهی بتو حسادت میکردم سپس نگاهی به قد وقواره لاغر استخوانی خود میانداختم  وبا ماهیچه های قوی تو وقد بلند تو وان هیکل بی نقص تو‌،‌ مشت محکمی بر دهانم میکوبیدم،

یکی از بستگان همسرم با پسر یکی از اقوام تو ازدواج کرده بود ، داستان‌های عجیب و غریبی برای ما نقل می‌کرد گویا قبل اورا کاندیدای   برای همسری شاه جوان کرده بودند اما چون  ایل ‌تبارش به قاجار میرفت  شاه منصرف شد ،

تو زیبا بود ی سلامتی در رووح‌وچشمان تو رخنه  کرده ومیدرخشیدی  مادرم سخت بتو بد بین بود ،برای من دیگر مهم نبود  من یک راه لبریز  از سنگلاخ را طبیعت جلویم گذاشته بودومیبایست بحکم اجبار انرا طی کنم ولی کردم  امروز کسی برای من تولدی نمیگیرد   اصلا وجود ندارم  با هر حرکت  مقداری خون باید به طبیعت پس بدهم ، در کنج یک اطاق کوچک در یک خانه چهلو‌پنج‌متری در میان کتاب‌هایم وصفحات موسیقی  وفیلم هایم نشسته ام تا در باز  شود وقبضرا بگیرم ،

تو واقعا قابل ستایشی من پوزشم را همین امروز تقدیم می‌کنم   نامت را بر یک ستاره در آسمان گذاشته اند  خوشا به حال اغنیا ،پایدار بمانی بانوی واقعی ایران زمین ، واز اینکنه تا به امروز به شاه ما وسر زمین  ما وفادار بودی سپاس بی دریغ خودرا تقدیم تو‌میکنم ،‌

تولدت مبارک . ثریا