ثریا ایرانمنش ، لب پرچین ، اسپانیا ،
تاریخ افسانه نیست ، اسطوره تاریخ از دو قدرت تجربه متفاوت انسان ها سر چشمه میگیرد حال ته مانده تاریخ بما رسیده در هم ریخته پراکنده وسر انجام افسانه سازی بهشت آینده همه شخصیت های گذشته آهسته آهسته گم میشوند هویت ها ناگهان از بین میروند یاد بود ها ویاد گاری ها نیز دچار ویرانی خواهند شد ،
دنیای جدید وافسانه ای بر گرفته از قرون واعصار تجسم شیطان ونقش آن پنهانی بر روی بعضی از کالاها ، وتاریخ اسطوره ها دیده میشود تا ر یخ افسانه ای همه خواهند رفت با سر چشمه فرهنگ نوین بکلی فراموش کردم کودکیم کجا شکل گرفت چگونه به دنیا امدم شاید اگر کودکی شیرینی داشتم با خاطرات خوب باز امید اینکه بتوانم آن قدرت درونی را دوباره زنده سازم امیدی بود اما کودکی درمیان اطاقی با بوی گند تریاک و بوی گند تنباکو فحاشی ها ومتلک گویی ها گم شدن یک یک اشیای گرانبهای خانه وهمچنان ان راه دارهموار ادامه دآشت تا توانستم خود را را به ساحلی آرام برسانم ،
دیگر در صدد پرسش بنیادی فرهنگ ایران زمین نیستم چرا که فرستاد،گآن شیطان به مقصود خود ر سیدند وهمه چیز را پاک کردن واگر ند آیی از گوشه ای برخیزد فوورا انرا خاموش میسازند سازها شکستند فاحشه های مومن بر سر کار آمدند کسانی که قبلا پی خود فروشی گه راهی دارد به اصالت !؟؟؟ از ک ام اصالت سخن بگویم ،باید سیمرغ را فراخوانی به همره زال و رستم تا برایمان افسانه سازی کند .
مراسم روز گذشته مرا تحت تاثیر قرارداد اما میبینم که نیمی از مردم آن شادی و نشاطی که درون من زنده شد به آن به دیده دیگری مینگرند در واقع میخواهند بگویند این پایان تا ریخ است از سلسله ها
مادر بزرگش هشتصد سال ادشاهیرادر پشت سر دآشت اماتنها در ،گوشه ای گریست جایش را یک دخترک خبرنگار تازه کار گرفت تا ه تکیه برجای بزر،گآن داد پدر بزرگش حد اقل چهار صد سال نقش پادشاهی اروپارا دآشت
امروز او دیگر یک دختر ساده نیست درون وان حمام آواز بخواند بلکه در فکر این است که به هنگام بهار جوانیش شکوفایی آن بار سنگین را بر دوشش هموار کردند مسئولیت سنگین را بر شانه های او گذاشتند از امروز او نمیتواند روح خود و زندگی را بشمارد برای نقشی که بر عهده او گذاشتند برای ویژگی بودنش باید فدمهایش را نیز کنترل کند
بهر روی زندگی را باید علیرغم همه جنایات و تبه کاری هایش دوست داشت زندگی را باید علیرغم بیمار ی وپیری ناتوانی ارجمند داآنست ،
یزدان نگهداری او باشد بیگناه است ،
پایان ، ثریا ، اول نوامبر دوهزارو بیست وسه