جمعه، اردیبهشت ۱۵، ۱۴۰۲

و… این سوسن است که میخواند

ثریا. ایرانمنش و لب پرچین …
نوزده سال از مرگ زنی می‌گیرد که شیرینی همه محافل بود ودر غربت میان فاحشه های لوس انجلسی  گرسنه ‌برهنه جان سپرد یکسال دست شکسته آش را با خود حمل کرد چون پول نداشت  دیگران فقط برایش دست میزدند دستهه‌ای آلوده آنها. نشکسته بود  .
و…این سوسن است. که میخواند./// بستی تو تا بار سفر از خونه ما !.ومن طاقت این درد را نداشتم وتب زیبایی انراهمه صفحات اورا  خریده بودم شبهای  دراز بی عبادت چه کنم که مورد تمسخر اهالی مومن خانه قرار میکرفتم بلی ! طبع تو به گناه عادت کرده !!!! کدام گناه. دزدی کار شماست مال. دیگران را  خوردن. کار شماست با رفتن به زیارت کربلا ومشهد روی همه. کثافات خود مانند گربه خاک  میپاشید وان را میپوشانید. یک لقب حاجی برایتان کافی بود تا دنیا را  در میان دست‌هایتان بفشارید 
گناه من این بود که سوسن را دوست داشتم ،
دیگر میلی نداشتم آن خرمن فضیلیتی را که سال‌های اندوخته بودم در برابر چشمان کور شما به نمایش بگذارم سوسن بهترین دوستم شده بود .در کنار شوپن و بتهون  ‌لیست  اورا قرار داده بودم به همراه شور فکرت امیروف میگریستم وبه همراه سوسن. گریه می‌کردم .
دیگر زیبایی ها بر ق جواهرات لباسهای ابریشمی ساخت. بوتیکای   تازه رشد کرده‌ در نظرم جلوه ای نداشتند آنقدر آنها را میکوبیدم تاله  شوند در آن خانه هر چه بود  زشت بود کثیف بود آلوده بود چگونه پالهنگ زیبایی خودرو روی اینهمه پلیدی و زشتی وکثافت بگذارم کجا می‌شود رفت. وفرار کرد .
آخرین کلامی را که سوسن در گفتارش با مصاحبه کننده. ابراز داستانی بود « چرا به دنیاامدم » ؟؟ حال منهم همین  سئوال را دارم. چرا به دنیا آمدم . چرا از کویر بزرگ را رهاکردم چرابه این سر زمین بی هویت آمدم همه سر زمین‌ها بی هویتند اما من در میان بازوان زرتشت بزرگ غلت  میخوردم  حال ،،،،،،برای سوسن  گریستم  واب دهانمان نصیب  کسانی فرستادم که به ظاهر هنر مند ودر باطن خود فروش بی ارزشی بودند سوسن از فقر وگرسنگی  مرد. خانم های دو همشیره از فقط پر خوری  روانت شاد زن بزرگ ودوست داشتنی
پایان ،جمعه 05/05/ 2023  میلادی

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۴۰۲

عقل ما ، شعور ما ،


 ثریا ایرانمنش و…. لب پرچین ،،اسپانیا 

و….. خداوند. عقل را از بشر گرفت ودیگر چیزی برایش نماند  این عقل ماست که تعیین کنده همه چیز است  ونشان می‌دهد چگونه می‌توان از یک  تکه خمیر خام نانی تازه به دست آورد  ما خیال می‌کنیم هر کدام علامه دهریم ودنیا یک تکه مواد خام حال میل داریم با کمک جوشن کبیر  دعای ندبه جهانی  به زیبایی بهشت بسازیم .

مدتهاست که نه حوصله نه خاندان را  دارم ونه نوشتن حتی تلویزیوندهم خاموش  است تارصدای مرگ فخری  نیکزادرا شنیدم .زنی که هیچگاه گمان نمیبردم خواهد مرد. هشتاد ‌دوساله بی صدا بدون جنجال  در لندن زیست  بیاد عشق دیوانه وار شادروان فریدون مشیری افتادم که مرتب در وصف لب لعل ‌چشمان خمار او. شعر میسرود . بیاد ناهار خوری طوس متعلق به رادیو تلویزیون وکارکنان آن بودم که به همت دوستی اکثرا ناهارم را به همراه این عزیزان آنجا میخوردم.

امروز ایران من وان گذشته به تلی خاک متعفن تبدیل شده که بر بالای آن یک پرچم کاغذی گذاشته آن ورودی یک اجر نوشته اند ،

روزی در اینجا تمدنی بزرگ با مردمانی  فهیم وبا شعور و مهربان و زیبا ودوست داشتند  وجود داشت امروز تنها یک تل خاک آلوده از آن باقی مانده است ،

أن خورشید درخشان ولبریز  از نور  وتازیانه جویش همه حواس خودسرانه از دست داد وعقل ها را  در کاسه سر خشکانید خورشیدی که هر صبح بهاری برای ما دلبری ودلر بایی می‌کرد حال تبدیل به یک تیغه برنده شده ودر بعضی جا ها عقلهارارنیز خشکانده است .امروز همه چیز گناه است پیکرهساختن ، نقاشی ، رنگ کردن  ولباسهای دلخواه یک صومعه سیاه به همراه مردان تازیانه به دست. مانند راهبه ها باید. رفت وارد  کرد عقل ها خیلی زود  در کاسه سرشان خشکید .

آنها همه سنگ شده اند. مردمانی که روزی شادمانه میزیستند امروز تبدیل به گل ولای لجن  شد اند  مواد مسمومی که دیگر نمیتوان انر شکل داد .

نور خورشید تبدیل به خنجر شدهذ پهلو. ها را  میشکافد ومیرود ‌من در پی یک صورتم  که چهره گذشته مرا بیاد بیاورد  همه مرده اند همه هیچند  من هستم با خرد خویش واندیشه های که نگذاشتم زیر تابش نور آفتاب بخشکد حال هر چه را که میل دارم از آن میسازم .‌حتی عشق را ،‌پایان 

تاریخ دوم ماه می دو هزارو 02/05/2023 بیست ‌سه میلادی .

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۴۰۲

پشت پرده های سیاه

ای خوشا پرده های سیاه فراموشی. آیکاش.  میشد منم الزایمر  میگرفتم وان جادوگر را با پای چوبین فراموش می‌کرد
 

ای کاش می‌شد همه چیز را به دست فراموشی میسپردم ‌شبهاراحت میخوابیدم. هنوز بوی گند ان عطرهای زننده تندوتیز او  مشامم را آزار می‌دهد ‌هنوز خوابیدن لمس کردن  کردن آن مرد لعنتی درمیان دو پستان گنده او مرا آزار می‌دهد  برایش خانه خرید پالتوی پوست قره گل خرید اثاثیه خانه  را پنهانی به خانه او ‌منتقل میکردحتی تکه تکه جهازی  را که برای دخترانم جمع آوری کرده بودم او بین دو مرد میرقصید لبانش راقرمز می‌کرد پستانهاراربیروندمیانداخت سیگاری لابلای  انگشتانش میگرفت. وهمیشه مانند زنان ارمنی  یک کیسه نخ بافتی. به دنبالش بود حد اقل زنان ارمنی برای شرافتشتشان  کار می‌کردند اماراوبرای نمایش .اه هشت سال  پیکر چلاقت را درون  سبد جابجا کردند  همه نور  چشمان وعزیزانت  را از دست دادی اما قطره ای  اشک نریختی همیشه پاهایت باز بود برای دو مرد .

 آیکاش می‌شد فراموش کرد  آیکاش. می‌شد فراموش کرد

دوشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۴۰۲

گفتی ۱

 گفتی بنویس همه را بنویس واههمه مکن تمام شب این صفحه جلویم باز بود. از چه بنویسم. در چاه توالتی بد بو را باید بردارم بینم آمارا بگیرم ‌از تعفن آن حالم بهم می‌خورد ،نه. در توالت را محکم بستم دورش را نیز ساروج گرفتم تا بوی نامطبپوع آن  بیشتر روان مرارازار ندهد .  دفترا بستم. تنها میدانم که این مردم هیچگاه آن مردم نخواهند شد وانچه بر من گذشت به خاک فراموشی سپردم  بگذار با اندیشه های کرم خوردهشانزندگی را نشخوار کنند  ، یک زن در آن واحد با دوبرابر همخوابگی دارد  معلوم نیست کدام بچه حقیقی هستند  پیر مرد تریاکی بیمار دلش خوش بود که همسران بنیاد جلال وشکوه گرفته غافل از آن بود که. آن زن تنها به ظاهر همسر را جلوی بقیه میپرستد پولهای این یکی بهتر بود  باقی بماند  دیگر از من مخواه که بنویسم. بگذار همچنان در کثافت وپلیدی روح خود زندگی کنند ‌نامش را زندگی بگذارند ، نه ،‌ از من مخواهذ درب این سوراخ بو گرفته را باز کنم و

هرچه تا را یکی یک به نمایش بگذارم ..

و…..تو‌خودت در همان دوران کودکی آنچه را که باید ببینی دیدی ودر ذهن کوچکت پنهان ساختی دیگر انرا  آلوده نسازید بهترین کاری که در طول عمرم انجام دادم فرار از آن توالت بود .‌

پایان

یکشنبه، فروردین ۲۷، ۱۴۰۲

ثریا ایرانمنش ….و…. لب پرچین ، ساکن اسپانیا

!دم صحبت غنیمت دانش که بعد از روزگار ما 
بسی گردش کند گردون  بسی لیل ونهار آرد 
بهار عمر خواه ای دل  و گر نه   این چشمه هر سال 
چو نسرین  صد گل آرد ببار وچون بلبل هزار آرد 
حضرت حافظ شیرازی 
نگاهی به نسل گم شده دیروز ونسل سر گردان امروز. مرا به این فکر انداخت که کم کم نژاد پاک واصیل ایرانی از میان خواهد رفت  همچنانکه در سایر کشورهای قدیمی ‌صاحب تاریخ دیگر یک انسان  اصیل آن دیارا نخواهی دید. مانند مصر. و
چه بسا دیوانه ای پیدا شود ‌داستانی همانند سینوحه برای سر زمینی که میرفت سومین کشور جهان شود بنویسد وجه بسا مارا نیز به باد تمسخر بگیرد 
این روز ها نان دانی  عده ای همان  یوتیوپ ویا سایر دکه های ساخته شده از نوع تکنولوژی  جدید است واما من هنوز دفتری دارم ومدادی وخودکاری ‌صاحب یک کلکسیون قلم هستم  تا در آینده ببینند که ما چگونه مینوشتیم و
چگونه میخواندیم وجه  طبع سرکشی برای فرا گیر یها داشتیم. شعر ‌شاعران مانند نان شب سر هر سفره نشسته بود ورادیو در گوش ای داشت برنامه گلهای   جاویدان را پخش می‌کرد .
به چکار ابدت ز کل طبقی. /از گلستان من ببر ورقی 
گل همین  پنج روز ‌شش باشد / وین گلستان همیشه خوش باشد  ،،،،،سعدی از کتاب بوستان وگلستان او‌
….
امروز تنها. برایمان عکس جعبه واجبی را میکشند ودستور کرم های نرم کننده را به هنگام. کارهای خوبی از نظر خودشان نشان می‌دهند کسی دیگر نه به دنبال رودکی سمرقندی می‌رود نه به دنبال عارف ‌نه به دنبال فروغی بسطامی ونه به دنبال محمد حجازی ونه دشتی با کتابهای  خوبشان وشجاع الدین شفا که روانش شاد با ترجمه کتابهای خوب و دلنشین ودر لابلای آن. فاش کردن اسرار را بما نشان داد. امروز یک فاحشه گل بسر  شده مظهر وطن پرستی   ‌حضرت ولایتعهدی با دو دست چاقالوی خود نماد قلب. گلو بالیستهارا به ما حواله می‌دهند ، ما باید از خودمان جدا شویم باید گم شویم  گذشته ها باید پاک شوند مالکیت از بین برود. من حتی صاحب قلب خودم نیز نخواهم بود که انرا به دست چه کسی بسپارم ،
همه رفتند. همه رفتند یا جوان یا پیر یا در جنگ‌های چریکی کشته شدند ویا درجنگی که ناگهان از هوا برایمان  رسید در آن زمان بود که کم کم تجاوزها شکل گرفت زنان ودختران را بعنوان همراه ‌آشپز ونگاهدار سربازان به جبهه روانه ساختند وانها پس از چندی با یک نطفه حرامی بر گشتند دیگر خودشان نبودند وان بچه دیگر هیچ احساسی  در هیچ موردی نداشت نه خواهر را  میشناخت نه مادر را تنها تجاوز را میشناخت. کتک زدن  وکشتن را فرا گرفته بود. با دهان والفاضی کثیف و…. بدین سال نسل ما عوض شد ونسل قدیم یا مردونابود شد یا فرتوت در گوشه ای بین فراموشیها دارد. چرا می‌کند ،
نه ، دیگر انتظار انرا نداشته باشید که ایران  ایران وسر زمین دلیران شود  چند تکه می‌شود عده ای شیره ای وتریاکی  هم با فاحشه خانه های  احداثی خود روزگارشان را به اتمام میرسانند.
یاران موافق همه از دست شدند /در پای اجل یکا یک مست شدند 
خوردیم  ز یک شراب  در مجلس عمر /دوری دو سه پیشتر زما مست شدند 
خیام نیشابوری 
پایان یک غم نامه ،ثریا ، 16/042023 میلادی

شنبه، فروردین ۲۶، ۱۴۰۲

دنبال چه میگردیم .

ثریا ایرانمنش و… لب پرچین ، اسپانیا 

امروز زمانی است که ما با تجربیاتی تازه رو برو شده ایم  گاهی  سعی داریم  آنها را از خود دور کنیم اماباز به به دنبال گله  راه میافتیم وبهر روی بنوعی انرا  در گوشه از  روحمان جای میدهیم  یا با ایده ولوژی های ساختگی ‌نو  أنرا مخلوط می‌کنیم  وهیچگاه در این فکر نیستیتم که  بعضی از آنها را در درون سر کوب کنیم. دنباله میشویم  درب افکارمان را قفل می‌کنیم گذشته ها را  تا حدی به زیر فرش پنهان میسازیم مگر  به آنها احتیاج باشد. .

امروز دیگر کمتر  کسی می‌تواند از گذشته خود یادی بکند. آنقدر  در افکارمان  وعلیرغم میلمان. انواع کثافات را  فرو کردند که گاهی بکلی فراموش می‌کنیم انسانیم ،

لبی تر کنیم ،سیگاری بکشیم علفی و با خماری در رویاها سیر کنیم .

هیچکس به دنبال  آن. نیست که خودش را بیابد. وبگ‌وید من خودم هستم خود  من کم کم گم می‌شود  ‌سپس با کمک رمالان وفال گیران وپیش،گویان. به دنبال خود میکردیم .

تا اینجا ما هنوز در پنهانی به بعضی از اعتقادات خود . وابسته ایم   گاهی هم. در یک فلسفه یا عقیده گم  میش‌یم  وهیچگاه نمیدانیم که حقیقت چیست برای خود منطق زیاد میبافیم در حالیکه بین این دو فرق زیادی است .

 عده ای امروز همه دم  بو گرفته یک سیاست را گرفته اند. دور خودشان میچرخند  غافل از آنکه. بزرگان چه خواب دهشتناکی برای بشریت دیده اند برای زمین وبرای طبیعت  تنها کافی است نگاهی به بارانهای سیل اسا. هجوم برف‌های ویخ بندان‌ها ‌یا. آفتاب داغ   وهجوم بی امان  مهاجرین  بیاندازیم. ه‌وایی را که تنفس میکنبم لبریز از سم است غذایی را که میخوریم  درونش ذرات سم را می‌توان یافت زمین دیگر کشت نمیدهد وامروز خاکستر مردگان. بجای خاک باغبانی درباغچه ها پهن می‌شود  وجه بسا فردا بجای روییدن یک گل ناگهان یک گوش یا یک کلیه ویا یک بینی بر شاخه نشست.

خاک دیگر بوی خاک را نمیدهد. ک‌وه ها همه زیرشان خالی شده  کم کم فرو میریزند  ‌ما هنوز به شکست انسان  پی نبرده ایم وهنوز مرگ طبیعت را باور نداریم .

جز درد نیست درمان  آنجا که درد باشد 

که پرده های غیبت  شد آشکار مارا 

امروز همه در میان دردها خفته ایم  .

این گره که تو بر دل. افتاده است 

کی گشایش  که مشکل افتاده است 

ناگشوده  هنوز  یک گره هم  

صد گره  نیز حاصل افتاده است ،

«عطار نیشابوری» 


پایان 

ثریا .15/04/2023  میلادی