ثریا ایرانمنش لب پرچین ، اسپانیا
همه شب در این امیدم که نسیم صبگاهی / به پیام آشنایان بنوازد این آشنا را ،
همه چیز رو به آسارت وفنا است شاید جهان کهنه هستی نیز خسته شده ومشغول پاره پاره کردن خود میباشد .
شب از نیمه گذشته خواب از سرم پریده وان مسافر عزیز که چند روزی پذیرایی من بود به زودی خواهد رفت باز من میمانم وخانه تنهایی وجدال با آنچه که نامش حالم را بهم میزند ، زندگی در مردگی دیگر به چیزی نمی اندیشم پسرم گفت در طول زندگیت با مشاهیر بزرگی برخورد داشتی نامشان را ذکر کن بنویس تا برایت خاطره زنده کنند در میان آن مشاهیر شاید چند زن نظیر عروس تیمور تاش ویا مهناز افخمی
چشم میخورد بقیه همه بزرگان بودند نام خیلی هارا فراموش کردم آنها یا میهمانان خانه ام بودند ویا روابط کاری داشتیم مانند تیمسار تقی زاده وحاج آقا رزم آرا در شرکت نقشه برداری مهم نیست همه امروز خاک وخاکستر شده اند وتنها یادی از آنها باقی مانده رذالتی نداشتند متین بودند ادب داشتند تربیت شده بودند واحترام مرا نگاه میداشتند من کار مند یا بانوی خانه دار همه احترام مرا داشتند
زمانی آنهمه احترام وبزرگی را از دست دادم که به خارج امدم برای لحظهای آزادی نمیدانستم که آزادی چه بهای گرانی دارد با مردمانی روبرو شدم که در تمامی عمرم انهارا ندیده بودم ناگهان صحنه عوض شد گویی خاک وطن زیر ورو شد علف های هرزه سر بلند کردند رشد کردند ادب نزاکت ومهربانی جای خودرا به فحاشی های رکیک داد و….زندگی به پایا رسید .
روی خاکستر سرد زندگی ومیهن از دست داده نشستم به تماشای سیرک جدید وحیواناتی که نقش بازی میکنند ،
نیمه شب است خواب رفته دهانم خشک به فردا میاندیشم که خوب این سال نکبت هم به پایان رسید سال نکبت تری در پیش داریم سالی که کم کم بشر تبدیل به یک جانور یک برده ویک حیوان میشود. سبزه ها گم شدند گلهای که میشناختم پنهان شدند آن صحرای زیبا تبدیل به کویری خشک شد دریاچه ها رو به زوال ودرحال خشک شدن و آسمان از باران تهی وخالی است عده ای خوش کذران بابرفهای مصنوعی اسکی بازی میکنند و با بچه هاای کوچک بازی بازی میکنند !!!! تنها یک چیز برایمان مانده ، انهم مغازه های عطر وسرخاب و روژ لب وعطرهای متعفن و لباس های ریسایکل شده ،
بوی گند همه خیابانها و کوچه هارا حتی منازل را گرفته دیگر خبری از آن عطر های خوشبوی کذشته نیست دیگر خبر ی از أن همه زیباییها وخاطرات نیست همه چیز پاک خواهد شد حتی تمدنها قدیمی کهنه هفت هزار ساله تنها دو طبقه ارباب رعیت بر دنیا حاکم خواهندبود وچه خوب دیگر ما نیستیم خاک شده ایم …………….نpuc
دنیا بشدت مشغو ل برده سازی است ارباب ورعیت قشر وسطی وجود نخواهد داشت ،مهم نیست من روزانه کاهی ساعتی زندگی میکنم ابدا چیزی برایم مهم نیست نیست روز کریسمس همه بچه ها نوه هایم اطرافمرا گرفتند اطاق جای نداشت من روی صندلی همیشگی خود به زیبا رویان ااین قشر تازه نو وبی گناه مینگریستم و چه غروری بمن دست داده بود سرم را ودستهایم را به آسمان بردم اگر خدا در انجا هست این موجودات بیگناه وپاکیزه وتربیت شدهرا حفظ کند وکوچکترین آنها مانند بچه خرسی خودش را در أغوشم انداخت و…… این ثروت واندوخته های من است به آنها مینا زم و افتخار میکنم ،یزدان پاک وبزرگ نگاهداره آنها باشد از کثافت امروزی به دورند واین بود قصه امشب من تا فرصتی دیگر، وتا سالی دیگر !!!!! . حضرت عیسی گفت ، اگر خدا در آسمان است پرندگان قبل از تو اورا دیده اند واگر در اعماق اقیانوس باشد ماهیان قبل از تو نیز اورا دیده اند خدا در اندرون توست همانکه حافظ گفت ،،،،، در اندرون من خسته دل ندآنم کیست ،،،،،، او همان خدای توست وبس امید را باید زنده نگاه داشت با امید باید زیست شاید خدایان روزی دلشان به رحم آمد امید دلپذیر است ،پایان . ثریا
نیمه شب شنبه 30/12/2023 🙏
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر