سهشنبه، آبان ۰۹، ۱۴۰۲
الیس
دوشنبه، آبان ۰۸، ۱۴۰۲
جهانی تازه
ثریا ایرانمنش …..لب پرچین . اسپانیا .
یک مطلب تازه نوشتم گویا به مذاق خیلی ها خوش نیامد ناگهان محو شد ،
آرمیتا رفت ماتیوهم رفت جسد آن دختر زیبا وفرشته اسارا در میان لاشه ها انداختند پدر ومادرشان لب دوخته بودند گویی لبان انهارا بهم چسپانیده بودند ،درون ارمیتا را خالی کردند برای فروش در بازار روز مانند دلو جگر تازه به قصابی های بین المللی فرستادند وپیکر خالی اورا درون یک
چآهک انداختند مامورین سطح پایین حضور داشتند با دستورات سطوح بالا ،
هنر پیشه جوان وزیبا در اثر اعتیا جان داد اودرد تنهایی ا از اعماق وجودش فریاد یاد کشید اما فریاد رسی نبود
مقاله قبلی من پاک شد چندان میلی ندارم دیگرچیزی روی این صفحه بنویسم باید بی تفاوت بود وجدان را درون یک پوشش پنهان کرد باید بی تفاوت بود وباید به تماشای بنای جدید جهان نگاه کرد که با سنگهای سیاه باارامی بالا میروند درمیان شهر باسن خودرا هوا کنی برای کشتن بقیه خدای ابراهیم را شکرگذاری کنی امروز این قدرت است که دهان ترا دستهای ترا وپاهایت را میبنددواگر در خلوتی ترا گیر آورد دشنه ای را در قلب توفروکند کشتن ارضا میکند بیشتر از بغل خوابی دوعاشق گذشت آن زمان که برای مرگ یک پرنده در باغچه خانه ات میگریستی امروز باید بی تفاوت شانه هایت را بال بیاندازی وبه رژه جنازه ها بایستی آنکه قدرت را به دست گرفته رابطه قدرت را نیز تقسیم کرده بکش بایدکشت قربانی احتیاج دارند این قربانی ها لازم است بااراده انکه تازهرکه بر تخت نشسته ،
روزی انسان وجود داشت ومقامش بسی بالا بود عزتی داشت اما دیگر انسان ی در میان نیست ودیگر شاهان ، شاهان هفت کشور نخواهند بود تنها یک خدا یک رهبر یک پرچم ونیرویت را برای خودت ذخیره کن تا در مواقع درد بتوانی از آن برای درمانت استفاده کنی کسی نیست همه تنها شدیم رباط شدیم رباط ها هم بین ما راه میروند آرمانی وجود ندارد .دیگر ختم کلام این یکی هم پاک خواهد شد
ثریا ،30/10/2023میلادی
یکشنبه، آبان ۰۷، ۱۴۰۲
نامه دوم
اسپانیا ثریا ایرانمنش ،،،،
علیاحضرت ،
مرا ببخشید که مزاحمت فراهم میکنم شب گذشته ناگهان بیاد اسبهای شما و تولد شما افتادم ، برای شما دوبار تولد میگرفتند ویا خواهند گرفت ؟! حال امروز آنچه را که من ضبط کرده ام روی نواری خفته است برای آیندگان ،.
زیباترین صحنه زمانی بود که که هشت اسب زیبای شما برای تبریک گفتن به نزد شما آمدند هشت افسر قرمزی هم روی زین آنها نشسته بودند ، هشت اسب بی نظیر همه یک رنگ براق با یال های بلند مانند زنان زیبای بهشت ودم بلندی که انرا مانند موهای دختر بچه ها گره زده بودند هشت ستاره زیبا به صف در مقابل شما ایستادند و سپس با هم سر خم کرده ادای احترام کردند پاشنه هایشان را بر سنگها کوبیدند از میان آنها جرقه بر میخاست چه صحنه زیبایی وشما از جای برخاستید صورت یک یک انهارا بوسیدید ، کسی که با اسب زندگی کند مانند همان اسب نجیب است ،
آن رخشان زیبا آن ستارگانی که گویی پرودگار تنها برای شما خلق کرده بود با یک کردش انحرافی تعظینی دیگر کرده وعقب عقب رفتند .
آیکاش مردمان این زمانه نجابت وادب وزند گی را از این حیوانات نجیب میاموختند ،
شما سر حال خوشحال سر جایتان نشستید .
امروز دیگر همه چیز عوض شده شما در آرامگاه ابدی خود بخواب رفته اید وان اسبها حتما غمگینند وما نیز غمگینبم ،
در میان جنگلی افتاده ایم که یک طرف تیر و آتش و موشک ودر طر ف دیگر طوفانی از شن وخون و پیکر های له شده .
ما دیگر زندگی نمیکنیم معنی زندگی را از دست داده ایم رباط هایی هستیم که ماشین وار صبح بلند میشویم وچشمان خودرا به دورنماهایی از خون و اتش وجنگ انسانهای بیگناه میدوزیم وشب بی هیچ احساسی به تختخوابخود بر میگردیم ، گاهی از شد ت درد ها فریاد میکشیم اما این فریاد درهمان چهار دیواری خانه ما خاموش میشود همه از یکدیگر فرار میکنند همه از هم میترسند نژاد پرستی بمدد چپولها ی جهان و مفتخواران رواج پیدا کرده است و در این راه قربانیان بیشماری را میبینیم ،
شب گذشته بیاد تعظیم آن هشت اسب مهربان و زیبا با ادب افتادم حتی ذره ای از احساس آنها در وجود انسانهای این زمان دیده نمیشود ،
شما به موقع به سوی خانه ابدی خود رفتید خیلی آرام خیلی ساده وسر زمین شما مادر خود را از دست داد مادری که همیشه به روی آن رودخانه گل آلود لبخند میزد مادری که با دسته گلهای ارزان قیمتی که به او میدادند احساس مسرت میکرد ،
جانشینی برای آن مادر نیست شما مادر اروپا ونیمی از جهان بودید وحال فرزندانتان جدا از هم به مرگ یکدیگر ویرانی سرزمینها مشغولند کاری ندارند ،
هیچ کاری برایشان برجای نمانده تکنولوژی لوژی مدرن حتی در وان حمام هم در خدمت آنهاست ، بنا براین آتش افروزی وفشفشه هوا کردن تنها سرگرمی آنهاست .
نه در مسجد دهنده ره که ر ندی / نه در میخانه که این خمار خام است ا
میان مسجد ومیخانه راهی است / غریبم ،عاشقم ،ان ره کدام است
در سر زمین غربت غریب و سر زمین ویران شده خود تیزغریب تر ، جهان وطنیم !!!پایان .ثریا 29/10/2023 میلادی
جمعه، آبان ۰۵، ۱۴۰۲
کویین ومن !
ثریا ایرانمنش ،،، لب پرچین ،،، اسپانیا
علیاحضرت ملکه مارگریت ……سر زمینههای بزرگ جهان وسر انجام آن جزیره کوچک ،
امروز برای اولین بار به شما حسادت کردم ، نه به حکومت جهانی شما نه به آن مروارید های براق که دلم را ربوده بود واگر لیاقتش را داشتم حیوانات دریایی چند تایی را هم بسوی من پرتا ب میکردند ؟ نه به تیار ها وتاج شما نه به آن سنجاق سینه های گرانبها و زیبا مرا به عرش میبرد و نه به قصرهای کوچک وبزرگ شمانه نه به تابلوهای قصرهای بزرگ نه به اسبان زیبایتان ، نه و نه ونه،
تنها به یک چیز حسادت کردم وان آخرین شب زندگی شما در قصر مورد علاقه تان بود پرستار شمارا در تختخواب خواباند دیگر از جین ووتونیک شبانه خبری نبود پتوی شمارا تا زیر سینه هایتان بالاکشید وسپس شب بخیر گفت شما دانستید که این آخرین دیدار است واخرین بار که چهره پرستار خودرا میبینید
چند پزشک به ظاهر نظاره گر شما بودند وانها آخرین داروی شبانه شمارا در دهانتان ریختند سر خم کردند واز اطاق بیرونرفتند ،،،،،من برای این ساعات بشما حسادت میکنم خوشا به سعادت ابدی شما که دیگر مجبور نیستید چهره های منفوری را ببینید ورژه های بیهوده
را تماشا کنید ،وچهره قاتلین را که هر روز بر تعداد آنها افزوده میشود ،ببینید ویا کثافت جهان را ، حتما ان اسبهای زیبا وبی نظیر سخت دلشان برای شما تنگ شده وان چند توله سگ با مزه ، شما زن کوهستان بودید اما حال با شربتی یا تزریقی بخواب رفتید ،
آیکاش مرا هم پرستاری بود تا در آخرین روزهای عمرم بمن کمک میکرد منهم راه رفتن برایم مشکل است شما در سلامتی کامل تنها بخاطر کهولت این دنیای نکبت را ترک گفتید اما من باید یک تکه اضافه سنگین را نیز همه جا باخودم حمل کنم واین از قدرت من خارج آست ،
منهم مانند شما دیگر به بیمارستان نمیروم بیمارستان را بخانه آوردم ، منهم میل دارم در تختخواب خودم بخواب ابدی بروم ،زمانشرا نمیدانم هیچکس نمیداند حتی پزشکان هم حدث میزدند یقینی ندارند . امروز یکی از أخرین عکسهای شمارا که دیگر خود نبودید بلکه پیر زنی کهنسال با یک عصای بزرگ داشت در راهرو میرفت دل مرا زخمی کرد واین تکه را نوشتم ،
زنی با قدرت شما با لبخندی که گویی همیشه روی لبان شما چسپیده بود با مهربانی واز همه مهمترین ایمان شما مرا و دار به احترام میکرد من با سیاستهای کثیف کاری ندارم عقیده شخصی خودم را مینویسم ، پایان ،
روانتان شاد
ثریا 27/10/2023 میلادی
چهارشنبه، آبان ۰۳، ۱۴۰۲
روزانه
ثریا ایرانمنش . لب پرچین ،،،، اسپانیا ،
دردلم بود که بی دوست نباشم هرگز ،/ چه توان کرد که سعی من ودل باطل بود !
همه چیز روبه باطلی وتعفن میرود ،دنیا بوگرفته همه کهنه شدیم باید از نو دنیای جدیدی را بنا نهاد اما باز دست فسیلهای ماقبل تاریخ در به وجود آوردن دنیای نوین نیز دیده میشود پس مانده هایشان با تجربه های نوین ،اندوخته هایشان ،کاخ هایشان سر زمین های تصرفکرده را ، دریاها را ا کشتی هایشان در آبهای لجن زار لنگر آنداخته ودر زیر کشتی های آنها صد ها هزار جنازه خرد بژزگ به همراه بطری های شکسته پوست پرتغال دیده ه میشود ،
دنیا بوگرفته یعنی کره زمین بوگرفته جمعیت بیش از حد رویهم انباشته مانند حیوان یکدیگر را پاره پاره میکنند تا جایی برای خودشان باز کنند و آیا سیاره ای دیگر هست که ما به آنجا سفر کنیم وانجارا نیز مانند کره زمین به کثافت آلوده سازیم ..
من سیاره ام گم شده متعلق به این جهان نیستم آواراه ای سر گردان درانتظار ملکه مرگ که دستم را بگیرد ،وبا خودببرد ،
از تختخوابم بیرون میایم همان قهوه بی مزه هررزوی را با همان تکه نانی بیمزه جلوی رویم مینکرم نه حوصله ندارم پاهایمرا باید دراز کنم اما کجا ، روی همان کوسن کهنه وبوگرفته سالهای بیقراری از پست شیشه آفتابی بصورتم میخورد کبوترها باز درون باغچه ام جفت گیری میکنند وصدایشانرا بگوش من میرساند چقدر از این صدا متنفرم وبیزار سپس تخم میکذاردد وتخم ها را رهاکرده می روند گویا آنها هم نمیتوانند از پس بچه های آینده شان برآیند تخم ها حالا شکل گرفته اند اما درون همان تخم ها میمیرند باید انهارا جمع آوری کرد، کی ؟ کجا؟ چه کسی؟
تمام روز تنها چشم به تلویزیون و فیلم های تکراری ویا رقاصی های مشمئز کنند یا گنده گویی هایشان ، میدوزم وسپس بخواب میروم خواب نیست چیزی بین بیهوشی ومرگ است.
دنیای زیبایی که آرزو داشتم به این شکل چندش اور دردناک رو به پایان است ،
هفته اینده باید دریک تاتر برای تماشا بروم یکسال قبل بلیط اترا تهیه کردم ،حال با صندلی چرخ دار ؟؟ بلیط هم گران بود نمایش هم تماشایی ،
پاهایم ، ستون های استوار پیکرم دیگر تحمل مرا ندارند فریادشان به آسمان میرود تنها میتوانم خودم را تا میان حمام بکشانم وباز کشان کشان برکردم من همانی بودم که زمین زیر پاهایم میلرزید حال ابن منم که روی زمین میلرزم،
دوستان نادیده برایم دعا میکنند وبرایم عکس قدیسین را میفرستند !؟ کسانی را که نمیشناسم اما،،،،، أشنایان همه رفتند دیگر از گذشته من کسی باقی نمانده است آنهاییکه دوستم میداشتند ومن انهارا دوست داشتم حال در میان مردمانی غریبه گویی از آن سیاره دیرین هم پایین تر افتادم ،،دیگر نه دکتری را میبینم ونه پرستاری را همهرا جواب کردم ،
مرا بحال خود بگذارید این داروهای سمی را نیز از کنارم بردارید من با خودم وانرژی درونیم به مبارزه بر میخیزم ،،،،مبارزه برای کی؟ برای چی؟ وبرای کدام زندگی وکدام دنیا ؟ بخواب خواب را دریاب آرامش در آن است تا ساعت موعود وهفت بعد از ظهر که دوباره یکی از راه برسد پبشقابی را جلویت هول دهد با یک لیوان أب ، پایان
ثریا25/10/2023 میلادی
جمعه، مهر ۲۸، ۱۴۰۲
باید بلد بود
ثریا ایرانمنش ، لب پرچین ،اسپانیا.
شاید نوشتن این چند خط وچند برگ افق های امید را به روی آنهاییکه به سر چشمه فرهنگ خود ایران مینگرند ، باز نماید ،ً
ما فرهنگ خودرا فراموش کرده ایم آنچه را که بیاد میاوریم گورستانهای افکار گذشته ماست ویا بعضی از غذا ها ،آنهاییکه در درون هستند شاید هنوز به آن فرهنگ نزدیکتر باشند تا ما غربت نشینان ابدی .
ما تنها گورستانهای ویران شده را بیاد میاوریم همه گذشته ما به زیر خاک فرو رفته دیگر کسی در پی پژوهشی نیست بیش از دوهزارو سال است که مارا از فرهنگمان دور ساخته اند . زبان های محلی ، یادبود ها یادگارهای تا ،اسطوره ها با قیچی ویرانگران از هم گسیخت دین فلسفه ما از هم درید حال لال مانده ایم آنچه را که آنها به زور در حلقوم ما فرومبکنند پایین نمیرود وگاهی انهارا بالا میاوریم ، هیچکس بر نخاست تا مار را یک تکان دهد ، حتی یک کار کوچک وابتدایی ارهمه ما دچار فراموشی فکری شدیم لغت شناسی ،کتاب ، گوهر ذات ما کم کم فراموش شد ،،
امروز فرهنگ دران سر زمین معنا مفهوم خودرا از دست داده است جانی را میگیرند بی آنکه بگویند چرا این قانون را برای خود قائل هستند و به دام یک خدای نا دیده وپنهانی جانها را بگیرند انسانها را درهم بشکنند تمدنی را ویران سازند چون قوانبن نانوشته ونا خواسته آنها ابن را میخواهد قوانینی از درون غار های عهد هجر ،قربانی کردن انسانها بخاطر اجتماعی بی هویت وبی فرهنگ یا ترک وطن یا مرگ تدریجی ،کدام ؟! .
انسانهای بیگناه را شکنجه میکنند چرا ؟ میل د ارند خوشحال میشوند مانند یک شیرینی کام آنها ر ا لذت میبخشد اگر بتوانند لیوانی از خون را نیز سر میکشند تا بیشتر سر مست شوند ،نماد آدم کشی را از پیش تعیین کرده اند ابراهیم میخواهد پسرش را در راه خدای نادیده در یک اوهام قربانی کند ناگهان گوسفندی در آنجا پیدا میشود وبه زبان میاید که یا ابراهیم مرا بکش بجای پسرت خداوند خواست ترا امتحان کند ، داستانی از این احمقانه تر محال است در هیچ کتابی یافت ،
شو د،واز آن تا ریخ این بدعت نهاده شده خوب گوسفند نبود انسانی دیگرا میتوان قربانی کرد ،
ملت مظلوم سر زمین پارس آیا هنوز در خوابید؟! میدانید چند صد هزار نوجوان را کشته اند و
صد هزار دیگر در صف مرگ فرار دارند واما هنوز در پی اسمعیل وابراهیم و هستید و…..پیمان آن ؟
متاسفم بیشتر نمیتوانم بنویسم چه بسا جانهای دیگری در خطر باشند من دیگر چیزی برای آرا ئه ندارم با آن تکه گوشتی که بمن آویزان دردناک وهر لحظه بمن یاد آوری میکند که وقت رفتن است ، چیزی برای قربانی ندارم واما به فرهنگ خود وفادار بودم اگرچه در نظر دیگران یک ساده لوح احمق جلوه گری میکردم اما آن ایمان درونی من بمن میگفت ،که توکیستی واز اینها نیستی ، پایان
ثریا بیستم اکتبر دوهزارو بیست پست میلادی !