جمعه، مهر ۱۵، ۱۴۰۱

دخالت بیجا

ثریا ایرانمنش « لب پرچین ». اسپانیا 

( یک دلنوشته ) 

روزیکه از ملکه هلند خواسته شد که استعفا بدهد وتاج وتخت را به پسر کوچکش واگذار مند وعروس  أرژانتینی او تکیه بر صندلی او بدهد ، غم جهان را با لبخندذی در دل نهان کرد واستعفای  خودرا امضا نمود وبرای مدتها کسی اورا ندید. رفت با نوه هایش سر کرم شد هیچ عکسی یک مطلبی  در باره او در  هیچ رسانه های دیده نشد. تا  زمانی که اندره ریو موسیقدان این زنان اورا از خلوت بیرون کشید وبرایش بک کنسرت خصوصی بر پا کرد اما او همچنان با همان شیوه آرایش همیشگی وهمان لبخندی که بیشتر به سکوت شباهت داشت در بین ملتش چرخید ودوباره به پناهگاه رفت ،اما متاسفانه ملت ما و اربابان گذشته ما هنوز خودرا صاحب الختیار سرنوشت سه نسل بعد میدانند.

شاهنشاه أریا مهر   مبلغی را در بانک  مانهاتان  به بانک شریک ودوست خود راکفلر بزرگ  بنام ولیعهد.  به امانت کذارد تا روزی که به سن قانونی رسید و به ایران برگشت برای ساختار سر زمین ویران شده اش ا.ز  آن استفاده کند وتا زمانی مه درخارج هست تنها بعنوان ولیعهد می‌تواند بهره انرا بگیرد  وحقوقی از دولت نیز بعنوان بک ولیعهد  تبعیدی تیز دریافت کند و 

اما آنها ول کن نبودند یک روز شاهنشاه میشدند ، روز دیگر  رییس جمهور میشدند ومادر تاجدارشان  تیز در کسوت  ما در ایران هر ازگاهی  خودی را به نمایش میگذاشتند ایشان احتیاجی ندارند سر مایه  کذاری در عطرًمد و شراب و املاک 

  برای چند نسل کافی لست به اضافه سهامی  را که اعلیحضرت برایشان و به نامشان  خریدند. کافی آست که زندگی کنند 

در امنیت کامل بسر میبرند میهمانی هایشان بر قرار است وبقیه هم بما مربوط نمی‌شود

انچه بما وسر نوشت ایرانیان مربوط است بلا تکلیفی آن ملت آست دستور پشت دستور مصاحبه پشت مصاحبه ودوربینها مشغول کار. وجوانان وغنچه  های نورس وسط خیابان‌ها مانند یک گل  پژمرده در خون میغلطند. پیام پشت  پیام عکس. پشت تک همچنان این رودخانه کل آلوده  جاریست بی آنکه هیچ  نقشی در آن یافت شود ،

خواستم از  بانوی تاجدار تقاضا کنم شما هم مانند ملکه هلند در خلوت خود بافتنی ببافید ویا اکر مومن هستید نماز  بخوانید وبا ماشینهایژ الکترونیکی  نوین به حساب‌ها شخصی  خود برسید ملت ایران. ا رها کنید. حضرت ولایتعهدی هم گمان نکنم أن جایگاه امن  وامنیت وخوشی ها خودرا فدای دخترکان  برخاست افتاده ایران بنمایند نه شهریاری وجود دارد ونه شاهی بر میگردد  مگر مشتی جیره خوار که مانند موش گوشتخوار در انتظار یک معجزه   پیر شده اند ،

نسل جوان ما نسلی است که میداند میخواند مانند ما گاو نیست  که سرش به چرا مشغول باشد ‌پهن پخش کند این نسل با همان 

روسری کهنه آن جباران  را پایین خواهد کشید ،

تقاضای این مادر واین زن رنجدیده از شما این است که خودرا کنار بکشید بعنوان یک ایرانی دلسوز حق هر. ابراز عقیده ای را دارید نه آنکه هنوز شهسوار  وشهنواز وپرنسس  پرنس وغیره بر کالسکه زرین سوار شوید ومردم را به چند گانگی تقسیم کنید. بگذارید آنها خودشان سرنوشت خودشان را  تعیین کنند  سگ های  درنده شما وان رژیم منحوس به آندازه کافیدر فضای مجازی آتش بر پا میکنند شما همان  آتش زیر خاکستر بمانید هم برای شما خوب است هم برای ملت ایرآن. حتی من بخودم اجازه نمیدهم درجاهایی فضولی کنم چرا که درجای  امنی نشسته ام ودیگر هیچگاه هم روی سر زمینم را نخواهم دید بحکم جبر طبیعت ،

پایان 

با احترامات فائقه 

ثریا ایرانمنش جمعه  هفتم اکتبر 2022 میلادی  

پنجشنبه، مهر ۱۴، ۱۴۰۱

خاک تیره


پیش از شماأب معنی دریا شدن ندآشت / شب مانده بود. و جرئت فردا شدن ند آشت 

در این کویر سوخته در خاک بی بهار /. حتی علف اجازه روییدن ند آشت ،،،

،ثریا ایرانمنش

« لب پر جین »  اسپانیا .

 چیز زیادی برای نوشتن ندارم  دیگران مینویسند میگویند میسرایند. ومن در گوشه اطاق غم زده ام که شاهد دردهای بی امان من است تنها  تاسف میخورم حتی اشک هم از بیرون آمدن دریغ میکند شاید او هم میترسد  ، تازه کردن چشمان وریختن چند قطره اشک روی کاغذ.  شاید تهدید شده باشد !؟ امر‌وز  ما شاهد سر زمینی هستیم که کم کم خالی میشود وخدا در آنجا مشغول گدایی  است تا از بخشش ناچیز ما شکم خودرا سیر کند وما از سر شوق دوباره به چهچه‌ می پردازیم  .

خدای نادیده کم کم  گم شد ، فراموش شد.  من به دنبال خدایی هستم که اورا ببینم  اورا لمس کنم  بوی اورا به مشام جانم بفرستم  از او نیرو بگیرم  وا زاوبخواهم تا دندانهای تیز ‌برنده سگهای شکاری را از کار  بیاندازد انهارا بگورستان خودشان بفرستد  آن پیامبران دروغین در پی درمان شکم های باد کرده خود باشند  وپوست شفاف ما. دوباره بزق بزند واز زیر آنهمه شفافی موی رگ‌هایمان که دران خون اجداد پاکمان جاریست به نمایش گذارده سود ،

آن خدای نادیده را از ما گرفتند وکشتند واورا سوزاندند تنها بوی تعفن  بلند است  وما امروز به یک  آهنگ گوش فرا میدهیم آهنگ هم آهنگی ویکی شدن. برای نجات خودمان ،

ما خدایی را که چون  یک سنگ سخت میشود وبخشش ناپذیر. نمیخواهیم  حال او مانند موم درمیان دستهای باد کرده  پیامبران وفرستادگانش  زیر ورو میشود قربانی میطلبد  خون میخواهد آنهم خون نو جوان تازه رسیده غنچه نای باز نشده  او سیری ناپذیر است  ما در پی خدایی هستیم که ما را  با حقیقت أشنا کند  نه آنکه اغوایمان کند نئشه شویم  وخودرا به معرض تماشای عموم بگذاریم ،.امروز ما آن خدارا با دروغ فریب میدهیم  وان دروغ نیز زاییده افکار ماست ، 

به دنبال مهسا ، نیکا ،‌ هم رفت. فردا نوبت کدام نورسیده است. هرچه باشد اعضای داخلی پیکر آن نورستگان ارزش بیشتری در بازار برده فروشان  وفریب دهندگان دنیای نوین دارد ،

من وامثال من  جزو مردگان  نفس کش هستیم وفراموش شدگانیم  که حتی دیگر سگی هم برای بو کشیدن ما به اینسو نخواهد آمد .

نو. رسیده ای   خواب ألود ،  پر گشوده  در هوای  مه آلود / در غبار طلایی خورشید ،‌ناگهان صد هزار بال دید 

چون گلی در فضای صبح شگفت  ،  .ناگهان شلیک گلوله ها بر او نشست 

آن رها کرده لانه های امید دیگر آن دور را بر نمیگردند / باغ از نغمه وترانه تهی است  / لانه متروک وأشیانه تهی است ،،،،،،،ف،‌مشیری شادروان

پایان  ، ثریا و اسپانیا ، 06/10/2022 میلادی 

سه‌شنبه، مهر ۱۲، ۱۴۰۱

نامه سر گشاده به رهبری در حال احتضار

ثریا ایرانمنش« لب پرچین »  اسپانیا 

حضرت اجل أجل رهبری در حال موت ،

این   نامه را زنی میویسد  در کنار رودخانه زندگی. که دارد پایان می‌گیرد مادری دردمند وبیمار.    

هر نوری سایه ای دارد. منهم سایه دارم سایه هایم بیشمارند  وزیر هر خاموشی گفتاری هست که گفته  های من نیز بیشمارند  بعضی از اوقات که دردها امانم بدهند ‌فکرم روشن وباز باشد چیزکی روی ای صفحه در حال تحول و  پرواز مینویسم وبه دست باد میدهم همه انرا میخوانند برایم مهم نیست که چه کسی  مرا می شناسد ویا ارزیابی آنها ابدا  در زندگیم اهمیتی ندارد  در این  اندیشه ایستاده ام  که هر گفته ونوشته ای  نیز از خود سایه ای بجا میگذارد 

 خوب عده در سایه یک قدرت نا توانی وخاموش زیر نورهای مصنوعی  سخن خداوندی.د ارند  

وقدرت بدنی آنها قدرت روحی آنها ضعیف آست . باید از انرژی دیگران بهره بگیرند  وهمه ضعفا بیچارگان ولگردهای خیابانی  ودرمانده هارا مانند. رباط  لباس بپوشانند وگرد خود جمع نمایند تا قدرت پوشالی خود را  نشان دهند ، کم کم نور وروشنایی آنها میخکشد وخودشان به قعر تا یکی فرو

میروند  تا ریخ را میشود دستکاری کرد ‌جابجا نمود میتوان از یک قاتل قهرمان ساخت ویک فرشته را شیطان جلوه داد  اما نور ذاتی  نور قدرت واقعی همه چیز را میسوزاند  امروز آن رژیم گذشته ورفته قرین رحمت ‌امر ز ش  همه جهان آست وهمه. تأویل گران  از او سخن روشن  بر زبان میاورند  که بصورت رحمت  ومحبت  پاشیده شده است ااما بازیگرانی از نوع شما وهمکاران وهم فکرانتان که قوانین شرعی سخت را قرن ها بر گرده  زن ایرانی  مهر کردید  وهمه ضعفا ی  فکر واندیشه بجای روشنگری  در سایه آن قوانین منحوس رقصیدند. باعث از هم گسیختگی های بسیاری شد  دیکر نوری حتی در سایه أفتاب هم پدید نیامد .

من أن زنی نبودم که تن به قضا  داده  ‌رضایت حاصل کنم وبردگی مردی  را بپذیرم که بیسواد بود  وصرفا بخاطر پشتوانه بازاری بودن اجدادش  تحقیر شوم . ایستادم بد جوری هم ایستادم. جنگ دو طرفه شد او قدرت مالی.داشت  من قدرت اندبشه. باید اول برایتان بنویسم که :من از  دیار وهم خون  همان مرد روشنگرا وروشن فکر ی که اندیشه هایش ممنوع وخودش کشته شد  میرزا اقاخان کرمانی هستم خون او در رگهایم جاریست  هردو غربت را برگزیدیم درمیان آن قشری که کور کورانه عوامر مذهبی شما را قانون ساخته وحاکم بر سر نوشت ما کرده بودندما  گر یختیم  اما من چهار فرزند از شیر خوار تا شش ساله نیز به دنبال داشتم. بی هیچ پشتوانه مالی ویا انسانی ،

نور خود را به همه جا پخش کردم  پیدا وگسترده خاموش در تاریکی سوزن زدم.  همه اطرافیان از ظن خود یار من شدند  برایم افسانه ها ساختند  اما همهرا من امروز به یک  زیبایی و تعالی  ویک هیبت روشن مبدل کردم ،

متاسفم که صفحه جا ندارد اما خواستم بشما فرمانده درمانده عرض کنم که شما  از قدرت درونی یک زن بیخبرید. این قدرت شمشیر است   خود شیر است. واز أفتاب نشانه دارد وتشئت می‌گیرد مانند شما  دل کوران در  زیر زمینهای تاریک مانند موش کور. زندگی نمیکنیم 

شما رفتنی هستید ‌کاوه ونجات دهنده  ما بک زن یک دختر است قهرمان ما یک زن است که هیچکس اورا نمیشناسد او از عرش بر فرش سر زمین کوروش خواهد نشست ،

زیاده عرضی نیست ،

بک مادر ،،،یک رن. ….ویک دختر رنج کشیده…… ویک بیوه تنها ،

.ثریا 

چهارم اکتبر  دوهزارو بیست ودو  برابر با دوازدهم مهر ماه ۲۵۸۵ شاهنشاهی 

یکشنبه، مهر ۱۰، ۱۴۰۱

زاد روز


ثریا ایرانمنش « لب پرچین» اسپانیا  

پسرم ، امروز  روز تولد توست دهم مهر ماه هر سال بهترین روزهای مرا بیاد میاورد   در خیابان خوشبختی ودر شهر آرامش اما  این روزها دیگر نمیتوانم حتی به آن خوشبختی بیاندیشم. آن دنیایی که ماردر آن رشد کردیم وتو متولد شدی بکلی گم شد واز میان رفت ومن ناگهان احساس کردم که چقدر ما تنها  مانده ایم ،

امروز که روز تولد توست در سر زمین ما غوغا پر پاست  وگویا یک انقلاب دیگری دارد شکل می‌گیرد ومن امیدوارم که این یکی مانند آن شورش قبلی نباشد  وسر انجام آن ملت به خواسته های مش‌رع خود دست بیابند .شبها وروزهای  من با درد میکذرد. درهایی که مدت کوتاهی با یک مسکن بمن فرصت میدهند تا بتوانم اخبار دنیارا دنبال کنم ویا بتو بیاندیشم ویا به انهاییکه در سراسر عالم رها شده اند ،

امروز من تنها هستم ودر یک نفرین وحشتناک دارم درد میکشم  بنا بر این حضور ذهن کافی ندارم تا برایت یک نامه زیبا بنویسم  تا انرا بعنوان  یک  هدیه روز تولدت بتو تقدیم کنم سال‌های زیادی است که از هم دوریم ومن به این فراق ودوری  عادت کرده ام تو هم به تنهایی خود خو گرفته ای  گویا تنهایی در فامیل ما یکنوع میراث خانوادگی است. همه تنها در یک گوشه جهان تنها با کمک همین تکنولوژی لوژی جدید پیوندی داریم ذیگر دوره‌م جمع شدن وشمع روشن کردن وسر وصداهای وشادی ها از میان ما رفته همه مانند لاک پشتهای پیر درون لاک خود خزیده ایم وبه دنیای نامعلومی که در میان دستهای آلوده  ونامریی  جا بجا میشود مینگریم تنها خوشحالیم که زنده ایم نه بیشتر. ارزون‌ها وخواسته ها همه در دل‌هایمان مرده است و

هرسال در جنین روزی دهم مهر بیاد آن خیابان با صفا که نامش را فراموش کرده ام آن زایشکاه دکتر مهربان ودوست داشتنی زرتشتی و آن هدیه خداوندی  که تو در میان بازوانم بودی  کمی شیرینی به  زیر زبانم  مینشیند چند دقیقه بعد تمام میشود زندگی چهره منحوس خودرا بمن نشان میدهد ‌دندان‌هایش را که تیز کرده برای تکه تکه کردنم ،

بهر روی پسرم وپسر عزیز ومهربانم. زاد روزت خجسته باد  خون پاک نیاکان  ما در رگه‌ای تو جریان دارد. مواظب خودت باش، 

با عشق تراز راه دور در أغوش میگیرم ودر دل به مادرانی میاندیشم که هم اکنون  جوانان آنها در تیر رس  قاتلین در خیابان‌ها   در کنار قاتلین مسلح دارند برای حق خود که آزادی ‌زندگی است میجنگند در آن سر زمین تاریک زن بودن گناه بزرگی است ،

باقی بماند 

ترا در أغوش  خود میفشارم از راه دور شایذ گرمای وجودت به پیکر سرد ودردناک من کمی گرما ببخشد،

با عشق فراوان 

مادرت ، 

دهم  مهر ماه دوهزارو پانصد هشتاد وپنج شاهنشاهی. بر ابر با دوم اکتبر دوهزارو بیست ودو 

جمعه، مهر ۰۸، ۱۴۰۱

و…داستان ادامه دارد


ثریا ایرانمنش . « لب پرچین » اسپانیا !

من خاموشی های  گوناگونی را تجربه کردم  هرکدام را جدا گانه امتحان کردم  وخودم در خاموشی ها گم شدم  تنها توانستم خودرا بیابم ونجات دهم  من برای خاموش ماندن به دنیا نیامده ام وهمین زبان سرخ سر سبزم را بباد داد  برایم مهم نبود که کفته هایم  فتنه به پا میکنند حقیقت در مقابلم ایستاده بود. وبه روح من فشار میاورد  نمیتوانستم دروغ را با آن بیامیزم  نه میترسیدم ونه وحشت ‌خوفی داشتم  پرده های قدرت در مغزم بالا وپایین میشدند. نه ، نباید از حقیقت جدا شدوانرا وارونه  جلوه داد. باید همه چیز را گفت در  غیر اینصورت در سینه ام زندانی. شده ومرا میکشتند  مهم نیست هستیم پاره پاره شد اما از حقیقت دور نشدم .

این روزها تنهاربا خود در خلوت نشسته ام   من وحقیقت که با هم تماشگه خلقی باشیم که به پا خواسته بین آنها کدام به راستی به  سر زمینش میاندیشد ؟ همه در فکر قدرتی ونام واندوخته ای میباشند وهر اندیشه ای را از یکدیگر ،

میربایند  ودیگری را بر زمین  میکوبند   میل دارند روی اندیشه های دیگران سوار شده وبتازند .

(مانند آنهایی که. نوشته های مرا کپی کرده بنام خود  به چاپ میرسانند)در حالیکه  آند بشه وافکار ما ابدا به هم نزدیک نیست

قانون کار کم کم دارد شکل عوض میکند از شصت به شصت وپنج  سالگی وحال به هفتاد رسیده است. بیشتر بازنشستگی هارا قطع کرده وانها را به سر کارفرا خوانده اند ،

کدام کار ؟ اگر تخصصی نداری مهم نیست لباس  سپوری را به تن میکنی  و وبا یکجاروب بلند  ته مانده پیروی های دیگران را مانند زباله جمع کرده  به درون سطل میریزی کار.  کار است  .

من باید بنویسم تعهدی دارم  به انسوی آب‌ها. بعضی از روزها. هیچ چیز در مغزم جریان ندارد. هیچ سوژه ای ندارم وازمغزم نمیگذرد. نوشته ام بصورت یک انشا ی دخترانه سانتیمانتال  در میاید  هر کدام با هم فرق دارند یکی دیکری را نفی  میکند ،

شعور و عقل من تنها میدان نبرد من است بقیه جاها از کار افتاده اند  حال زمین ‌اسمان را بهم میدوزم  ومینویسم .روز گذشته به فرشته نگهبانم  گفتم. هر چه را که داده بودی  پس گرفتی چقدر باید بی انصاف باشی ،

اول  موهای زیبایم را در بیماری حصبه.  وسوختن زیر رنگ مو‌ از دست دادم  سپس چشمان مخمورم  به زیر عینک رفتند.  ناگهان. کبدم  دچار تهوع شد  ودر کنارش با زمین خوردن ‌های متعدد زانوانم قدرت خود را از دست دادند واخرین. میهمان. را در خانه ام جا دادی که باید  با هم برویم . . حال تنها  دستهایم برایم مانده وکمی عقل. اگر بتوان بر آن نام عقل گذاشت اما  شعورم وانرژی وروانم را محکم درون یک  پارچه پیچیده آم تا گم نشوند  گاهی کمی فراموشی. بسراغم میاید 

وسر انجام. منظور تو از آمدن من چه بود. !؟ میل داشتی بخندی ؟؟!  مانند یک تیله بازی مرا غل میدهی ودوباره پس میکیری   هرچه را که داشتم از دستم ربودی از مال وجواهر وفرش ونقره  جات همه یا بفروش رسید ویا دزدان همسایه آنها را به یغما بردند 

دیگر به هم بدهکار نیستیم . من نفس میکشم تو جلوی نفس مرا میگیری   باز نفس میکشم. میخوانم  اشک‌هایم را جاری میسازی باز میخوانم ،

سرودی سر میدهم به آمید آنکه روزی سروشی شود ،

حال در روند نوشته هایم گرفتار غوغا هستم  ، پایان 

ثریا ایرانمنش 30/09/2022. میلادی 

چهارشنبه، مهر ۰۶، ۱۴۰۱

ای شب !

ثریا ایرانمنش «لب پرچین »  اسپانیا

ای شب ، چه بسر داری /. برگو چه خبر داری  / از عاشق بیمار /  از مردم بیدار
ای شب چه غم افزایی / غم بر سر غمهایی / عزم سفرت  کو ؟ مرغ  سحرت  کو . 

شب شب است تاریکی است. سکوت  تنهایی  نگرانی بیداری. واینکه سر انجام چه خواهد شد ،
گرگهای گرسنه در اطراف نشسته اند. در تاریکی ودر انتظار آن طعمه بزرگند. در میان آن مردم خسته ‌آزرده و رنج دیده و برخاسته به ستیز هستند کسانیکه  که باید  یادداشت بنویسند وبه گرگها بر سانند ،
آنهایی  که مثلا از رژیم قبلی بریده حال به آزادگان  ملحق شده اند تنها همان پوست موزی هستند که دیگران را بر زمین میزنندوخود از رویشان رد میشوند. آنها دیگر به مفت خوری ولیچار گویی  ‌فحاشی  عادت کرده اند  ادب ،‌متانت و نجابت وزیبایی  وظرافت  ایرانی بودن را از دست داده اند همه  دیو شده اند باشگاه میروند کله  پاچه میخورند وبه پسران ودختران کوچک طبق وحی الهی تجاوز میکنند. اموال بیوه زنی. را به یغما میبرند 
شب گذشته بیاد  پسر عم خودم بودم. 
چگونه با افتخار  دست به سر دوشی های افسری خود میکشید ‌بخود میباشید واز اینکه درجه گرفته  وسرهنگ شده  پارتی ومیهمانی میداد. عضو ساواک بود ،از اینکه پسرش در بیمارستانی که لیلای  ما دختر شاهنشاه به دنیا  آمده بود بخود میبالید  .
 پس از انقلاب. برای انحصار وراثت به ایران رفتم سالها بود. که از آن مردم تازه. ودو پا به دور بودم. پسر دایی  با یک فرنچ کهنه  افسری عضو تبم  آن نامردان شده  بود خانه ای بزرگ‌تر در بهترین نقطه شهر. از او پرسیدم با اموال مادرم  چه کردید  با خانه اش چه کردید !؟ 
گفت ، خانه  اش را برای دخترم خریدم  پولش را برداشتم  تا برایش نماز وروزه بخوانم.  خودش وصیت کرده بود  شما  خارج نشینان حق هیچ چیزی را ندارید دیگر با من هم خرف مزن ،،،،،،،
 تنها شده بودم فورا برگشتم  معشوق جاودانه ام آن مرد ابدی او نیز به  تازه ها گروییده بود ودر محضر حضرت رهبری موسیقی مینواخت وایشان  اشعاری را بیان میداشتند به همراه دو د تریاک ،
دیگر بر نگشتم .
دوستان لندن نشین را  جا گذاشتم تا با اتومبیل‌ها ی لوکسشان. ولباسهای مارک دارشان  دوره‌م. رامی  بازی کنند  با بچه ها. به یک ده کوره در این شهر. آمدیم ،نزدیک به سی سال است که در اینجا ساکن هستیم  میان دهاتی های مهربان  ساده با لباسهای بیقواره  شلوارک تی شرت  ومهربانی نان دهاتی به همراه شیر ،
بچه ها تحصیلاتشان را تمام کرده بودند  برگشتند تا  به کار  گل مشغول شوند  ومن کم کم. پای به میان سالی گذاشتم 
ما در ارتفاع زندگی میکنیم  در جایی  که بیشتر به آسمان نزدیک باشیم تا زمین احتیاجی به خورده ریزه های دیگران نداریم همه کار کردیم شرافتمندانه وامروز سر بلندم  چهار نوه من در دانشگاه‌ها درس میخوانند  و دخترانم به خانه شوهر  رفتنذ خیلی  خیلی ساده. ودهاتی وار وپسرم زنی گرفت که قوی ترین زن جهان است  ‌عروس بسیار مهربانی برای من ،،،،،،،،و
 
برایم دلسوزی نمیکنند میدانند که چقدر از این دلسوزی ها بیزارم وچقدر متنفرم 
آنچه را که از دست دادم بعنوان 
صدقه به آن گرسنکان ونان نخورده ها و با باد حرکت کرد،ه ها !! بخشیدم وخود با یک پرچم سه رنگ در کنار کتاب‌هایم و صفحات موسیقی آم  و گلدوزی هایم  به همراه میهمانی که خواب را شبها بخصوص از چشمانم  می‌گیرد  زندگی را میگذرانم وهر صبح به آفتاب سلامی تازه دارم  اگر دردها بگذارند وفغانم  بهخانه همسا یه  نرسد ،برای  جوانان وطنم دعا مبکنم  برای آزادی سر زمینم اگر گه دیگر  امید دیدن انرا ندارم اما همچنان پی گیر. همه جریان‌ها هستم ،

حال نمیدانم  پسر دایی یا پسر عمه هنوز  فرنچ سرهنگی خود را دارد. تا دوباره بپوشد  ؟! پایان 
ثریا ایرانمنش 28/09 /2022 میلادی