ثریا ایرانمنش …..لب پرچین . اسپانیا .
یک مطلب تازه نوشتم گویا به مذاق خیلی ها خوش نیامد ناگهان محو شد ،
آرمیتا رفت ماتیوهم رفت جسد آن دختر زیبا وفرشته اسارا در میان لاشه ها انداختند پدر ومادرشان لب دوخته بودند گویی لبان انهارا بهم چسپانیده بودند ،درون ارمیتا را خالی کردند برای فروش در بازار روز مانند دلو جگر تازه به قصابی های بین المللی فرستادند وپیکر خالی اورا درون یک
چآهک انداختند مامورین سطح پایین حضور داشتند با دستورات سطوح بالا ،
هنر پیشه جوان وزیبا در اثر اعتیا جان داد اودرد تنهایی ا از اعماق وجودش فریاد یاد کشید اما فریاد رسی نبود
مقاله قبلی من پاک شد چندان میلی ندارم دیگرچیزی روی این صفحه بنویسم باید بی تفاوت بود وجدان را درون یک پوشش پنهان کرد باید بی تفاوت بود وباید به تماشای بنای جدید جهان نگاه کرد که با سنگهای سیاه باارامی بالا میروند درمیان شهر باسن خودرا هوا کنی برای کشتن بقیه خدای ابراهیم را شکرگذاری کنی امروز این قدرت است که دهان ترا دستهای ترا وپاهایت را میبنددواگر در خلوتی ترا گیر آورد دشنه ای را در قلب توفروکند کشتن ارضا میکند بیشتر از بغل خوابی دوعاشق گذشت آن زمان که برای مرگ یک پرنده در باغچه خانه ات میگریستی امروز باید بی تفاوت شانه هایت را بال بیاندازی وبه رژه جنازه ها بایستی آنکه قدرت را به دست گرفته رابطه قدرت را نیز تقسیم کرده بکش بایدکشت قربانی احتیاج دارند این قربانی ها لازم است بااراده انکه تازهرکه بر تخت نشسته ،
روزی انسان وجود داشت ومقامش بسی بالا بود عزتی داشت اما دیگر انسان ی در میان نیست ودیگر شاهان ، شاهان هفت کشور نخواهند بود تنها یک خدا یک رهبر یک پرچم ونیرویت را برای خودت ذخیره کن تا در مواقع درد بتوانی از آن برای درمانت استفاده کنی کسی نیست همه تنها شدیم رباط شدیم رباط ها هم بین ما راه میروند آرمانی وجود ندارد .دیگر ختم کلام این یکی هم پاک خواهد شد
ثریا ،30/10/2023میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر