سه‌شنبه، آبان ۰۹، ۱۴۰۲

الیس

ألیس
الیس یک نام زنانه است   الیس مارا به همه سر زمینهای  ناشناخته میبرد  الیس یک خاطره شیرین است .
نیمه شب است رنودخفته اند اما دستکاهایشان مشغول  کار  است نفس های شبانه ترا تیز میشمارند  ، 
الیس خاطزه های برای ما دارد در کتاب درسی  در خیابان ودر همسایگی  ویا در فیلم های خانوادگی  همه جارحضور داشت ،
الیس نماد خاطرات زمان خوب ودوران بهشتی زندگی هریک از ما بود  نماد آزاد گشتن در خیابان‌های لندن  نماد دویدن به دنبال اتو بوس‌هایی که دربشان باز بود نماد کردش در پارکها نماد نشستن کنار دریاچه و ریز دانه های نان را به اردکها دادن  تماشای قو هایی که همچنان پر باد با گردن بلند ومغرور  دور دریاچه میگشتند  تماشای کودکی که داشت آب نبات گرد خودرا لیس میزد وپیر مرد وپیر زنی روی نیمکت ساند ویج هایشانرا با هم تقسیم می‌کردند ،
نماد فروشگاههای بزرگ ومعطر  رستوران‌های خارجی  با بو وطعم عطر  خوراک های ایتالیایی یا فرانسوی گاهی  دو  یا چند تایلندی ،
الیس نماد سادگی وساده اندیشه همه بود  تا اینکه الیس مارا به شهر  دیگری آشنا کرد  وخود در نیمه راه جان داد ،
ان شهر آن دیار دیگر آن نبود که میبایست  سخن بگویی  واهسته بخندی سکوترا رعایت کنی ؟ همه جا   سر زمینی بهشتی که همه چیز  در آن یافت می‌شد وتو به آرامی وتتها شهرهای وشهرک های دیگری را  زیر پا بگذاری ،
 الیس همه جا میبود  حضورش بتو اطمینانذ میداد   امروز  الیس گم شده وبجایش ام کلثوم  نشسته  یا ام آلبنی   دیگر از آن مغازه های شیک و ومعطر خبری نیست همه شهر بوی نجاست میذهد  بوی گوشت قربانی و کباب سیخی  دیگر نمیتوانی آزادانه بخندی برای لبخنذت باید اجازه نامه داشته باشی . دیگر ان شهر   برای همیشه مرد وبه زیر خاک رفت  با حضور مردان وزنان بیگانه و بوی گند شلوارهای  پیچیده رویهم و از دوردست‌ها تو فقط قارچ هایی را میبنی که اکثرا سمی وخود رو روییده اند ،
خدا حافظ سر زمین بهشتی یا سر زمینهای آرام و دلپذیر   باید نشست به تماشای غول های تازه از کارخانه بیرون آمده  دستکاری شده وبجای مغز  در سر آنها تنها یک مهرهراس اور که  به آنها دستور میدهذ و بکشید  حال بجای ان آب روان در جویبارها تنها ادرار ‌خون جاری است و…..اجازه نیست کسی  ترا حفظ کند  حتی درون خانه ات و حتی دروت تختخوابت   آزاد نیستی  نفس شوم سوم شخص مفرد بین تو ودنیا حایل است. الیس گم شد  من گم شدم ومردم گم شدند ناگهان  احساس کردیم  همه تنها هستیم روی ویرانه های جنگ  ‌امیدمان بر باد رفت آرزوها به زیر خاک رفتند نفس ها درون سینه  حبس شدند   و…… دیگرا نوایی از  جایی بر نمیخیزد تا در دل تو شوری افکند گویی پایان دنیا نزدیک است  پایان  ،
نمیدانم این یکی هم پاک می‌شود ؟ 
ثریا ونیمه شب سه شتبهه 31/10/2023 

هیچ نظری موجود نیست: