یکشنبه، مرداد ۱۵، ۱۴۰۲

خانه گناه


 دور از نظر نهفته در آن کوههای  دور 

در شامگه.  تیره ی خاموش  خانه ایست 

پوشیده  در تباهی  خاکستر زمانه . 

یادی ز  سر نوشت  وسر گذشت  زمانه  ایست 

بعضی از روزها گویی آن روز. تو‌نیست وتمام اجنه وشیاطین. جهان  دور ترا گرفته اند تا. دست به هر کاری که می‌زنی ویران شود ،

 گفتار ونوشتار در مورد آنچه که امروز در خانه بر من گذشت بی مورد است تنها نگاهی به گلدان  سوخته وبی آبی انداختم که هدیه روز مادر بود و گرمای سوزان انرا تیز سوزاند  دلم گرفت. گلی که به آن زیبایی بر شاخه آن روییده  بود خشک شد 

  شیشه قهوه ناگهان  از درون گنجه بر زمین افتاد. قهوه ها خالی شدند. اما تنها درب پلاستیکی شیشه شکست  آمدم  انر در جایش بگذارم شیشه دوم  پرید. !.

گنجه کوچک اشپزخانه. من گنجایشی ندارد همه چیز کم کم فرو میریزد وهمه چیز. ناگهان از بین می‌رود وتو در این فکری که پس نوبت من کی فرا می‌رسد ؟

نه چندان میلی ندارم به رفتگان بپیوندم هنوز شعله عشقی دردام زبانه میکشد. نوه هایم به تعطیلات  رفته اند برایم  عکسهایشان را فرستادند . ما تعطیلی نداریم یعنی من ندارم ،

چون همیشه در حال تعطیلی واستراحت  هستم 

وبه این میاندیشم که خوب خاک من کجاست این جانوران در آنجا چه می‌کنند  کی  تمام  می‌شوند اما تره ‌تخمشان گرد  جهان یک یک مارا تهدید می‌کنند وبا الفاظی که لیاقت خود وخانوادشان را دارد مرا به کشتن  وانهم  به زودی میترسانند اه تو پسر ک احمق  که هنوز  ریشت درست در نیامده مانند کوسه ها گوشی را روی سرت گذاشته ای من هفتاد تن مانند ترا. به درون چاه  میاندازم به درون فاضلی آبی که از آن بیرون آمده ای ،

چشمانم را باز کردم قانون اساسی مشروطه ومشروحه . وقانون جدید. با هم. جنگ داشتند. صد ها بار گفتم اهای ایهاالناس  این مادر و  ‌پسر. همان اهرم و سدی هستند که جلوی  مبارزات شما را می‌گیرد .  آن شاهی  را که در طبق گذاشته وروی سرحلوا حلوا   می‌کنید  برای تکه  استخوانی که مادرش جلوی شما میگذارد  به ریش همه  میخندد   چقدر نا دانی . چقدر وچند بار باید فریب  بخورید. پدر ‌پسری آمدند ساختند وجانوران وحشیانه  را دشمنان فرستادند  برای ویرانی  چرا شاهنشاه مانند  آن مردم افغان یا هندو لباس نمی پوشید. وچرا  سر زمین ما پاکستان نیست. تا آنها ارباب باشند حال از هر سوی دارند مارا تکه تکه می‌کنند ‌شما هنوز به آن علیا مخدره و آن  پسرک  چسپیده اید که مرحوم اعلم میگفت کند ذهن است وشاهنشاه رنج میبرند چقدر از اینده ایران نگران بودند  امیدشان به علیرضا بود ‌ کلاغها  زود خبر دار شدند و‌اورا  از بین بردند ،

این ارباب ومالک بوتیکها ولباسها ‌مد است دخترانش نیز در همینه زمینه رشد کرده اند عریان وبی پروا.و شما   میخواهید  یک سر زمی کهنسال ر ا روی شانه های کوچک وضعیف این قوم که حتی کلام  را به درستی نمیتوانند ادا کنند. ، بگذارید ایران  یک   ؟؟؟ یک رضاشاه دومی  را لازم دارد نه یک بچه ننه ،هرچه مامان جونم بگه!   چون مخارج  ما دست مامان   جون است از من گذشت برای آن خاک میگریم وبرای آن کهسارها  ودشتهای  وسیع آن درختانی که خودمان کاشتیم آن جویبارها  آن. دشت وسیع وان صحرای کویر همیشه در نظرم هست حال باید در این ویرانه سرا با چند  زن. ومرد  بیشعور بیسواد . روبروشده وتحقیر شوم،

سلمانی من میگفت  چند سال است آزمصر  آمده ای ؟ پرسیدم مصر ؟ من مصری نیستم نژاد آنها آفریقایی است من نژاد آریایی وایرانی هستم. پوزه آش در هم رفت وگفت اوه همان خمینی ؟؟؟!!! او همین رامیدانسته نه  بیشتر بعد بزای آنکه  مرا از اندوهم جدا کند گفت شبیه کلئو پاترا هستی ،

گفتم مکر تو کلئو پاترا را دیده ای ،؟ گفت آری فیلمش را با  الیزابت تایلور  ،،،،،او بس کن احمق بس کن   

سالهاست که دیگر پایم به آن سلمانی نرسید وسالهاست که سعی دارم کمتر با این مردم بر خوردی داشته باشم، خودم هستم خودم چند نفرم . کافی است ،‌

پایان 

ثریا 

یک روز. یکشنبه داغ  06/08/2023  میلادی 

پنجشنبه، مرداد ۱۲، ۱۴۰۲

خیانت بزرگ آن زن ،

 

ثریا ایرانمنش ، لب پرچین .اسپانیا ،
طوفان  خشم من  چون بجنبد ز امواج خویش /  دیگر بیاد مردم  دریا نورد نیست 

أن لحظه ای که  شعله کشد برق خشم من. /  هر گز بفکر خشک وتر و گرم  و سرد . نیست 

خوب ! نمایش. سالگرد وسوگواری. شهر بانو  با کمک هیزم بیاران  معرکه  وانهاییکه استخوانی درون جیبشان میگذارد تا. به موقع واق ‌اق کنند وپاچه  بگیرند  حال این بیوه غمگین وس‌وگوار قرن این زن وفادار آرامگاه آن بزرگوار را  کرده محله توریست و ممر در آمد هرسال. خودش رابه. آنجا میکشاند به همراه  دورگردان و ودوربین ها و . رفقا که از قدیم آلیام  دورش حلقه  میزدند  واز او قهرمان میساختند. حال این عجوزه پیر برای پاک کردن لکه های  باقیمانده   باز خودش را به آنجا کشانده شعار انقلاب مردم را عوض کرده شیون کنان. فریاد بر میدارد  که اهای میخواستند مرا  بکشند. کشته توبه چه دردی میخورد تو الان همه مرده ای بیش نیستی. با این. گام ها هم نمیتوانی لکه های  ننگی  را که بر تا ریخ ایران گذاشتی پاک کنی ،

آیا بهتر نبود. با همان جوجه  کمونیست خود. به کوه نوردی میرفتی ‌ارتیست  میشدی  مانکن میشدی.  ، به قصر یک پادشاه بی گناه  گام نمی نهادی با پوشه ای که دستورات در آن. نوشته شده بود. تو برو ما هوای ترا داریم. در تلویزیون‌های سر تا سر عالم تنها تصویر تو. نقش میبندد تو قهرمان  خواهی شد. تو ملکه افسانه ای جهان هستی  خواهی بود  مشروط بر آینکه  اورا با خود بیرون ببری ، تا ما کارمان را انجام دهیم قول  میدهیم  که تا آخر عمر کثیفت. تو محتاج نخواهی بود برایت زمین

در سواحل لاجوردین می‌خریم . آپارتمان لوکس  در موناکو و شبهایت . را میتوانی  در کازینو ها . صرف  امور خیریه. کنید. وپولهارا بدهی اگر کم وکاستی بود خوب هنوز جواهرات هستند بجایش آن مهره های  پلاستیکی را روی شماره  ها بگذار لیوانی  ویسکی وچند سیگار. وخوب طبیعی است که بادیگاردهایت  جلوی در چرت میزنند و یک خانه  در فرانسه یکی در کلرادوی امریکا یکی  در موناکوبکی در تنریف. وزمینهایی که در آنجا ساختمان سازی می‌کنیم وهنوز در انتظار آن هستی که نور را بر تا ریکی پیروز کنی خود تو بد ترین تاریکی تا ریخ وطن ما ایران بودی  تاریکی که چهل  وچهار سال از بهترین. جوانان را از دست دادیم. دخترکان  زیبای پر آرزو. را به سینه خاک فرستادیم )قهرمانان جهانی را  روانه گور کردیم تا تو عجوزه همچنان بتوانی به زندگی نکبت بارت  ادامه دهی وهر گاه لازم شد مانند یک موش پیر از سوراخ بیرون بیایی ویک بیانیه  صادر کنی  مگر تو کی هستی ؟؟؟ آن  جهنمی ها تاتو زنده ای از سر زمین  ما نخواهند  رفت تو حافظ منافع آنها هستی با کمک آن ادمخوران  و ممکن است چند جوان  شیفته وچند دخترک تازه بالغ  را بتوانی فریب بدهی در مقابلت خم شوند وجرند ببافند.  سر کار خانم من کام به گام با زندگی کثیف تو همرا بودم وهمهرا ) میشناسم مدرک هم دارم ،

تاریخ وطنمارا تو دگر گون ساختی شاه عزیز ودوست داشتنی  مارا تو  تو روانه گور کردی و با آن موهای مصنوعی افشان سرت را روی شانه او میگذاشتی  ومیدانستی او ترا دشمن میدارد ‌هیچ احساسی هم نسبت بتو ندارد  محلی از اعراب در سینه بی کینه وپر  مهر او نداری. اما او تنهاست  ومجبور  آست با عقرب جرار . بسازد  از تر س مارهای  وافعی  غاشیه زهرداراز وکشنده. جه خوب  شد یزدان پاک  اورا  به نزد خویش خواند. وترا رسوای خلق کرد   او در حال حاضر در سینه میلیونها  ایرانی جای دارد  ملتی شریف  برای روحش دعا می‌کنند وسپاس اورا دارند شمع  روشن می‌کنند  تو وان مریم قجر  هر دو از یک رشته بافته شده اید.  رشته های از نخ ریا و مکر  وخود فروشی ،. زیاده عرضی نیست  اما من نخواهم مرد تا ویرانی ترا ببینم ، پایان 

ثریا ،

07/08/ 2023 اسپانیا. برکه های خشک شده 


سه‌شنبه، مرداد ۱۰، ۱۴۰۲

سخنی که با تو دارم .

ثریا ایرانمنش ، لب پر چین ، اسپانیا ، 

سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم.  /  دگری نمیشناسم. بتو آورد پیامی 

.انگه که فهمیدم  زبانت از رحم وشفقت می‌گوید  اما دلت لبریز  از بدی ها وشرارتهاست واین قانون زمان ماست ، همان قانون جناب    « ماکیاولی نیکی ومهربانی هر گز ثمری ندارد بلکه همان شرارت ها بهترینند .

در کنار آن زن الکن زبان. که پدرش بدنام ترین  مرد تا ریخ بود خود را در سطح یک پادو پایین آوردی آنقدر تنها وبی کس  بودی که به خار مغیلان  خود را گره زدی بی آنکه معجزه ای را برایت فراهم کنند ،.‌مهم این نیست مهم این است 

که برایت نوشتم سیاست کار تو نیست  سیاست را نمیتوان با فریاد وپاره کردن حنجره به زور به حلقوم مردم فرو‌کرد ویا پارتیزان بازی و  اتش   به.ر اه انداخت ،

آن زن الکن زبان ،‌ان پیر دختر کج وکوله را که باخود همراه ساختی نیمی از انگه را که داشتی از دست دادی.  تو هرگز مرد سیاست نخواهی بود چون  راهش را نمیدانی  سیاست.ر ا نمیتوان در کلاس درس آموخت. تنها الف و بای آنرا  فرا میگیری برای دریافت یک ورق پاره که اعتبار توست  که بتو اعتبار بدهد  بتو نوشتم. بنشین وبه همان  نویسندگی ادامه بده اول  کپی برداری می‌کنی کم کم هوش وحافظه تو بکار می اید  خودت را ویران ساختی ویران کردی مانند یک تکه سنگ سر. راه  تو نشستند  خر وخاشاکی که تو انهارا  پله انگاشتی وروی آنها . ایستادی وهمه یک  لگد  بتو زدند ،واخرین شاهکاری  فراموش شدنی نیست دست بردی درون سوراخ افعی. بد جوری  ترا خواهد گزید سم او بتو نیز سرایت می‌کند وکم  کم در گوشه ای جان خواهی سپرد ،

چرا از پرواز سیمرغ. شروع نکردی  خد‌ای  باد بود وزندگی همه ما  روی باد است ،

اما گاهی ابن باد میدمد وجان  می‌دهد  وبتو میپیوندد  گلاوبز شدن با یک یک مردان ورنان  جنبش نیست. حال  با آن تکه گوشتی که در کنار گرفته وبقول همه زیر سایه بی مقدار او راه میروی  انچه را که در درونت بود ومیشد با آن ترا  بزرگ ساخت وبه توانایی‌هایت کمک کرد نیز از دست دادی ،

متاسفم  از آب برامدی ‌بر باد نشستی  از زمین روییدی بر تیزی خارهای  زیانبار جای گرفتی  از جانوری به انسانیت رسیدی اما آن خوی را دوباره پس گرفتی ،

امروز  آینده ‌و زیبایی  های آن وزیبایی وقدرت همه در ‌پشت تو مرده اند  وتو آب واتش وخاک را بهم بمال شاید بتوانی قلوه سنگی از آن بسازی وبسوی آنهاییکه ترا  میزنند پرتاب کنی .

سرازیر. شدی. ،.  هستی ما تنها یک دم است  وما میتوانستیم  آن. دم را گسترش داده وبزرگ کنیم  از تمام  یک دم ناچیز   میتوانستیم  یک سیمر غ  گشوده در بر پهنه سرزمینمان  پرواز دهیم وتو همه چیز را ویران ساختی  وان یک دم نیز فرا ری شد  یک سرشک بود   یک پیک بود  وخود خدا بود. وت‌‌وانرا رها ساختی ،

خرد یار ویاور تو باد 

 پایان ،‌ثریا ،

اول أگوست  2023 میلادی برابر با دهم. امرداد ماه ؟؟!! ،
 

دوشنبه، مرداد ۰۹، ۱۴۰۲

دنیای زیبای ، زیبای، زیبا، ما !


 ثریا ایرانمنش . لب پرچین . اسپانیا !

 روو ه یکسو شد ، عیدامد  ودلها بر خاست / می ز خممانه بجوش  امد و می میباید خواست 

توبه زهد فروشان  گران جان  بگذشت /وقت رندی  وطرب  کردن رندان  بر خاست  

«حافظ شیرازی»  

اگر بدین افسانه دل ببندیم ودر این گمان باشیم که روح می‌رود ودرقالبی دیگر بر میگردد  حال خدا میداند  بقول مولانا از حیوانی آدم می‌شود  ناگهان تو در صورت فردی یک آشنایی میبینی ، از خودت میپرسی که. ،

اورا کجا دیدم ، او خیلی بمن  نزدیک است.  خوب شاید در گذشته  نبستی باهم داشتیم شاید هم رومئو  و ژولیت قرن بودیم ؟!  

من خوب میدانم لال بودن وحرف نزدن چیست اما نمیتوانم خودم. را  محبوس کنم  ویا خاموش بنشینم وتماشاچی باشم  هر چیزی مانند زنگ رگه‌ای مرا وقلب مرا به صدا در میاورد  آنگاه باید فریاد بکشم وبه آنهایی مرا  لال  ومیخکوب کرد ند لعنت بفرستم ،

این روزها لال بودن را بیشتر دوست دارم ومیکذا رم الکن.ز بانها. حرف بزنند فریاد بکشند وخودرا خادم ملت   بدانند. کدام ملت ؟ از. زمانیکه من به  دنیاامدم. همه باهم غریبه بودند  حتی خواهر برادران با رودربایستی وپنهانکاری با هم صحبت می‌کردند در هیچ چشمی نشانی از آشنایی نبود هرچه بود هوس بود طلب بود  ومن تصمیم گرفتم  دردهارا بصورت کلمات  گاهی مستقیم وزمانی منحی شکل بدهم ،

آواز وطنین گفته های و کلمات در خاموشی  میرقصیدند آنها نیز درد میکشیدند پیچ وتاب میخوردند  ودرد تمام  وجودم  رافرا میگرفت ،امروز. دیگر  کلمات هم نمیتوانند پیچ‌وتابی بخورند. ودلی  را به هوس بیاندازد. همه چیز سهل پایان آسان   در پستیو مغازه. درکنار دیوار اشپزخانه عشق در یک ثاثیه.  روشن وخاموش می‌شود انسانی خم میشود  تا می‌شود. دولا می‌شود  چند تا میخورد  سپس هموار مصاف دهانش. را پاک می‌کند  کسی آن  چین وچروکها  وان خمیدگی  هارا نمیبیند   انحیله  وتزویر را نمی بیند  مهم  نیستند. تشنه بودیم لیوانی  آب بهم تعارف  کردیم،همین ،

ومن در خم وپیچخوردگی کلمات بی آنکه بدانم با کی. ودرباره چه چیزی. سخن میرانم نا،گهان  دچار آشفته‌گی روح شده کلمات  را به. دنبال هم میچیدم وسپس فراموششان می‌کنم ، 

در این چین وچروک ها خود من وجود ندارم. ، روحم نیز . راهی ندارد . پوسته  های بود که از میان  انگشتانم فرو. ربخت ،همین ، نه بیشتر 

قدرتمندان دینی وسیاسی هنوز نتوانسته اند لبان مرا بهم بدوزند 

اگر دهانم را باز کنم چه بسا زبانم را نیز ببرند  دهانم همیشه بسته است  پیکرم نیز بی زبان وخاموش است تنها یک تماشاچی دراین ماتم  سرا هستم که ،،،،نامش زندگی  است ،.

پایان 31/07/2023  میلادی 

شنبه، مرداد ۰۷، ۱۴۰۲

ساواک و…. شاه


 ثریا ایرانمنش ، لب پرچین ، اسپانیا ،

 ( یک دلنوشته )

 رییس اداره کار کزینی ما یک مرد لاغر اندام . بنام حسین کچل بود اما ،،، او همیشه یک کارت عضویت در ساواک داشت که همهرا  میترساند. من نمی نرسیدم  او با هر زنی که میل داشت میخوابید زن وچند بچه داشت وهمسرش اورا عزت. صدا می‌کرد .

حسین کچل با ریاست دفتر ما که  او بانویی از همین قبیله بود وماومعاون اداری یکم

 مثلث درست کرده بودند .

مدیر عامل مرا به سمت ریاست دفتر خودش منصوب کرد. اه بد جوری شد  شدباید  به نوعی اورا  به جایی. دیگر  بفرستیم  انبار چطور آست ؟! برای زدن اتیکت ؟ .


نه معاون کل وریایت  معاملات دولتی بد جوری گلویش پیش من گیر کرده بود اورا پیش من بفرستید .

وارد یک حرم سرا شدم تنها.  کار پردازان مردانی که برای. خرید اجناس بیرون میرفتند   عده ای قلیلی اما بقیه همه زن بودند یکی اوردر  ها را مینوشت و چهار نفر  ماشین نویس. داشتند حسابدارشان جدا  بود رییس حسابداری یک دختر لاغر اندام سیه چهره بود  که مورد  لطف ارباب واقع شده همه باید از او اطلاعت می‌کردند ،

من سیگاری را روشن میکردم ودر گوشه ای می ایستادم ،

خوب کجا ودر کدام گوشه میل دارید میز مرا بگذارید. ،میز ؟. درست چسپیده  به جناب ریاست !!!!

 غوغا شد چند زن ودختر قدیمی استعفا دادند  بماند 

همه از آن حسین کچل بخاطر آن کارت لعنتی  عضو ساواک میترسیدند غیر از من ، عده ای از دختران وهمکاران من جذب  ساواک شدند وبا کمک دلالن بعنوان پرستوهای ساواک. به آنجا رفتند حال همه صاحب خانه. فرش های گرانبها  خو ب خاک بر سر تو هم بیا. ! نه مرسی. آنجا جای من نیست ،


حتی. پسران دایی خودم. نیز عضویت در ساواک را داشتند حال. میخواستند به اداره دوم ب 

روند. ومرا واسطه قرار داده با فلان تیمسار. حرف بزن ،

نه ! من هیچگاه. چنین کاری نخواهم کرد هر گهی  که میخواهید بخورید اما با من کاری نداشته باشید ،اداره ساواک سازمان امنیت کشور. چند اطاق مخصوص داشت که روی آن همیشه ورود ممنوع  دیده می‌شد 

یک اطاق متعلق به شاخه زیتون  اسراییل بود . 

یک اطاق مربوط به سی ای ای. امریکا بود یک  اطاق. مربوط به  ام ای فایو انگلیس بود یکی هم  همیشه درش بسته اما آدم‌هایی درونش میچرخیدند   آنجا مر بوط به کا ،‌گ ، ب ،‌ بود شاه بی خبر از همه این دسته بندی ها خیال می‌کرد درامان  دوستان دارد به آبادانی مملکت. خدمت میکند !!

ماهی یکبار. گزارشی به او میدادندند. قربان همه چیز زیر چتر کنترل است چند چپول و کله شق ‌احمق را هم تفنگ. به دستشان داده بموقع مانند یک رباط از آنها استفاده می‌شد ،برو بکش ، نخست وزیر ، وزیر راه، روزنامه نگار .ناگهان روزی نامه های خارج هوار هوار ای وای شاه وساواکش مشغول کشتار مردم بیگناه آست ،روح شاه بی خبر  بود هر روز. روزی نامه های  خارجی مانند لوموند ‌و بقیه زباله ها را  میخواند بر  این باور بود که کشورش در امان است ، بی خبر  ازانچه امثال حسین کچل وجناب ریاست کل برایش  خواب دیده بودند. تیمساران واربابان سیاست  خارج نشسته بعنوان رهبر گروه‌های دانشجویان با آنها تبانی کرده بودند و داستان همچنان ادامه دارد .بیچاره شاه ، بیچاره من وامثال  من که تنها مهر وطن در دل نشانده ایم نه  یک تکه طلا ، 

در انگلستان همسرم بمن میگفت خانه ر ا بیمه کردم بخاطر پالتوی تو وجواهرات تو !!!

خندیدبم وگفتم دراین اطاق غیر از من وتو‌کسی نیست اما پالتو قلابی ودر فروشگاه سی اند ای هزار پوند فروخته می‌شود انگشتری ها هم نگینشان قلابی وشیشه های  ساخت لابراتور ها  هستند تنها چند  سکه تاج گزار ی  ‌پهلوی بوددکه آنها ا من خودم خریده بودم.  

دیگران را فریب بده. تو مانند آدم لاغر ومرده ای هستی که شکمت  را جلو داده ‌احساس  مدیر کلی  هنوز در وجودت. مبجرخد برای من هیچ هستی هیچ.  مهم نیست چند نفر را در ساواک داری. من از هیچ کس وهیچ چیز وهیچ جا نمیترسم  تو باید از من بترسی 

بیچاره‌ من و بیچاره  شاه ، هردو قربانی بودیم بخاطر میهنمان و خدمت ‌ومهربانی هایمان ،

پایان 

تکمله ،،،،،،‌جناب ثابتی !!!! اگر جایی اشتباه است مرا از اشتباه بیرون بیاورید سکوت شما. جایز نیست !

جمعه، مرداد ۰۶، ۱۴۰۲

شاه ما رفت


 ثریا ایرانمنش . لب پرچین . اسپانیا ،‌

من همیشه دردهارارکمی. دیر تر احساس می‌کنم. درد دور سرم میچرخد و . سپس بر جانم مینشیند 

شاه من رفت  آنکه پدر من و پدر سر زمین من بود رفت ، به آوای خواننده گوشم میدهم واشک میریزیم از این کوچ  وکوچیدن ازاینجا به آنجا ،

وبه سر نوشتی که بر چهره ام رقم خورده. وستاره ای که در آسمان  زندگیم خاموش شد .با رفتن او دیگر شوق زندگی در من  نماند هیچ‌چیز دیگر مرا خوشحا ل نساخت بود ونبود برایم یکسان بود  ، هر ماه حقوقم  را میگیرم ودرون کشو میریزم بی آنکه انهارا بشمارم  این کاغذ های منقش  به عکس دیگری برای من ارزشی ندارند ،

به کوچ خو د میاندیشم ، به دویدن های صبح زود از بالای تپه ها وخودرا رساندم به چادر سیاهی که در میان دشت. بر پا شده  بود. اسب‌های زیبا  شترهای   جوان ومن در انتظار خامه وسر شیر و کره بودم تا آماده شده انهارا به همراه کاسه عسل بالا ببرم  برا ی ناشتایی.  پس از آن دوبار پایین بیایم با پسر بچه هاودختر بچه هایی که لباسهای رنگینی پوشیده بودند. دور  تپه ها  وبیراهه  ها بدویم وسپس خودرا دیوانه وار درون رودخانه پر آبی که از بالای ک‌وهستان  سرازیر می‌شد بیاندازیم  بی هیچ ‌واهمه سعی میکردم  بر خلاف اب حرکت  کنم  واب مرا هول میداد تا جایی که سرم به تخته سنگی میخورد صدای دایه از بالای تپه بگوش میرسید. که اخر خودت را به کشتن میدهی بیا بالا ،  

کره اسب‌ها شیهه میکشیندند چه بوی خوشی داآشت آن صحرا وکسی را با کسی کاری نبود ..

من همه آن نعمت  را اره‌مان شاهی داشتم  که در قاهره اورا کشتند او میمیرد چه عجله ای داشتید بر ای چند  سرباز  ولگرد  که اسیر  دست چند ولگرد دیگر شده بود ند نمایش تهوع آوری را بوجود آوردید تا اورا به این سرعت بکشید ؟ 

اه بانوی داغدار. بانوی بیوه. هنوز میل برگشت داری  ؟ من نه ، آن سر زمین   برایم برای همیشه مرد 

امروز بیمار م تمام روز در تختخوابم افتادم و  خوابیدم. خواب  رویای فراموشی هاست. دلم تمیخواست بر مرگ او گریه کنم او قهرمان همه دل‌ها شد او قدیس شد ونقش او در اسمانهاست ودشمنانش را هراسی فرا گرفت . ملتی برای او گریست حتی تسلی که اورا ندیده بود ،

از این دشت به آن دشت ، از این شهر به آن شهر از این سر زمین به آن سر زمین. کوچ  میخواهم کوچ کنم  میخواهم از اینجا هم بروم اینها مشتی گوسفند هستند که لباس. انسانهارا پوشیده اند  قدرتی دیگر انهارا هدایت می‌کند آن قدرتی که در ‌واتیکان نشسته ،

میخواهم جایی بروم که باز رودخانه را ببینم. وکوچه های خاکی وخروش کره اسبان و مادیانها و ….. همه خواب وخیال است تو با زنجیر کلفتی اینجا بسته شدی   

نه تن چشم بتو دارند.  ؟ اه چقدر تنهایم ، چقدر تنهایم ‌چقدر این اشک‌ها در تنهایی مرا کمک می‌کنند د  در سایه نشستن ونظاره گر أفتاب بودن. وتماشای  ستارگان در شب ، چند ماه است  که رنگ خیابان را ندیده ام وچند ماه است که جلوی هیچ مغازه ای نایستاد ام تا چیزی بخرم ؟ خودم نمیدانم،.  شاها ورودت را به قصر فرشتگان  خوش آمد میگویم زمین جای تو نبود وشیطان در کنارت زمزمه عشق میخواند  تو چاره نداشتی و. تو نیز مانند من تنها شدی ، روانت شاد ،

نمیدانم چه ها نوشتم  اما دیدان آن فاحشه چارقد بسر که از دیوار بالا میرفت و انگلیسی  حرف میزد و دروغها را  مانند یک زدنجیر بهم میبافت داشت حالم را بهم میزد حال  تهوع داشتم، لعنت ابدی بر شما باد ، 

یک روز نمیدانم چه روزی آست اما میدانم  روز گذشته او به آسمان  پرواز کرد ، 

ثریا ، ۲۸ژ‌ولای  میلادی